چنان بد که کسری بدان روزگار
برفت از مداین ز بهر شکار
همیتاخت با غرم و آهو به دشت
پراگند شد غرم و او مانده گشت
ز هامون بر مرغزاری رسید
درخت و گیا دید و هم سایه دید
همیراند با شاه بوزرجمهر
ز بهر پرستش هم از بهر مهر
فرود آمد از بارگی شاه نرم
بدان تاکند برگیا چشم گرم
ندید از پرستندگان هیچکس
یکی خوب رخ ماند با شاه بس
بغلتید چندی بران مرغزار
نهاده سرش مهربان برکنار
همیشه ببازوی آن شاه بر
یکی بند بازو بدی پرگهر
برهنه شد از جامه بازوی او
یکی مرغ رفت از هوا سوی او
فرودآمد از ابر مرغ سیاه
ز پرواز شد تا ببالین شاه
ببازو نگه کرد وگوهر بدید
کسی رابه نزدیک او برندید
همه لشکرش گرد آن مرغزار
همیگشت هرکس ز بهر شکار
همان شاه تنها بخواب اندرون
نه بر گرد او برکسی رهنمون
چومرغ سیه بند بازوی بدید
سر درز آن گوهران بردرید
چوبدرید گوهر یکایک بخورد
همان در خوشاب و یاقوت زرد
بخورد و ز بالین او بر پرید
همانگه ز دیدار شد ناپدید
دژم گشت زان کار بوزرجمهر
فروماند از کارگردان سپهر
بدانست کآمد بتنگی نشیب
زمانه بگیرد فریب و نهیب
چوبیدارشد شاه و او را بدید
کزان سان همی لب بدندان گزید
گمانی چنان برد کو را بخواب
خورش کرد بر پرورش برشتاب
بدو گفت کای سگ تو را این که گفت
که پالایش طبع بتوان نهفت
نه من اورمزدم و گر بهمنم
ز خاکست وز باد و آتش تنم
جهاندار چندی زبان رنجه کرد
ندید ایچ پاسخ جز ار باد سرد
بپژمرد بر جای بوزرجمهر
ز شاه و ز کردار گردان سپهر
که بس زود دید آن نشان نشیب
خردمند خامش بماند از نهیب
همه گرد بر گرد آن مرغزار
سپه بود و اندر میان شهریار
نشست از بر اسب کسری بخشم
ز ره تا در کاخ نگشاد چشم
همه ره ز دانا همی لب گزید
فرود آمد از باره چندی ژکید
بفرمود تا روی سندان کنند
بداننده بر کاخ زندان کنند
دران کاخ بنشست بوزرجمهر
ازو برگسسته جهاندار مهر
یکی خویش بودش دلیر وجوان
پرستندهٔ شاه نوشینروان
بهرجای با شاه در کاخ بود
به گفتار با شاه گستاخ بود
بپرسید یک روز بوزرجمهر
ز پروردهٔ شاه خورشید چهر
که او را پرستش همی چون کنی
بیاموز تا کوشش افزون کنی
پرستنده گفت ای سر موبدان
چنان دان که امروز شاه ردان
چو از خوان برفت آب بگساردم
زمین ز آبدستان مگر یافت نم
نگه سوی من بنده زان گونه کرد
که گفتم سرآمد مرا خواب وخورد
جهاندار چون گشت بامن درشت
مراسست شد آبدستان بمشت
بدو دانشی گفت آب آر خیز
چنان چون که بر دست شاه آب ریز
بیاورد مرد جوان آب گرم
همیریخت بر دست او نرم نرم
بدو گفت کین بار بر دستشوی
تو با آب جو هیچ تندی مجوی
چولب را ببالاید از بوی خوش
تو از ریخت آبدستان نکش
چو روز دگر شاه نوشینروان
بهنگام خوردن بیاورد خوان
پرستنده را دل پراندیشه گشت
بدان تا دگر بار بنهاد تشت
چنان هم چو داناش فرموده بود
نه کم کرد ازان نیز و نه برفزود
به گفتار دانا فرو ریخت آب
نه نرم ونه از ریختن برشتاب
بدو گفت شاه ای فزاینده مهر
که گفت این تو راگفت بوزرجمهر
مرا اندرین دانش او داد راه
که بیند همی این جهاندار شاه
بدو گفت رو پیش دانا بگوی
کزان نامور جاه و آن آبروی
چراجستی از برتری کمتری
ببد گوهر و ناسزا داوری
پرستنده بشنید و آمد دوان
برخال شد تند وخسته روان
ز شاه آنچ بشیند با او بگفت
چنین یافت زو پاسخ اندر نهفت
که حال من از حال شاه جهان
فراوان بهست آشکار و نهان
پرستنده برگشت و پاسخ ببرد
سخنها یکایک برو برشمرد
فراوان ز پاسخ برآشفت شاه
ورا بند فرمود و تاریک چاه
دگر باره پرسید زان پیشکار
که چون دارد آن کم خرد روزگار
پرستنده آمد پر از آب چهر
بگفت آن سخنها به بوزرجمهر
چنین داد پاسخ بدو نیکخواه
که روز من آسانتر از روز شاه
فرستاده برگشت وآمد چو باد
همه پاسخش کرد بر شاه یاد
ز پاسخ بر آشفت و شد چون پلنگ
ز آهن تنوری بفرمود تنگ
ز پیکان وز میخ گرد اندرش
هم از بند آهن نهفته سرش
بدو اندرون جای دانا گزید
دل از مهر دانا بیکسو کشید
نبد روزش آرام و شب جای خواب
تنش پر ز سختی دلش پرشتاب
چهارم چنین گفت شاه جهان
ابا پیشکارش سخن درنهان
که یک بار نزدیک دانا گذار
ببر زود پیغام و پاسخ بیار
بگویش که چونبینی اکنون تنت
که از میخ تیزست پیراهنت
پرستنده آمد بداد آن پیام
که بشنید زان مهر خویش کام
چنین داد پاسخ بمرد جوان
که روزم به از روز نوشینروان
چو برگشت و پاسخ بیاورد مرد
ز گفتار شد شاه را روی زرد
ز ایوان یکی راستگوی گزید
که گفتار دانا بداند شنید
ابا او یکی مرد شمشیر زن
که دژخیم بود اندران انجمن
که رو تو بدین بد نهان را بگوی
که گر پاسخت را بود رنگ و بوی
و گرنه که دژخیم با تیغ تیز
نماید تو را گردش رستخیز
