گنجور

 
صائب تبریزی

گل اندامی که من دارم نظربرروی گلرنگش

ز رنگ آفتابی، آفتابی می شود رنگش

نمی دانم قماش دست سیمینش، همین دانم

که کار مومیایی می کند باشیشه ام سنگش

نمی آید برون از خانه از شرم تماشایی

ز بس چسبیده براندام سیمین جامه تنگش

چه باشد صلح آن شیرین پسر را چاشنی یارب

که چون حلوای صلح از عاشقان دل می برد جنگش

بود چون سبزه زیر سنگ از نشو و نما عاجز

زبان عرض حال من زتمکین گرانسنگش

چه باشد حال دل در دست او یارب،که می پیچد

به خود چون زلف جوهر بیضه فولاد درچنگش

ز ترک تنگ چشمی مردمی صائب طمع دارم

که تلخ افتاده چون بادام کوهی دیده تنگش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سوزنی سمرقندی

بچشم عاشقان آید سرین گردگلرنگش

زهی خفتنگه نرمش زهی خارشگه تنگش

صفات . . . ن آن کودک چگویم خود، که آن کودک

همه . . . نست و . . . ن و . . . ن زپایش تا شتا لنگش

ندانم تا چه خواهد شد بسال بیست کاندر ده

[...]

سیف فرغانی

شبی از مجلس مستان برآمد ناله چنگش

رسد از غایت تیزی بگوش زهره آهنگش

چو بشنودم سماع او، نگردد کم نخواهد شد

ز چشمم ژاله اشک و ز گوشم ناله چنگش

چگونه گلستان گوید کسی آن دلستانی را

[...]

بیدل دهلوی

به تاراج جنون دادم چه هستی و چه فرهنگش

در آتش ریختم نامی که آبم می‌کند ننگش

به مضمون جهان اعتبارم خنده می‌آید

چها این کوه درخون غوطه زد تا بسته شد سنگش

به شوخی بر نمی‌آمد دماغ ناز یکتایی

[...]

طغرل احراری

بتی دارم که چتر مهر باشد زیب اورنگش

فلک بر چشم سازد سرمه خاک لعل شبرنگش

ز هجرانش به تلخی جان شیرین می‌کنم لیکن

چو فرهادم درین کوهسار و کی اندیشم از سنگش؟!

من از فکر میانش کی برون آیم سر مویی؟!

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه