گنجور

 
۴۱

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - نیز در مدح امیر نصر بن ناصر الدین

 

... نخواهد غذا جز همه مغز سر

چو مایه برند از کفش زر و سیم

کفش کان سیمست یا کان زر

بعصیان دروگر کسی بنگرد ...

عنصری
 
۴۲

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین

 

... که عیانرا بود دلیل خبر

باثر کردن آن خجسته کفش

از فلک بی کنایه فاظلتر ...

... خواسته ارقیاس چون مشکست

جود او آتش و کفش مجمر

آفرین کفش یکی شجرست

که گلش نعمتست و جاه ثمر ...

عنصری
 
۴۳

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

... محرری که کند مدح شاه را تحریر

بلفظ دریا گویی کفش بود معنی

بخواب دولت بینی رخش بود تعبیر ...

عنصری
 
۴۴

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در صفت عمارت و باغ خواجه ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی گوید

 

... چو در شوند بدریا بایستند انهار

کفش پدید بمقدار و جود ازو خیزد

اگر چه نیست پدیدار جود را مقدار ...

عنصری
 
۴۵

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - در مدح سلطان محمود

 

... بحریست دلش جز همه حکمت نزند موج

ابریست کفش جز همه گوهر ندهد نم

از گرد سپاهش همه ادهم شود اشقر ...

عنصری
 
۴۶

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۹

 

... سرای اوست مرا کعبه حج خدمت اوست

رکیب او حجرالاسود و کفش زمزم

چو من طواف کنم گرد مجلسش دولت ...

عنصری
 
۴۷

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۰

 

... نه صنعا به کار آیدش نی عدن

که دینار او هر زمانی کفش

درفشان کند چون سهیل یمن ...

... که نز جود او زیر بار منن

اگر باز مانی ز کانی کفش

به جود اندر آید شکست و وهن ...

عنصری
 
۴۸

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - در مدح سلطان محمود غزنوی گوید

 

... نشان روزی بی رنج و عمر جاویدان

بشاه رو که ده انگشت شاه در دو کفش

کلید روزی خلق است و چشمۀ حیوان ...

عنصری
 
۴۹

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۲۳

 

... در رشته جان خود کشم گوهروار

گیرم به کفش چو سبحه در فرقت یار

یعنی که نمی زنم نفس جز بشمار

ابوسعید ابوالخیر
 
۵۰

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۳۶ - در توصیف بهار و مدح سید ابونصر

 

... دلش بوقت سخا اخترست زر شعاع

کفش بگاه لقا آذرست تیغ شرر

اگر چه گردون عالی تر از زمین بقیاس ...

... چو وهمش آید گردون بود بقدر زمین

چو کفش آید دریا بود بنرخ شمر

ز هر چه کافزون خوانی بنعمت او افزون ...

عسجدی
 
۵۱

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در وصف بهار و مدح ابواحمد محمدبن محمود بن سبکتگین

 

... ابر گوهر بار زرین کله بندد در هوا

گر ز دریای کفش خورشید بر گیرد بخار

مرد را اول بزرگی نفس باید پس نسب ...

فرخی سیستانی
 
۵۲

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن ناصرالدین سپاهسالار

 

... جام با رنگ شعله آذر

بر کفش سال و ماه باد میی

کز خمش چون بکند دهقان سر ...

فرخی سیستانی
 
۵۳

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - در مدح عضدالدوله امیر یوسف سپهسالار گوید

 

... هر سلاحی که برگرفت بود

با کفش ساز گار و اندر خور

چشم بد دور باد ازو که از ...

فرخی سیستانی
 
۵۴

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - در مدح سلطان مسعود بن سلطان محمود گوید

 

... دلش مر خرد را سپهری مهیا

کفش مر سخارا جهانی مصور

ایا مرترا کرده از بهر شاهی ...

فرخی سیستانی
 
۵۵

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۶ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود غازی غزنوی

 

... درخلق او بزرگی ودر خوی اوکرم

اندر دلش دیانت واندر کفش سخا

اندر تنش مروت واندر سرش همم ...

فرخی سیستانی
 
۵۶

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۱ - در مدح عضدالدوله امیر یوسف سپاهسالار گوید

 

... گر ز تیغش تافتی آتش فشاندی آفتاب

ورز کفش خاستی دینار باریدی غمام

ماهی اندرآب روشن راه چون داند برید ...

فرخی سیستانی
 
۵۷

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۹ - در مدح محمد بن محمود بن ناصرالدین

 

... ز جمله همه شاهان تازی و دهقان

اگر سخاوت باید کفش بروز عطا

چو بحر گوهر پاشست و ابر زر افشان ...

فرخی سیستانی
 
۵۸

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۲ - در صفت خزان و مدح امیر ابوالمظفرنصر بن سبکتگین برادر سلطان محمود گوید

 

... ز دل چه خواهد فضل و زکف چه خواهد جود

دلش چه آمد بحر و کفش چه آمد کان

از آن چه خیزد درو از این چه خیزد زر ...

فرخی سیستانی
 
۵۹

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۶ - در مدح شمس الکفاة خواجه ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی

 

... شاه شادست وسپه شاد جهان آبادان

عالمی همچو کمانی به کفش داد امیر

رای اوکرد به آسانی چون تیر کمان ...

فرخی سیستانی
 
۶۰

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۸ - در مدح خواجه احمد بن حسن میمندی وزیر گوید

 

... بتست این همانا و آن برهمن

گریزنده گشته ست بخل از کفش

کفش قل اعوذ است و بخل اهرمن

ای ناصح خسرو و کلک تو ...

فرخی سیستانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۵۶
sunny dark_mode