که گفتی که زندان به از تخت شاه
تنوری پر از میخ با بند و چاه
بیامد بگفت آنچ بشنید مرد
شد از درد دانا دلش پر ز درد
بدان پاکدل گفت بوزرجمهر
که ننمود هرگز بمابخت چهر
چه با گنج و تختی چه با رنج سخت
ببندیم هر دو بناکام رخت
نه این پای دارد بگیتی نه آن
سرآید همی نیک و بد بیگمان
ز سختی گذر کردن آسان بود
دل تاجداران هراسان بود
خردمند ودژخیم باز آمدند
بر شاه گردن فراز آمدند
شنیده بگفتند با شهریار
دلش گشت زان پاسخ او فگار
به ایوانش بردند زان تنگ جای
به دستوری پاکدل رهنمای
برین نیز بگذشت چندی سپهر
پر آژنگ شد روی بوزرجمهر
دلش تنگتر گشت و باریک شد
دوچمش ز اندیشه تاریک شد
چو با گنج رنجش برابر نبود
بفرسود ازان درد و در غم بسود
چنان بد که قیصر بدان چندگاه
رسولی فرستاد نزدیک شاه
ابا نامه و هدیه و با نثار
یکی درج و قفلی برو استوار
که با شاه کنداوران و ردان
فراوان بود پاکدل موبدان
بدین قفل و این درج نابرده دست
نهفته بگویند چیزی که هست
فرستیم باژ ار بگویند راست
جز از باژ چیزی که آیین ماست
گرای دون که زین دانش ناگزیر
بماند دل موبد تیزویر
نباید که خواهد ز ما باژ شاه
نراند بدین پادشاهی سپاه
برین گونه دارم ز قیصر پیام
تو پاسخ گزار آنچ آیدت کام
فرستاده راگفت شاه جهان
که این هم نباشد ز یزدان نهان
من از فر او این بجای آورم
همان مرد پاکیزه رای آورم
یکی هفته ایدر ز می شاد باش
برامش دل آرای وآزاد باش
ازان پس بران داستان خیره ماند
بزرگان و فرزانگانرا بخواند
نگه کرد هریک زهر بارهای
که سازد مر آن بند را چارهای
بدان درج و قفلی چنان بیکلید
نگه کرد و هر موبدی بنگرید
ز دانش سراسر بیکسو شدند
بنادانی خویش خستو شدند
چو گشتند یک انجمن ناتوان
غمی شد دل شاه نوشینروان
همیگفت کاین راز گردان سپهر
بیارد باندیشه بوزرجمهر
شد از درد دانا دلش پر ز درد
برو پر ز چین کرد و رخساره زرد
شهنشاه چون دید ز اندیشه رنج
بفرمود تا جامه دستی ز گنج
بیاورد گنجور و اسبی گزین
نشست شهنشاه کردند زین
به نزدیک دانا فرستاد و گفت
که رنجی که دیدی نشاید نهفت
چنین راند بر سر سپهر بلند
که آید ز ما بر تو چندی گزند
زیان تو مغز مرا کرد تیز
همی با تن خویش کردی ستیز
یکی کار پیش آمدم ناگزیر
کزان بسته آمد دل تیزویر
یکی درج زرین سرش بسته خشک
نهاده برو قفل و مهری ز مشک
فرستاد قیصر بر ما ز روم
یکی موبدی نامبردار بوم
فرستاده گوید که سالار گفت
که این راز پیدا کنید از نهفت
که این درج را چیست اندر نهان
بگویند فرزانگان جهان
به دل گفتم این راز پوشیده چهر
ببیند مگر جان بوزرجمهر
چوبشنید بوزرجمهر این سخن
دلش پرشد از رنج و درد کهن
ز زندان بیامد سرو تن بشست
به پیش جهانداور آمد نخست
همیبود ترسان ز آزار شاه
جهاندار پر خشم و او بیگناه
شب تیره و روز پیدا نبود
بدان سان که پیغام خسرو شنود
چو خورشید بنمود تاج از فراز
بپوشید روی شب تیره باز
باختر نگه کرد بوزرجمهر
چو خورشید رخشنده بد بر سپهر
به آب خرد چشم دل را بشست
ز دانندگان استواری بجست
بدو گفت بازار من خیره گشت
چو چشمم ازین رنجها تیره گشت
نگه کن که پیشت که آید به راه
ز حالش بپرس ایچ نامش مخواه
به راه آمد از خانه بوزرجمهر
همیرفت پویان زنی خوبچهر
خردمند بینا به دانا بگفت
سخن هرچ بر چشم او بد نهفت
چنین گفت پرسنده را راهجوی
که بپژوه تا دارد این ماه شوی
زن پاکدامن به پرسنده گفت
که شویست و هم کودک اندر نهفت
چو بشنید داننده گفتار زن
بخندید بر بارهٔ گامزن
همانگه زنی دیگر آمد پدید
بپرسید چون ترجمانش بدید
کهای زن تو را بچه و شوی هست؟
وگر یک تنی باد داری بهدست
بدو گفت شویست اگر بچه نیست
چو پاسخ شنیدی بر من مایست
همانگه سهدیگر زن آمد پدید
بیامد بر او بگفت و شنید
که ای خوبرخ کیست انباز تو؟
برین کش خرامیدن و ناز تو
مرا گفت هرگز نبودهست شوی
نخواهم که پیدا کنم نیز روی
چو بشنید بوزرجمهر این سخن
نگر تا چه اندیشه افگند بن
بیامد دژمروی تازان به راه
چو بردند جوینده را نزد شاه
بفرمود تا رفت نزدیک تخت
دل شاه کسری غمی گشت سخت
که داننده را چشم بینا ندید
بسی باد سرد از جگر بر کشید
همیکرد پوزش ازان کار شاه
کزو داشت آزار بر بیگناه
پس از روم و قیصر زبان برگشاد
همیکرد زان قفل و زان درج یاد
به شاه جهان گفت بوزرجمهر
که تابان بدی تا بتابد سپهر
یکی انجمن درج در پیش شاه
به پیش بزرگان جوینده راه
به نیروی یزدان که اندیشه داد
روان مرا راستی پیشه داد
بگویم به دُرج اندرون هرچ هست
نسایم بران قفل وآن درج دست
اگر تیره شد چشم، دل روشن است
روان را ز دانش همی جوشن است
ز گفتار او شاد شد شهریار
دلش تازه شد چون گل اندر بهار
