گنجور

 
سیف فرغانی

دلارامی که حیرانم من از حسن جهانگیرش

رخ او آیتی در حسن و نور قدس تفسیرش

چو دست عشق او گیرد کمان حکم در قبضه

نه مردی گر برو داری که برجز تو رسد تیرش

چو زلف او کند در بند مجنونان عشقش را

اگر از حلقه مایی بده گردن بزنجیرش

رضیع مادر فطرت که دارد در دهان پستان

بقای جاودان یابد اگر زآن لب بود شیرش

کسی کز آتش شوقش ندارد شمع دل زنده

هم از روغن شود کشته چراغ دولت پیرش

بچندین سعی همچون مال آن شادی جانها را

اگر روزی بدست آری برو چون غم بدل گیرش

ایا شیرین بنیکویی ببخت شور من گویی

شب وصل تو خوابی بود و روز هجر تعبیرش

اگر عاصی بمحشر در شفیع از روی تو سازد

کرم را بعد از آن نبود سخن در عفو تقصیرش

شراب عشق در دادی و من چون چشم مخمورت

خرابیها کنم زین پس که مستم کرد تأثیرش

بتدبیر خرد گفتم مگر حل گردد این مشکل

دگر بر ریسمان ما گره زد دست تدبیرش

برای مخزن شاهیش مسکین سیف فرغانی

ندارد زر ولی دارد مسی از بهر اکسیرش

 
 
 
جامی

کمانداری که در قتلم بود تعجیل تأخیرش

نه تیرش را ز دل کندن توانم نی دل از تیرش

چو بر نخجیر تیر اندازد آن شوخ از خدا خواهم

که آیم در نظر در صیدگه برشکل نخجیرش

در رحمت بود خندان و خوش برمردمان آن رو

[...]

اهلی شیرازی

نشد از زخم تیر آهو گریزان روز نخجیرش

از آنشد تا کسی بیرون نیارد از درون تیرش

هر آن عاشق که شد آشفته زنجیر موی تو

بجز پیش تو نتوان داشتن جایی بزنجیرش

به خوابم دوش میخواندی میان لاله زار گل

[...]

صائب تبریزی

ز شست صاف از دل می جهد گرم آنچنان تیرش

که از بوی کباب افتد به فکر زخم ،نخجیرش

زخون صید اگر صحرا شود دریا،چه غم دارد؟

که از سنگین دلی برکوه باشد پشت شمشیرش

مخور ازطفل طبعی روی دست دایه گردون

[...]

جویای تبریزی

به رنگ شمع بگدازد ز سوز سینه ام تیرش

چو موج باده گردد آب خون آلوده شمشیرش

نبیند در لحد هم کشتهٔ مژگانش آسایش

که باشد هر کف خاکی به پهلو پنجهٔ شیرش

به راه انتظار ناوکش خون دل حسرت

[...]

بیدل دهلوی

چنین تا کی تپد در انتظار زخم نخجیرش

درآغوش‌ کمان بر دل قیامت می‌کند تیرش

مگر آن جلوه دریابد زبان حیرت ما را

که چون آیینه بی‌حرف است صافیهای تقریرش

اگر این است برق خانه سوز شعلهٔ حسنت

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه