گنجور

 
۱

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۹

 

زمانه اسب و تو رایض به رای خویشت تاز

زمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز ...

رودکی
 
۲

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۹ - مادر می

 

... سام سواری که تا ستاره بتابد

اسب نبیند چنو سوار به میدان

باز به روز نبرد و کین و حمیت ...

رودکی
 
۳

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۹

 

تازیان دوان همی آید

همچو اندر فسیله اسب نهاز

رودکی
 
۴

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶۶

 

از خر و پالیک آن جای رسیدم که همی

موزه چینی می خواهم و اسب تازی

رودکی
 
۵

فردوسی » شاهنامه » جمشید » بخش ۲

 

... همان گاو دوشابه فرمانبری

همان تازی اسب گزیده مری

بز و میش بد شیرور همچنین ...

فردوسی
 
۶

فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۹

 

... فریدون جهان آفرین را بخواند

به اسب اندر آمد به کاخ بزرگ

جهان ناسپرده جوان سترگ

فردوسی
 
۷

فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۷

 

... نه از سام و نز شاه با تاج و فر

من و رستم و اسب شبدیز و تیغ

نیارد برو سایه گسترد میغ ...

فردوسی
 
۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۴

 

... بشد هوش از آن مرد رزم آزمای

ز بالای اسب اندر آمد به پای

یکی شد بر شاه مازندران ...

فردوسی
 
۹

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹

 

... یکی هدیه آرای بسیار مر

ز دینار وز اسب و زرین کمر

همان گوهر و تخت و دیبای چین ...

فردوسی
 
۱۰

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۳

 

... ز دینار و دیبا و تیغ و گهر

ز اسب و سلیح و کلاه و کمر

هم از تخت وز بدرهای درم ...

فردوسی
 
۱۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۷

 

... همی راند تا کشور سورستان

چو اسب و تن از تاختن گشت سست

فرود آمدن را همی جای جست ...

فردوسی
 
۱۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد هجده سال بود » بخش ۴ - پادشاهی بلاش پیروز چهار سال بود

 

... جهان شد پر آواز پرخاشجوی

غو پاسبانان و بانگ جرس

همی آمد از دور بر پیش و پس ...

... بجست از کف تیغزن خوشنواز

به شیب اندر انداخت اسب از فراز

بدید آنک شد روزگارش درشت ...

... شده دشت چون چرخ آراسته

سلیح و کمرها و اسب و رهی

ستام و سنان و کلاه مهی ...

... ز سیم و زر و گوهر نابسود

ز اسب و سلیح و ز تاج و ز تخت

که آن روز بگذاشت پیروزبخت ...

... همانگه فروهشت پرده سرای

سپهبد باسب اندر آورد پای

ز جیحون گذر کرد پیروز و شاد ...

فردوسی
 
۱۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۱ - آغاز داستان

 

... بد و نیک با کارداران بدی

جهان پیش اسب سواران بدی

خرد را همه خیره بفریفتند ...

... که ای نامداران جنگ آزمای

سراسر به اسب اندر آرید پای

خرامید یک یک به درگاه شاه ...

... درفش و سر تاج کسری ندید

ز ایوان باسب اندر آورد پای

بفرمودشان بازگشتن ز جای ...

... میان را بزرین کمر کرده بند

برانگیخت اسب و بیفشارد ران

به گردن برآورد گرز گران ...

... چنان کز هنرمندی تو سزاست

دگرباره کسری برانگیخت اسب

چپ و راست برسان آذرگشسب ...

... به دیوان خروش آمد از بارگاه

که اسب سر جنگجویان بیار

سوار جهان نامور شهریار ...

... همه جامه و برده و سیم و زر

گرانمایه اسبان بسیار مر

از ایشان هر آنکس که پیران بدند ...

... ز دریای هندوستان تا دو میل

درم بود با هدیه و اسب و پیل

بزرگان همه پیش شاه آمدند ...

... به دل شاد برگشت ز آن جایگاه

جهانی پر از اسب و پیل و سپاه

به راه اندر آگاهی آمد به شاه ...