ز اندیشه شد شاه را پشت راست
فرستاده و درج را پیش خواست
همه موبدان وردان را بخواند
بسی دانشی پیش دانا نشاند
ازان پس فرستاده را گفت شاه
که پیغام بگزار و پاسخ بخواه
چو بشنید رومی زبان برگشاد
سخنهای قیصر همه کرد یاد
که گفت از جهاندار پیروز جنگ
خرد باید و دانش و نام و ننگ
تو را فر و برز جهاندار هست
بزرگی و دانایی و زور دست
همان بخرد و موبد راهجوی
گو بر منش کو بود شاه جوی
همه پاک در بارگاه تواند
وگر در جهان نیکخواه تواند
همین درج با قفل و مهر و نشان
ببینند بیدار دل سرکشان
بگویند روشن که زیر نهفت
چه چیزست وآن با خرد هست جفت
فرستیم زین پس به تو باژ و ساو
که این مرز دارند با باژ تاو
وگر باز مانند ازین مایه چیز
نخواهند ازین مرزها باژ نیز
چو دانا ز گوینده پاسخ شنید
زبان برگشاد آفرین گسترید
که همواره شاه جهان شاد باد
سخندان و با بخت و با داد باد
سپاس از خداوند خورشید و ماه
روان را به دانش نماینده راه
نداند جز او آشکارا و راز
به دانش مرا آز و او بینیاز
سه دُرست رخشان به درج اندرون
غلافش بود ز آنچ گفتم برون
یکی سفته و دیگری نیم سفت
دگر آنک آهن ندیدهست جفت
چو بشنید دانای رومی کلید
بیاورد و نوشینروان بنگرید
نهفته یکی حقه بُد در میان
به حقه درون پردهٔ پرنیان
سه گوهر بدان حقه اندر نهفت
چنان هم که دانای ایران بگفت
نخستین ز گوهر یکی سفته بود
دوم نیم سفت و سیم نابسود
همه موبدان آفرین خواندند
بدان دانشی گوهر افشاندند
شهنشاه رخساره بیتاب کرد
دهانش پر از در خوشاب کرد
ز کار گذشته دلش تنگ شد
بپیچید و رویش پر آژنگ شد
که با او چرا کرد چندان جفا
ازان پس کزو دید مهر و وفا
چو دانا رخ شاه پژمرده یافت
روانش به درد اندر آزرده یافت
برآورد گوینده راز از نهفت
گذشته همه پیش کسری بگفت
ازان بند بازوی و مرغ سیاه
از اندیشه گوهر و خواب شاه
بدو گفت کاین بودنی کار بود
ندارد پشیمانی و درد سود
چو آرد بد و نیک رای سپهر
چه شاه و چه موبد چه بوزرجمهر
ز تخمی که یزدان به اختر بکشت
ببایدش بر تارک ما نبشت
دل شاه نوشینروان شاد باد
همیشه ز درد و غم آزاد باد
اگر چند باشد سرافراز شاه
به دستور گردد دلارای گاه
شکارست کار شهنشاه و رزم
می و شادی و بخشش و داد و بزم
بداند که شاهان چه کردند پیش
بورزد بدان هم نشان رای خویش
ز آگندن گنج و رنج سپاه
ز آزرم گفتار وز دادخواه
دل و جان دستور باشد به رنج
ز اندیشهٔ کدخدایی و گنج
چنین بود تا گاه نوشینروان
همو بود شاه و همو پهلوان
همو بود جنگی و موبد همو
سپهبد همو بود و بخرد همو
به هرجای کارآگهان داشتی
جهان را به دستور نگذاشتی
ز بسیار و اندک ز کار جهان
بد و نیک زو کس نکردی نهان
ز کار آگهان موبدی نیکخواه
چنان بد که برخاست بر پیش گاه
که گاهی گنه بگذرانی همی
به بد نام آنکس نخوانی همی
هم این را دگر باره آویزش است
گنهکار اگر چند با پوزش است
به پاسخ چنین بود توقیع شاه
که آنکس که خستو شود بر گناه
چو بیمار زارست و ما چون پزشک
ز دارو گریزان و ریزان سرشک
به یک دارو ار او نگردد درست
زوان از پزشکی نخواهیم شست
دگر موبدی گفت انوشه بدی
به داد و دهش نیز توشه بدی
سپهدار گرگان برفت از نهفت
به بیشه درآمد زمانی بخفت
بنه برد از گیل و او برهنه
همیبازگردد ز بهر بنه
به توقیع پاسخ چنین داد باز
که هستیم ازان لشکری بینیاز
کجا پاسپانی کند بر سپاه
ز بد خویشتن را ندارد نگاه
دگر گفت انوشه بدی جاودان
نشست و خور و خواب با موبدان
یکی نامور مایهدار ایدرست
که گنجش ز گنج تو افزونترست
چنین داد پاسخ که آری رواست
که از فره پادشاهی ماست
دگر گفت کای شهریار بلند
انوشه بدی وز بدی بیگزند
اسیران رومی که آوردهاند
بسی شیرخواره درو بردهاند
به توقیع گفت آنچه هستند خرد
ز دست اسیران نباید شمرد
سوی مادرانشان فرستید باز
به دل شاد وز خواسته بینیاز
نبشتند کز روم صد مایهور
همی بازخرند خویشان به زر
اگر باز خرند گفت از هراس
به هر مایهداری یک مایه کاس
فروشید و افزون مجویید نیز
که ما بینیازیم ز ایشان بهچیز
به شمشیر خواهیم ز ایشان گهر
همان بدره و برده و سیم و زر
بگفتند کز مایهداران شهر
دو بازارگانند کز شب دو بهر
یکی را نیاید سر اندر بهخواب
از آواز مستان و چنگ و رباب
چنین داد پاسخ کزین نیست رنج
جز ایشان هرآنکس که دارند گنج
همه همچنان شاد و خرم زیند
کهآزاد باشند و بیغم زیند
نوشتند خطی کهانوشه بدی
همیشه ز تو دور دست بدی
به ایوان چنین گفت شاه یمن
که نوشینروان چون گشاید دهن
همه مردگان را کند بیش یاد
پر از غم شود زنده را جان شاد
چنین داد پاسخ که از مرده یاد
کند هرک دارد خرد با نژاد
