هر دوچشمت ز فتنه نک خفته است
خفیه در زیر طاق ابرویت
بهر آشوبشان کند بیدار
هر زمان غمزه سخن گویت
استخوانی زدر برون انداز
که چو سگ می دویم در کویت
بس که بر جان بنده راه زدند
حسن دلگیر و عشق دلجویت
هر که بیند مرا همی گوید
کز پی چیست این تک وپویت
سخت سرگشته ای، ندانم سیف
که چه چوگان رسید بر گویت
ای که رنگی ندیده از رویت
دل من جان بداد بر بویت
لاله کز رخ شه گلستان است
سر بخس درکشید از رویت
از پی رنگ و بو بنفشه و مشک
خویشتن بسته اند بر مویت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نفس کل آب رانده در جویت
عقل کل خاک گشته در کویت
ای که بر یاد لعل دلجویت
باده ناخورده، مستم از بویت
سر مکش گر زنند بر رویت
کز جفاشان نکو شود خویت
ای شب تیره فرع گیسیویت
اصل کفر از سیاهی مویت
مه ز دیوان مهر خواسته نور
وجه آن گشته روشن از رویت
بیسخن دم ببسته طوطی را
[...]
ای فلک همچو گرد در کویت
گشته و ره نیافته سویت
مهر میخواند سورهٔ والشمس
صبحدم میدمید بر رویت
سایهبانیست بر سر خورشید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.