ترا من دوست میدارم چو بلبل مر گلستان را
مرا دشمن چرا داری چو کودک مر دبستان را
چو کردم یک نظر در تو دلم شد مهربان بر تو
مسخر گشت بیلشکر ولایت چون تو سلطان را
به خوبی خوبرویان را اگر وصفی کند شاعر
تو آن داری به جز خوبی که نتوان وصف کرد آن را
دلم کز رنج راه تو به جانش میرسد راحت
چنان خو کرد با دردت که نارد یاد درمان را
ز همت عاشق رویت بمیرد تشنه در کویت
وگر خود خون او باشد بریزد آب حیوان را
چو بیند روی تو کافر شود اسلام دین او
چو زلف کافرت بیند نماند دین مسلمان را
به عهد حسن تو پیدا نمیآیند نیکویان
ز ماه و اختران خورشید خالی کرد میدان را
بسی سلطان و لشکر را هزیمت کرد در یکدم
شکسته دل که همره کرد با خود جان مردان را
اگرچه در خورت نبود غزلهای رهی لیکن
مکن عیبش که کم باشد اصولی قول نادان را
وصالت راست دل لایق که شبها در فراق تو
مددها کرد مسکین دل به خون این چشم گریان را
همیترسم که روز او سراسر رنگ شب گیرد
از آن با کس نمیگویم غم شبهای هجران را
وصال تو به شب کس را میسر چون شود هرگز
که تو چون روز گردانی به روی خود شبستان را
مرا گویی بده صد جان و بوسی از لبم بستان
ندانستم که نزد تو چنین قیمت بود جان را
به جان مهمان لعل تست چون من عاشقی مسکین
از آن لب یک شکر کم کن گرامی دار مهمان را
به هجران سیف فرغانی مشو نومید از وصلش
که دایم در عقب باشد بهاری مر زمستان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه به بیان احساسات عمیق شاعر نسبت به معشوقش میپردازد. شاعر در ابیات خود از عشق و محبت به معشوق میگوید و حسرت دوری و فراق را احساس میکند. او به زیبایی و کمال معشوق اشاره میکند و میگوید که هیچ کلامی قادر به وصف عشق و زیبایی او نیست. شاعر همچنین از درد و رنجی که به خاطر دوری معشوق تحمل میکند، صحبت میکند و به طور کلی، احساسات عاشقانهاش را به صورت گویایی بیان میکند. در نهایت، او به ناامیدی از جدایی میرسد ولی به امید وصال و آیندهای روشن ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: من تو را همانطور که بلبل گلستان را دوست دارد، دوست دارم. اما چرا تو نسبت به من دشمنی میکنی، در حالی که کودک باید مدرسه را دوست داشته باشد؟
هوش مصنوعی: زمانی که نگاهی به تو انداختم، دلم به سمت تو نرم و مهربان شد. همانند یک پادشاه که بدون نیاز به سپاهی، بر سرزمینش حکمرانی میکند، محبت من به تو تسخیرم کرد.
هوش مصنوعی: اگر شاعر بخواهد زیبایی خوبرویان را توصیف کند، تو آن زیبایی را داری که وصف آن برای کسی ممکن نیست.
هوش مصنوعی: دل من از شدت درد و رنجی که در راه تو کشیده، به جایی رسیده که آرامش و راحتیاش به خوبی با درد تو آشنا شده و آنقدر به این وضعیت عادت کرده که دیگر یادش رفته چطور باید درمانش را جستجو کند.
هوش مصنوعی: محبت و اشتیاق یک عاشق به چهره تو چنان است که او از تشنگی در کوی تو میمیرد، و حتی اگر خود خون او باشد، باز آب حیوانی را برای او نمیریزد.
هوش مصنوعی: وقتی کسی زیبایی تو را ببیند، ایمانش به دین اسلام تحت تأثیر قرار میگیرد. چنانکه وقتی موهای زیبا و پیچیدهی تو را ببیند، دیگر دینی برای مسلمانان باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که هیچ فرد نیکو و زیبا به اندازه حسن و زیبایی تو نمیتواند درخشید، و این زیبایی باعث شده که ماه و ستارهها از میدان زیبایی خالی شوند.
هوش مصنوعی: بسیاری از پادشاهان و سربازان را در یک لحظه شکست داد و دلها را شکست، زیرا همراه خود جانهای مردان را به درون برد.
هوش مصنوعی: اگرچه شاید شعرهای رهی در شأن و شخصیت تو نباشد، اما ایرادی به آن نگیر، چون ممکن است بر اساس نا آگاهی، کلامی کممایه به زبان بیاوری.
هوش مصنوعی: تویی که دل شایستهام را به وصالت خود رساندی، آن مسکین دل که شبها از دوریات در غم و اندوه بود و چشمانش به خاطر گریهها خونین شدهاند.
هوش مصنوعی: من نگرانم که روزهای زندگیام به رنگ شب و تاریکی تبدیل شود، زیرا به هیچکس از غصههای شبهای بیکسی و دوری نمیگویم.
هوش مصنوعی: دیدار تو برای هیچکس ممکن نمیشود، زیرا تو همچون روزی، چهره خود را درخشان میکنی و شب را به فضای خود راه نمیدهی.
هوش مصنوعی: میگویی که صد زندگی به من بده و لبخندی از من بگیر، اما نمیدانستم که جانم در مقابل تو اینقدر ارزش دارد.
هوش مصنوعی: به جان مهمان تو، من عاشق بیچارهایم. از آن لب شیرینت کمی شکر کم کن و مهمان عزیز را گرامی بدار.
هوش مصنوعی: ناامید نشو از وصال با سیف فرغانی حتی اگر از او جدا هستی؛ زیرا همیشه پس از زمستان، بهاری در راه است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری
که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده
[...]
چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را
دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آنرا
من از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم
که ایزد بر دل و جانم مسلط کرد جانان را
نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش
[...]
زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را
چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را
ز ابر طبع لولوء بخش و باد لطف تو بوده
بروز مفلسی بنشانده ی دریا و عمان را
تو کوه گوهری در ذات و من هرگز ندانستم
[...]
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را
فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را
چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان
به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را
بدم بیعشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی
[...]
گه از می تلخ میکن آن دو لعل شکرافشان را
که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را
کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم
زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را
بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.