هرآنکس که از مردگان دل بشست
نباشد ورا نیکویها درست
یکی گفت کای شاه کهتر پسر
نگردد همی گرد داد پدر
بریزد همی بر زمین بر درم
که باشد فروشندهٔ او دژم
چنین داد پاسخ که این نارواست
بهای زمین هم فروشنده راست
دگر گفت کای شاه برترمنش
که دوری ز بیغاره و سرزنش
دلی داشتی پیش ازین پر ز شرم
چرا شد برین سان بیآزرم و گرم؟
چنین داد پاسخ که دندان نبود
مکیدن جز از شیر پستان نبود
چو دندان برآمد ببالید پشت
همی گوشت جویم چو گشتم درشت
یکی گفت گیرم کنون مهتری
بهرای و بهدانش ز ما مهتری
چرا برگذشتی ز شاهنشهان؟
دو دیده بهرای تو دارد جهان
چنین داد پاسخ که ما را خرد
ز دیدار ایشان همیبگذرد
هش و دانش و رای دستور ماست
زمین گنج و اندیشه گنجور ماست
دگر گفت بازِ تو ای شهریار
عقابی گرفتهست روز شکار
چنین گفت کاو را بکوبید پشت
که با مهتر خود چرا شد درشت
بیاویز پایش ز دار بلند
بدان تا بدو بازگردد گزند
که از کهتران نیز در کارزار
فزونی نجویند با شهریار
دگر نامداری ز کارآگهان
چنین گفت کای شهریار جهان
به شبگیر برزین بشد با سپاه
ستارهشناسی بیامد ز راه
چنین گفت کای مرد گردنفراز
چنین لشکری گشن وزین گونه ساز
چو برگاشت او پشت بر شهریار
نبیند کس او را بدین روزگار
بهتوقیع گفت آنک گردان سپهر
گشادهست با رای او چهر و مهر
به برزین سالار و گنج و سپاه
نگردد تباه اختر هور و ماه
دگر موبدی گفت کز شهریار
چنین بود پیمان به یک روزگار
که مردی گزینند فرخ نژاد
که در پادشاهی بگردد بهداد
رساند بدین بارگاه آگهی
ز بسیار و اندک بدی گر بهی
گشسب سرافراز مردیست پیر
سزد گر بود داد را دستگیر
چنین داد پاسخ که او را ز آز
کمر بر میان است دور از نیاز
کسی را گزینید کز رنج خویش
بهپرهیز و باشدش گنج خویش
جهاندیده مردی درشت و درست
که او رای درویش سازد نخست
یکی گفت سالار خوالیگران
همینالد از شاه وز مهتران
که آن چیز کاو خود کند آرزوی
سپارد همه کاسه بر چار سوی
نبوید نیازد بدو نیز دست
بلرزد دل مرد خسروپرست
چنین داد پاسخ که از بیش خورد
مگر آرزو بازگردد به دَرد
دگر گفت هرکس نکوهش کند
شهنشاه را چون پژوهش کند
که بیلشکر گشن بیرون شود
دل دوستداران پر از خون شود
مگر دشمنی بد سگالد بدوی
بیاید به چاره بنالد بدوی
چنین داد پاسخ که داد و خرد
تن پادشا را همیپرورد
اگر دادگر چند بیکس بود
ورا پاسبان راستی بس بود
دگر گفت کای با خرد گشته جفت
به میدان خراسان سالار گفت
که گرزاسب را بازکرد او ز کار
چه گفت اندرین کار او شهریار
چنین داد پاسخ که فرمان ما
نورزید و بنهفت پیمان ما
بفرمودمش تا به ارزانیان
گشاید در گنج سود و زیان
کسی کودهش کاست باشد به کار
بپوشد همه فره شهریار
دگر گفت با هرکسی پادشا
بزرگ است و بخشنده و پارسا
پرستار دیرینه مهرک چه کرد
که روزیش اندک شد و رویزرد
چنین داد پاسخ که او شد درشت
بران کردهٔ خویش بنهاد پشت
بیامد به درگاه و بنشست مست
همیشه جز از می ندارد به دست
ز کارآگهان موبدی گفت شاه
چو راند سوی جنگ قیصر سپاه
نخواهد جز ایرانیان را به جنگ
جهان شد به ایران بر از روم تنگ
چنین داد پاسخ که آن دشمنی
به طبع است و پرخاش آهرمنی
دگر باره پرسید موبد که شاه
ز شاهان دگرگونه خواهد سپاه
کدامست وچون بایدت مرد جنگ؟
ز مردان شیرافگن تیز چنگ؟
چنین داد پاسخ که جنگی سوار
نباید که سیر آید از کارزار
همان بزمش آید همان رزمگاه
به رخشنده روز و شبان سیاه
نگردد بهنگام نیروش کم
ز بسیار و اندک نباشد دژم
دگر گفت کای شاه نوشینروان
همیشه بزی شاد و روشنروان
بدر بر یکی مرد بد از نسا
پرستنده و کاردار بسا
درم ماند بر وی سیصد هزار
به دیوان چو کردند با او شمار
بنالد همی کاین درم خورده شد
بر او مهتر و کهتر آزرده شد
چو آگاه شد زان سخن شهریار
که موبد درم خواست از کاردار
چنین گفت کز خورده منمای رنج
ببخشید چیزی مر او را ز گنج
دگر گفت جنگیسواری بخَست
بدان خستگی دیر ماند و برست
به پیش صف رومیان حمله برد
بمرد او وزو کودکان ماند خُرد
چه فرمان دهد شهریار جهان؟
ز کار چنان خرد کودک نوان؟
بفرمود کان کودکانرا چهار
ز گنج درم داد باید هزار
هرآنکس که شد کشته در کارزار
کزو خرد کودک بود یادگار
چو نامش ز دفتر بخواند دبیر
برد پیش کودک درم ناگزیر
چنین هم به سال اندرون چار بار
مبادا که باشد ازین کار خوار
دگر گفت انوشه بدی سال و ماه
به مرو اندرون پهلوان سپاه
فراوان درم گرد کرد و بخورد
پراگنده گشتند زان مرز مرد
چنین داد پاسخ که آن خواسته
که از شهر مردم کند کاسته
چرا باید از خون درویش گنج
که او شاد باشد تن و جان به رنج
ازان کس که بستد بدو بازده
ازان پس به مرو اندر آواز ده
