گنجور

 
سیف فرغانی

شبی از مجلس مستان برآمد ناله چنگش

رسد از غایت تیزی به‌گوش زهره آهنگش

چو بشنودم سماع او، نگردد کم نخواهد شد

ز چشمم ژاله اشک و ز گوشم ناله چنگش

چگونه گلستان گوید کسی آن دلستانی را

که گل با رنگ و بوی خود نمودار‌ی‌ست از رنگش

لب شیرین آن دلبر در آغشته است پنداری

به‌آب چشمه حیوان شکر در پستهٔ تنگش

کفی از خاک پای او به‌دست پادشا ندهم

وگر چون (من) گدایی را دهد گوهر به هم‌سنگش

مشهر کردمی خود را چو شعر خویش در عالم

بنام عاشقی او گر از من نامدی ننگش

فغان از سیف فرغانی برآمد ناگهان گویی

به‌گوش عاشقان آمد سحرگه ناله چنگش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سوزنی سمرقندی

بچشم عاشقان آید سرین گردگلرنگش

زهی خفتنگه نرمش زهی خارشگه تنگش

صفات . . . ن آن کودک چگویم خود، که آن کودک

همه . . . نست و . . . ن و . . . ن زپایش تا شتا لنگش

ندانم تا چه خواهد شد بسال بیست کاندر ده

[...]

صائب تبریزی

گل اندامی که من دارم نظربرروی گلرنگش

ز رنگ آفتابی، آفتابی می شود رنگش

نمی دانم قماش دست سیمینش، همین دانم

که کار مومیایی می کند باشیشه ام سنگش

نمی آید برون از خانه از شرم تماشایی

[...]

بیدل دهلوی

به تاراج جنون دادم چه هستی و چه فرهنگش

در آتش ریختم نامی که آبم می‌کند ننگش

به مضمون جهان اعتبارم خنده می‌آید

چها این کوه درخون غوطه زد تا بسته شد سنگش

به شوخی بر نمی‌آمد دماغ ناز یکتایی

[...]

طغرل احراری

بتی دارم که چتر مهر باشد زیب اورنگش

فلک بر چشم سازد سرمه خاک لعل شبرنگش

ز هجرانش به تلخی جان شیرین می‌کنم لیکن

چو فرهادم درین کوهسار و کی اندیشم از سنگش؟!

من از فکر میانش کی برون آیم سر مویی؟!

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه