گل اندامی که من دارم نظربرروی گلرنگش
ز رنگ آفتابی، آفتابی می شود رنگش
نمی دانم قماش دست سیمینش، همین دانم
که کار مومیایی می کند باشیشه ام سنگش
نمی آید برون از خانه از شرم تماشایی
ز بس چسبیده براندام سیمین جامه تنگش
چه باشد صلح آن شیرین پسر را چاشنی یارب
که چون حلوای صلح از عاشقان دل می برد جنگش
بود چون سبزه زیر سنگ از نشو و نما عاجز
زبان عرض حال من زتمکین گرانسنگش
چه باشد حال دل در دست او یارب،که می پیچد
به خود چون زلف جوهر بیضه فولاد درچنگش
ز ترک تنگ چشمی مردمی صائب طمع دارم
که تلخ افتاده چون بادام کوهی دیده تنگش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف زیباییهای معشوق میپردازد و از رنگ و حالت اندام او صحبت میکند. او به رنگ آفتابی گل و تنپوش سیمین معشوق اشاره میکند و میگوید که معشوق با زیباییاش دل همه را میبرد. شاعر به احساسات خود در برابر معشوق اشاره دارد و از شیرینی صلح و عشق صحبت میکند، اما در عین حال به تنهایی و دشواریهای عشق نیز اشاره میکند. او همچنین به محدودیتهایی که بر عشق و احساساتش تأثیر میگذارد، مانند شرم و تنگنظری، میپردازد. در پایان، شاعر از عجز خود در ابراز احساسات و تاثیر معشوق بر دل و جانش سخن میگوید.
هوش مصنوعی: اندام زیبای من باعث میشود که رنگ گل، زیر تابش آفتاب، به رنگی زیباتر تبدیل شود.
هوش مصنوعی: نمیدانم از چه جنسی است دستان نقرهای او، اما میدانم که با نگاهش مثل موم بر من تأثیر میگذارد و قلبم را سر سنگی میکند.
هوش مصنوعی: او از شدت شرم و حیا نمیتواند از خانه بیرون بیاید، زیرا لباسی تنگ بر تن دارد که به بدنش چسبیده است.
هوش مصنوعی: چه چیز میتواند برای پسر شیرینکام ما بهتر از صلح باشد؟ ای کاش که این صلح، مانند حلوای شیرین، دل عاشقان را ببرد و جنگش را به فراموشی بسپارد.
هوش مصنوعی: زیر سنگ سبزهای وجود دارد که به خاطر نبود شرایط مناسب نمیتواند رشد کند، من هم مانند آن سبزه عاجز از بیان حال خود به خاطر سنگینی و دشواری شرایطی هستم که با آن مواجهام.
هوش مصنوعی: حالت دل در دستان او چگونه است، ای پروردگار، که مانند زلفی نرم و زیبا به خود میپیچد و در دستش مانند جوهری از فولاد تراشیده میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این نکته اشاره میکند که از مردم کمنظر و تنگنظر با چشم طمع انتظار ناامیدی دارد. او به تلخی و سختی برخوردی که از این افراد میبیند، مانند تلخی بادام کوهی اشاره میکند که با وجود جذابیت ظاهری، در داخل دلنشین نیست. در واقع، این افراد به خاطر نگاهی محدود و سطحی، نمیتوانند از زیباییها و تواناییهای واقعی بهرهمند شوند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بچشم عاشقان آید سرین گردگلرنگش
زهی خفتنگه نرمش زهی خارشگه تنگش
صفات . . . ن آن کودک چگویم خود، که آن کودک
همه . . . نست و . . . ن و . . . ن زپایش تا شتا لنگش
ندانم تا چه خواهد شد بسال بیست کاندر ده
[...]
شبی از مجلس مستان برآمد ناله چنگش
رسد از غایت تیزی بگوش زهره آهنگش
چو بشنودم سماع او، نگردد کم نخواهد شد
ز چشمم ژاله اشک و ز گوشم ناله چنگش
چگونه گلستان گوید کسی آن دلستانی را
[...]
به تاراج جنون دادم چه هستی و چه فرهنگش
در آتش ریختم نامی که آبم میکند ننگش
به مضمون جهان اعتبارم خنده میآید
چها این کوه درخون غوطه زد تا بسته شد سنگش
به شوخی بر نمیآمد دماغ ناز یکتایی
[...]
بتی دارم که چتر مهر باشد زیب اورنگش
فلک بر چشم سازد سرمه خاک لعل شبرنگش
ز هجرانش به تلخی جان شیرین میکنم لیکن
چو فرهادم درین کوهسار و کی اندیشم از سنگش؟!
من از فکر میانش کی برون آیم سر مویی؟!
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.