بفرمای داری زدن بر درش
به بیداری کشور و لشکرش
ستمکاره را زنده بر دار کن
دو پایش زبر، سر نگونسار کن
بدان تا کس از پهلوانان ما
نپیچد دل و جان ز پیمان ما
دگر گفت کای شاه یزدانپرست
بدر بر بسی مردم زیردست
همیداد او را ستایش کنند
جهانآفرین را نیایش کنند
چنین داد پاسخ که یزدان سپاس
که از ما کسی نیست اندر هراس
فزون کرد باید بدیشان نگاه
اگر با گناهند و گر بیگناه
دگر گفت کای شاه با فر و هوش
جهان شد پُر آواز خنیا و نوش
توانگر و گر مردم زیردست
شب آید شود پر ز آوای مست
چنین داد پاسخ که اندر جهان
به ما شاد بادا کهان و مهان
دگر گفت کای شاه برترمنش
همی زشتگویت کند سرزنش
که چندین گزافه ببخشید گنج
ز گرد آوریدن ندیدهست رنج
چنین داد پاسخ که آن خواسته
کزو گنج ما باشد آراسته
اگر بازگیریم ز ارزانیان
همه سود فرجام گردد زیان
دگر گفت کای شهریار بلند
که هرگز مبادا به جانت گزند
جهودان و ترسا تو را دشمنند
دو رویند و با کیش آهرمنند
چنین داد پاسخ که شاه سترگ
ابی زینهاری نباشد بزرگ
دگر گفت کای نامور شهریار
ز گنج تو افزون ز سیصد هزار
درم دادهای مرد درویش را
بسی پروریده تن خویش را
چنین گفت کاین هم به فرمان ماست
به ارزانیان چیزبخشی رواست
دگر گفت کای شاه نادیده رنج
ز بخشش فراوان تهی ماند گنج
چنین داد پاسخ که دست فراخ
همی مرد را نو کند یال و شاخ
جهاندار چون گشت یزدانپرست
نیازد بهبد در جهان نیز دست
جهان تنگ دیدیم بر تنگخوی
مرا آز و زفتی نبد آرزوی
چنین گفت موبد که ای شهریار
فراخان سالار سیصد هزار
درم بستد از بلخِ بامی بهرنج
سپرده نهادند یکسر به گنج
چنین داد پاسخ که ما را درم
نباید که باشد کسی زو دژم
که رنج آید از بیشی گنج ما
نه چونین بود داد از پادشا
از آنکس که بستد بدو هم دهید
ز گنج آنچ خواهد بران سر نهید
که درد دل مردم زیردست
نخواهد جهاندار یزدانپرست
پی کاخ آباد را بر کنید
به گل بام او را توانگر کنید
شود کاخ ویران تو را ز هرچ بود
بماند پس از مرگ نفرین و دود
ز دیوان ما نام او بسترید
بدر بر چنو را بهکس مشمرید
دگر گفت کای شاه فرخ نژاد
بسیگیری از جم و کاوس یاد
بدان گفت تا از پس مرگ من
نگردد نهان افسر و ترگ من
دگر گفت کز بهمن سرفراز
چرا شاه ایران بپوشید راز؟
چنین داد پاسخ که او را خرد
بپیچد همی وز هوا برخورد
یکی گفت کای شاه کهتر نواز
چرا گشتی اکنون چنین دیر یاز
چنین داد پاسخ که با بخردان
همانم همان نیز با موبدان
چو آواز آهرمن آید به گوش
نماند به دل رای و با مغز هوش
بپرسید موبد ز شاه زمین
سخن راند از پادشاهی و دین
که بیدین جهان به که بیپادشا
خردمند باشد برین بر گوا
چنین داد پاسخ که گفتم همین
شنید این سخن مردم پاکدین
جهاندار بیدین جهان را ندید
مگر هر کسی دین دیگر گزید
یکی بتپرست و یکی پاکدین
یکی گفت نفرین به از آفرین
ز گفتار ویران نگردد جهان
بگو آنچ رایت بود در نهان
هرآنگه که شد تخت بیپادشا
خردمندی و دین نیارد بها
یکی گفت کای شاه خرم نهان
سخن راندی چند پیش مهان
یکی آنکه گفتی زمانه منم
بد و نیک او را بهانه منم
کسی کاو کند آفرین بر جهان
به ما بازگردد درودش نهان
چنین داد پاسخ که آری رواست
که تاج زمانه سر پادشاست
جهان را چنین شهریاران سرند
ازیرا چنین بر سران افسرند
گذشتم ز توقیع نوشینروان
جهان پیر و اندیشه من جوان
مرا طبع نشگفت اگر تیز گشت
به پیری چنین آتشآمیز گشت
ز منبر چو محمود گوید خطیب
بدین محمد گراید صلیب
همیگفتم این نامه را چند گاه
نهان بد ز خورشید و کیوان و ماه
چو تاج سخن نام محمود گشت
ستایش به آفاق موجود گشت
زمانه بنام وی آباد باد
سپهر از سر تاج او شاد باد
جهان بستد از بتپرستان هند
به تیغی که دارد چو رومی پرند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر داستانی از کسری، پادشاه ایران، را روایت میکند که به دلایل مختلف به شکار میرود. در حین شکار، او به خواب میرود و در خواب، مرغ سیاهی که به جستجوی گوهرهایش میرود، ناجوانمردانه گوهرهای او را میدزدد. پس از بیداری، کسری غمگین و عصبانی از این ماجرا میشود و به دنبال پاسخ برای خواب و اتفاقاتش میگردد.
در میانهٔ این جستجو، بوزرجمهر، مردی دانا و مشاور کسری، به او میگوید که شرایط دنیا و تصمیمات انسانها ممکن است بر روند زندگیشان تأثیر بگذارد. او همچنین به کسری میآموزد که در برابر مشکلات باید با تدبیر و خرد برخورد کند.
در نهایت، ماجرای شکار و خواب کسری به او آموخت که باید با تسلط بر خود و درک شرایط زندگی، با چالشها مواجه شود. این داستان نمایانگر اهمیت خرد، شجاعت و تصمیمگیری صحیح در زندگی است.