... که در لشکر گشن بد پای مرد

پیاده شد از اسب و بگشاد لب

چنین گفت کاین منذرست از عرب ...

... چو چشمش برآمد بآذرگشسب

پیاده شد از دور و بگذاشت اسب

ز دستور پاکیزه برسم بجست ...

... سپاهست چندانک دریا و کوه

همی گردد از گرد اسبان ستوه

بگردید قیصر ز گفتار خویش ...

فردوسی
 
۱۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۲ - داستان نوش‌زاد با کسری

 

... خروش آمد از کوس وز کرنای

سپهبد چوآتش برانگیخت اسب

بیامد بکردار آذر گشسب ...

فردوسی
 
۱۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۳ - داستان بوزرجمهر

 

... بدانگه که بنشاندم پیش گاه

بدادش فرستاده اسب و درم

دگر هرچ بایستش از بیش و کم ...

... گزارنده خواب را بدره داد

ز اسب وز پوشیدنی بهره داد

فرومانده از دانش او شگفت ...

... چوداری بدست اندرون خواسته

زر و سیم و اسبان آراسته

هزینه چنان کن که بایدت کرد ...

... که ایدر تو را سود بی رنج نیست

چنان هم که بی پاسبان گنج نیست

ازین باره گفتار بسیار گشت ...

... سرت پست گردد چوسستی کنی

بدانگه که اسب افگنی هوش دار

سلیح هم آورد را گوش دار ...

فردوسی
 
۱۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۴ - داستان مهبود با زروان

 

... به نخچیر گوران همی کرد رای

بفرمود تا اسب نخچیرگاه

بسی بگذرانند در پیش شاه

ز اسبان که کسری همی بنگرید

یکی را بران داغ مهبود دید

ازان تازی اسبان دلش برفروخت

به مهبود بر جای مهرش بسوخت ...

... فرستاد نزد مشعبد جهود

دواسبه سواری به کردار دود

چوآمد بدان بارگاه بلند ...

فردوسی
 
۱۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۵ - رزم خاقان چین با هیتالیان

 

... همه یاد کرد از در شهریار

ز اسبان چینی و دیبای چین

ز تخت وز تاج وز تیغ و نگین ...

... بتاراج داد آن همه خواسته

هیونان واسبان آراسته

فرستاده را سر بریدند پست ...

... به چین وختن نامداری نماند

ز خویشان ارجاسب وافراسیاب

نپرداخت یک تن به آرام و خواب ...

... نشد سیر دلشان تو گویی ز جنگ

یکی زین ز اسبان نبرداشتند

بخفتند و بر برف بگذاشتند ...

... یکی هفته هیتال با ترک و چین

ز اسبان نبرداشتند ایچ زین

به فرجام هیتال برگشته شد ...

... سرافراز با لشگر و گنج تاج

ز خویشان ارجاسب و افراسیاب

جز از مرز ایران نبینند به خواب ...

... مکن یاد وتیمار ایشان مخور

ز خویشان ارجاسب و افراسیاب

زخاقان که بنشست ازان روی آب ...

... به گرگان همی رای زد با سپاه

ز خویشان ارجاسب و افراسیاب

شده سغد یکسر چو دریای آب ...

... تبیره زنان پیش بردند سنج

زمین آمد از سم اسبان به رنج

شهنشاه با خود و گبر و سنان ...

... پیام جهاندار بگزاردند

براسب سخن پای بفشاردند

چو بشنید شاه آن سخنهای گرم ...

... ابا هر یکی افسری شاهوار

صد اسب و صد استر به زین و به بار

شتر بارکرده ز دیبای چین

بیاراسته پشت اسبان به زین

چهل را ز دیبای زربفت گون ...

... جهان پرشد از ناله کوس و بوق

همه یال اسبان پر از مشک ومی

شکر با درم ریخته زیر پی ...

... بشد خواب وخورد از سواران چین

سواری نبرداشت از اسب زین

پراگنده شد ترک سیصد هزار ...