هوش مصنوعی: به قدری اوضاع خراب بود که کسری به خاطر شکار از مداین خارج شد.
هوش مصنوعی: در دشت، آهو و غرم با سرعت و شتاب میدویدند، اما در نهایت آهو پراکنده شد و غرم همچنان باقی ماند.
هوش مصنوعی: در کنار هامون، درختی پیدا کرد که در آنجا گیاه و سایه نیز وجود داشت.
هوش مصنوعی: او با شاه بوزرجمهر در حال حرکت است، هم به خاطر پرستش و هم به خاطر محبت.
هوش مصنوعی: شاه به آرامی از بلندی فرود آمد، با نگاهی ملایم و چشمی گرم، تا به کارهای خود برسد.
هوش مصنوعی: هیچ یک از پرستندگان را ندید که چهرهای زیبا و نیکو نزد شاه باقی مانده باشد.
هوش مصنوعی: مدتی در کنار چمنزار دراز کشیده و سرش را با محبت بر روی زمین گذاشته است.
هوش مصنوعی: همیشه به بازوی آن شاهی که با دلیری و اقتدار است، یک بند بازو را نسبت بده که از گوهر ارزندهای پر است.
هوش مصنوعی: یک پرنده از آسمان به سوی او پرواز کرد، در حالی که بازوی او بیپوشش و نمایان شده بود.
هوش مصنوعی: پرندهای سیاه از آسمان پایین آمد و به نزدیکی تخت شاه رسید.
هوش مصنوعی: او با نگاهی به بازو، زیبایی و ارزش کسی را دید که هیچکس آن را به نزدیکی او نمیآورد.
هوش مصنوعی: همه افراد در اطراف آن دشت سبز در حال گشت و گذار بودند و هر کسی به دنبال شکار خود میگشت.
هوش مصنوعی: شاه تنها در خواب است و هیچ کس نمیتواند راهنمایی کند، نه کسی در کنار اوست و نه کسی میتواند به او کمک کند.
هوش مصنوعی: زمانی که مرغ سیاه بال خود را رها کرد، سر درز آن جواهرات را کند. این جمله به مفهوم زیبایی و ارزش اشیا و لحظات خاص اشاره دارد و به طور کلی به اهمیت دقت و توجه در زندگی میپردازد.
هوش مصنوعی: هر چوبی که بریده شود، گوهر هر یک از آنها را به دست میآورد، همانطور که آبهای شیرین و یاقوت زرد را به دست میآورند.
هوش مصنوعی: او در کنار بیمار بود و بعد از این که او را به خواب برد، ناگهان از دیدار او غایب شد.
هوش مصنوعی: بوزرجمهر از آن کار ناراحت و نگران شد و از قدرت و تدبیر آسمان ناامید گردید.
هوش مصنوعی: او فهمید که در سختی و پایین آمدن زمان، فریب و ترس به سراغش خواهد آمد.
هوش مصنوعی: شاه بیدار شد و وقتی او را دید، به خاطر ناراحتی و عصبانیتی که داشت، لبش را به دندان گزید.
هوش مصنوعی: کسی که در خواب است و به او خورشید طلوع میکند، در واقع باید با سرعت به رشد و ترقی بپردازد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای سگ، بدان که کسی که گفت میتوانی خویشتن را پنهان کنی، در حقیقت به تو دروغ گفته است.
هوش مصنوعی: من نه در زمره یاورانم و نه در نژاد بهمنی، من از خاک، باد و آتش تشکیل شدم و به همین عناصر وابستهام.
هوش مصنوعی: جهاندار یا پادشاه به مدت طولانی تلاش کرد تا از دیگران پاسخی دریافت کند، اما جز سردی و بیتفاوتی چیزی نشنید.
هوش مصنوعی: باید بر جایگاه بوزرجمهر، که نماد بزرگی و مدیریت است، تامل کنیم و به عملکرد شاه و رفتار گردندگان آسمان فکر کنیم.
هوش مصنوعی: بسیار زود دید آن نشانه را، اما مرد دانا به خاطر صدا و هیاهو خاموش ماند.
هوش مصنوعی: همه اطراف آن مرغزار سپید، سرشار از جمعیتی بود که در میان آنها یک پادشاه قرار داشت.
هوش مصنوعی: از روی اسب کسری فرود آمدم و تا به کاخ رسیدم، چشمانم را باز نکردم.
هوش مصنوعی: همه در مسیر زندگی از آموختههای دانا بهره میبرند و مدتی را در اندیشه میگذرانند تا به نتیجه برسند.
هوش مصنوعی: فرمودند که بر روی سندان قرار دهند و کسی را که میداند در کاخ زندان کنند.
هوش مصنوعی: بوزرجمهر در آن کاخ نشسته و از آنجا جهان را اداره میکند و مهر و محبت او از دلهای مردم فاصله گرفته است.
هوش مصنوعی: یک جوان شجاع و دلیر وجود داشت که از شاه خوشچهره و زیبا بسیار ارادت و محبت میکرد.
هوش مصنوعی: در هر جایی که شاه حضور داشت، در کاخ بود و در گفتگو با او جرأت و شجاعت نشان میداد.
هوش مصنوعی: یک روز بوزرجمهر از کسی که تحت پرورش شاه خورشید بوده، سؤال کرد.
هوش مصنوعی: برای اینکه به او عشق و عبادت ورزیدی، باید یاد بگیری که چگونه این کار را انجام دهی تا تلاشت را بیشتر کنی.
هوش مصنوعی: پرستنده به رئیس روحانیان گفت که بدان امروز روزی است که شاهان زیرک و باهوش در حال فعالیت هستند.
هوش مصنوعی: زمانی که آب از سفره مصرف حذف شد، زمین را از آبیاری دور کردم تا شاید دیگران از آن بهرهمند نشوند.
هوش مصنوعی: نگاه او به من چنان بود که دیگر نتوانستم خواب و خوراک داشته باشم.
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانروا با من سخت رفتار کرد، بر اثر آن، چشمانم پر از اشک شد.
هوش مصنوعی: او به او گفت که آب بیاور و تلاش کن تا مانند کسی باشی که آب را بر دست پادشاه میریزد.
هوش مصنوعی: مرد جوانی آب گرم را با ملایمت بر دستان او میریخت.
هوش مصنوعی: به او گفت که این بار را بر دستشوی تو بگذار، با آب جو هیچ عجلهای نکن.
هوش مصنوعی: چولب از عطر خوش تو سرشار میشود و به خاطر زیباییات، از آبهای روان دور نمیشود.
هوش مصنوعی: روز دیگری که شاه با روحی لطیف و شاداب میخواهد غذایی بخورد، سفرهای را آماده میکند.
هوش مصنوعی: پرستنده که دلش پر از اندیشه شده، به خاطر همان فکرها، دوباره تشت را بر زمین گذاشت.
هوش مصنوعی: او به همان طریقی که دانشمندان گفته بودند عمل کرد؛ نه چیزی از آن کم کرد و نه چیزی به آن اضافه نمود.
هوش مصنوعی: اگر دانایی سخن بگوید، تاثیری عمیق و بدون شتاب به وجود میآورد. آب در اینجا نمادی از تاثیر کلام است که نه به خاطر شدت، بلکه به خاطر درستی و منطقی بودن آن، اثر میگذارد.
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای کسی که محبت و مهربانیات روزافزون است، چه کسی این را به تو گفت؟ بوزرجمهر چنین گفت.
هوش مصنوعی: او به من راهی را نشان داد که بتوانم این پادشاه جهان را ببینم.
هوش مصنوعی: به او بگو که به عالم و دانا سر بزند و درباره آن نام و یاد بزرگی و مقامش صحبت کند.
هوش مصنوعی: چرا از برتری خود جلوی کسی که کمتر از توست، میکاهی و به داوریهای نادرست میپردازی؟
هوش مصنوعی: پرستنده صدای آواز را شنید و با عجله و سرعت به سمت آن آمد، اما از شدت شتاب و خستگی به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: از پادشاه چیزی گفت که با او نشسته بود و چنین پاسخهایی را از او دریافت کرد که در کلامش پنهان بود.
هوش مصنوعی: حال من از حال پادشاه بزرگ جهان بسیار بهتر است، چه در ظاهر و چه در باطن.
هوش مصنوعی: پرستنده برگشت و به همه حرفها یکی یکی پاسخ داد و آنها را برشمرد.
هوش مصنوعی: شاه به دلیل آنکه از پاسخها خشمگین شده بود، دستور داد تا او را در زندان بیندازند و در تاریکی چاه قرار دهند.
هوش مصنوعی: سوالی دیگر از آن کارگزار کرد که حال این روزگار کمخرد چگونه است؟
هوش مصنوعی: یک پرستنده با دل پر از احساس و اشک به سمت بوزرجمهر آمد و داستانها و سخنانش را برای او بازگو کرد.
هوش مصنوعی: او به نیکخواه پاسخ داد که روزهای من از روزهای شاه راحتتر است.
هوش مصنوعی: فرستاده به سرعت برگشت و همه پیامهایش را به شاه رساند.
هوش مصنوعی: او از جواب خشمگین شد و مانند پلنگی زوزه کشید و دستور داد که تنگی را از آهن بسازند.
هوش مصنوعی: از تیر و میخی که درون آن است، حتی سرش نیز از بند آهنی پنهان مانده است.
هوش مصنوعی: در دل او، جایگاه دانای حقیقی انتخاب شده است و از محبت و عشق به دانایی، دلش به سمت دیگری کشیده نمیشود.
هوش مصنوعی: روز او آرامش ندارد و شب هم که باید محلی برای استراحت باشد، بر تنش زحمت و رنج میافزاید و دلش هم همواره پر از هیجان و اضطراب است.
هوش مصنوعی: شاه جهان به پیشکارش گفت که در مورد مسائل پشت پرده صحبت کند.
هوش مصنوعی: یک بار نزد هر دانا برو و پیغام و پاسخ را سریعاً بیاور.
هوش مصنوعی: به او بگو که اکنون بداند چگونه تنش به خاطر میخهای تیز پیراهنش آسیب دیده است.
هوش مصنوعی: پرستندهای آمد و پیامی را آورد که از عشق و محبت خود بشنید.
هوش مصنوعی: جوان به او پاسخ داد که روز من، بهتر و خوشایندتر از روز کسی است که به خاطر ظاهرش شناخته میشود.
هوش مصنوعی: وقتی مرد برگشت و جواب آورد، چهره شاه از حرفها رنگش پرید و زرد شد.
هوش مصنوعی: از میان افراد حاضر، کسی را انتخاب کرد که حقیقت را بگوید و سخن دانایی را بشنود و درک کند.
هوش مصنوعی: در آن جمع، مردی بود که شمشیر میزد و به عنوان جلاد شناخته میشد.
هوش مصنوعی: به کسی که به تو بد میگوید بگو که اگر پاسخت رنگ و بوی خوبی داشته باشد، به آن اهمیت بده.
هوش مصنوعی: اگر اینگونه نباشد، دژخیم با شمشیر برانش تو را به قهری سخت وادار خواهد کرد.
هوش مصنوعی: کسی که میگوید زندان بهتر از نشستن بر تخت پادشاهی است، مانند این است که بگوید تنوری پر از میخ و چاه، بهتر از زندگی در قصر است.
هوش مصنوعی: آمد و گفت آنچه را که شنید، مردی به خاطر دردش دانا شد و دلش از شدت درد پر شده است.
هوش مصنوعی: بدان پاکدل به بوزرجمهر گفت که هیچگاه بخت چهرهاش را به ما نشان نداده است.
هوش مصنوعی: چه فرقی میکند که با ثروت و زندگی راحت باشیم یا با زحمت و سختی، در هر حال باید بار خود را ببندیم و به مسیر خود ادامه دهیم.
هوش مصنوعی: نه پای آن در این دنیا ثابت است و نه سرش به جایی میرسد، پس بیاختیار، نیک و بد همواره وجود دارد.
هوش مصنوعی: عبارت به این معنی است که پشت سر گذاشتن مشکلات و چالشها برای افراد عادی کار سختی نیست، اما برای کسانی که در موقعیتهای خاص و پرقدرت قرار دارند، این مسائل میتواند ترسآور و دشوار باشد.
هوش مصنوعی: دانشمند و دلاوران دوباره به پیش شاه قدرتمند بازگشتند.
هوش مصنوعی: گفتهاند که وقتی با پادشاه صحبت کرد، او از پاسخ آن پادشاه دلگیر و ناراحت شد.