... جهانی برآسود از گفت وگوی

ازان پس چو ارجاسب شد زورمند

شد این مرزها پر ز درد وگزند

از ایران چو گشتاسب آمد به جنگ

ندید ایچ ارجاسب جای درنگ

برآسود گیتی ز کردار اوی ...

... چو من خفته باشم نجویند خواب

همه دام ودد پاسبان منند

مهان جهان کهتران منند ...

... ز گنج درم هم ز در و گهر

ز اسبان و پوشیده رویان و تاج

دگر مهد پیروزه و تخت عاج ...

... فرستاد یکسر همه سوی گنج

وزان تخت شاه اندر آمد به اسب

همی راند تا خان آذرگشسب ...

... شد از آب دیده رخش ناپدید

فرود آمد از اسب برسم بدست

به زمزم همی گفت ولب را ببست ...

... که با دار تیرست و با چاه بند

وگر اسب یابند جایی یله

که دهقان بدر بر کند زان گله ...

... برد گوشت آنکس که یابد گزند

پیاده بماند سوارش ز اسب

به پوزش رود نزد آذرگشسب ...

فردوسی
 
۱۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۶ - داستان درنهادن شطرنج

 

... پیاده بدانند و پیل و سپاه

رخ واسب و رفتار فرزین و شاه

گراین نغز بازی به جای آورند ...

... به رزم اندرونش نماینده راه

مبارز که اسب افگند بر دو روی

به دست چپش پیل پرخاشجوی

وزو برتر اسبان جنگی به پای

بدان تاکه آید به بالای رای ...

... که کردند پرگوهر شاهوار

یکی بدره دینار واسبی به زین

بدو داد و کردش بسی آفرین ...

فردوسی
 
۱۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۷ - داستان طلخند و گو

 

... بدان تات بد دل نخواند سپاه

دگر هرچ خواهد ز اسب و ز گنج

بده تا نباشد روانش به رنج ...

... درفشان کنی جان تاریک من

ز دینار و دیبا و از اسب و گنج

ببخشم نمانم که مانی به رنج ...

... وگر نامداری بود زین سپاه

که اسب افگند تیز برقلبگاه

چو طلخند را یابد اندر نبرد ...

... وزان روی طلخند پیش سپاه

چنین گفت با پاسبانان گاه

گر ایدون که باشیم پیروزگر ...

... بیابید چندان ز من خواسته

پرستنده و اسب آراسته

ز کشمیر تا پیش دریای چین ...

... همه دشت مغز و جگر بود و دل

همه نعل اسبان ز خون پر ز گل

نگه کرد طلخند از پشت پیل ...

... کزین پس نبیند مرا مهر و گاه

نه اسب و نه گرز و نه تخت و کلاه

مگر کین سخن آشکارا کنم ...

... همه کرده آرایش کارزار

ز اسبان و پیلان و دستور شاه

مبارز که اسب افگند بر سپاه

همه کرده پیکر به آیین جنگ ...

... نشانده برایشان دو پاکیزه رای

به زیر شتر در دو اسب و دو مرد

که پرخاش جویند روز نبرد ...

... ازان پس ببستند بر شاه راه

رخ و اسب و فرزین و پیل و سپاه

نگه کرد شاه اندران چارسوی

سپه دید افگنده چین در بروی

ز اسب و ز کنده بر و بسته راه

چپ و راست و پیش و پس اندر سپاه ...

فردوسی
 
۲۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۹ - داستان کسری با بوزرجمهر

 

... سپه بود و اندر میان شهریار

نشست از بر اسب کسری بخشم

ز ره تا در کاخ نگشاد چشم ...

... بفرمود تا جامه دستی ز گنج

بیاورد گنجور و اسبی گزین

نشست شهنشاه کردند زین ...

... اگر دادگر چند بی کس بود

ورا پاسبان راستی بس بود

دگر گفت کای با خرد گشته جفت

به میدان خراسان سالار گفت

که گرزاسب را بازکرد او ز کار

چه گفت اندرین کار او شهریار ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۱۱۷