هوش مصنوعی: او را به ایوانی انتقال دادند که فضای تنگی داشت، به دستور فردی پاکدل و هدایت کننده.
هوش مصنوعی: مدتی گذشت و زمان به سمت آینده حرکت کرد و آسمان با رنگ و بویی زیبا و دلنشین، چهرهی بوزرجمهر را نمایان ساخت.
هوش مصنوعی: دلش بیشتر تنگ شد و چشمانش از فکرهای نگرانکننده و تاریک، باریکتر شد.
هوش مصنوعی: زمانی که رنج و زحمت با ثروت و گنج برابر نباشد، از آن درد و غم فرسوده میشود و در اندوه به سر میبرد.
هوش مصنوعی: به قدری اوضاع خراب بود که قیصر برای مدت چندی نمایندهای نزد شاه فرستاد.
هوش مصنوعی: با نامه و هدیهای، با نثار کردن چیزی ارزشمند، درب بستهای را بهخوبی و استواری باز کن.
هوش مصنوعی: در میان شاهان و افراد با دوستیهای نیکو، موبدان پاکدل و با اخلاق فراوانی وجود داشتند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر میگوید که قفل و نشانی که در اینجا وجود دارد، به دست هیچکس نگشوده شده و در نتیجه، چیزهایی که درون آن نهفتهاند، هنوز ناشناخته و پنهان هستند. از این رو، باید از آنچه هست، بیخبر باشیم.
هوش مصنوعی: ما فرستادهایم تا بگویند به درستی تنها چیزی که از ما میرسد، همان چیزی است که به آن پایبندیم.
هوش مصنوعی: به سمت کسانی برو که از این دانش دلایل و آثار روشنتری دارند، زیرا دل کسی که با فهم و تیزبینی به این مسائل آشناست، همواره روشن و آگاه خواهد ماند.
هوش مصنوعی: نباید اجازه دهیم که درخواست ما را پیش پادشاه نادیده بگیرد و با این وضعیت، سپاه او را در خطر بیندازد.
هوش مصنوعی: من به این روش از قیصر پیام تو را دریافت کردهام و پاسخ میدهم به هر چیزی که برایت خوشایند باشد.
هوش مصنوعی: پادشاه به پیامآور گفت که این موضوع هم از خداوند پنهان نیست.
هوش مصنوعی: من از او این ویژگی را به ارث بردهام و همانطور که او مردی پاک و نیک کردار است، من هم همینطور باشم.
هوش مصنوعی: یک هفته اینجا با دل شاد از می (شراب) بگذران و با دل خوش و آزاد زندگی کن.
هوش مصنوعی: پس از آن، بزرگان و کسانی که دارای دانش و حکمت بودند، به شنیدن این داستان متوجه شدند و متحیر ماندند.
هوش مصنوعی: هر یک از آنها که نگاهی به وضعیت بیندازد، میتواند به راه حلی برای این مشکل دست پیدا کند.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که این در و قفل بیکلید به شکلی نگهداری شده است که هر کسی که به آن نگاه کند، متوجه اهمیت و ارزش آن خواهد شد.
هوش مصنوعی: افراد نادان با دانش و آگاهی از جهل خود رهایی مییابند و به سوی روشنایی و فهم بهتر میروند.
هوش مصنوعی: وقتی جمعی از ناتوانان دور هم جمع شدند، دل شاهی که روحش آرام بود، غمگین شد.
هوش مصنوعی: او میگفت که این راز بزرگ آسمان در فکر و اندیشهٔ بوزرجمهر خواهد آمد.
هوش مصنوعی: از شدت درد، دل دانا پر از رنج شده است. او از احساس ناراحتی و غم در هم رفته به خود میپیچد و چهرهاش رنگ پریده و زرد شده است.
هوش مصنوعی: پادشاه وقتی که ناراحتی و اندیشه را دید، دستور داد تا از گنجینه، لباس دستدوزی بیاورند.
هوش مصنوعی: یک خزان دار و یک اسب انتخاب کرد و بر تخت سلطنت نشسته است.
هوش مصنوعی: او به دانا نزدیکی فرستاد و گفت که رنجی را که دیدی نمیتوان پنهان کرد.
هوش مصنوعی: این جهان به قدری بالاست که اگر آسیب یا زیانی از سوی ما به تو برسد، به اندازهای نخواهد بود که بتواند تو را تهدید کند.
هوش مصنوعی: زیان و درد تو باعث شد که ذهنم هوشیار و تیز شود، تو با بدن خودت به جنگ و ستیز پرداختی.
هوش مصنوعی: یک کار ضروری برای من پیش آمد که مجبور شدم به آن پردازم، زیرا قلب تیزبینم به آن اقبال نشان داد.
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از یک جعبهی زیبا و قیمتی است که با نوارهایی از طلا بسته شده و درون آن چیزی خشک و بیحرکت قرار دارد. همچنین بر روی این جعبه قفلی وجود دارد که به همراه آن، مهر و نماد خاصی از مشک (عطر یا بوی خوش) به کار رفته است. این تصویر به نوعی به زیبایی و ارزش آن چه درون جعبه است اشاره دارد.
هوش مصنوعی: قیصر از روم یک موبد مشهور را به ما فرستاد.
هوش مصنوعی: فرستاده میگوید که رهبر فرمود که این راز را از پنهان آشکار کنید.
هوش مصنوعی: ای جوانان فرزانه، بگویید که این راز چیست که در دل این درج (کتاب یا کلام) نهفته است.
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم که شاید راز پنهانی را ببیند و جان بزند و جانم را به در آورد.
هوش مصنوعی: چوبشنید بوزرجمهر این سخن دلش پرشد از رنج و درد کهن به این معناست که شنیدن این حرفها باعث شد تا بوزرجمهر احساس ناراحتی و رنجی عمیق کهن و قدیمی در دلش ایجاد شود.
هوش مصنوعی: سرو از زندان آزاد شد و به تمیزی و پاکی خود را آماده کرد تا در پیشگاه داور جهانی حاضر شود.
هوش مصنوعی: او همواره از خشم و آزار پادشاهی که عصبانی است، میترسد در حالی که خودش هیچ گناهی ندارد.
هوش مصنوعی: در تاریکی شب و در روزی که روشنایی نبود، پیامی که خسرو دریافت کرد به آن شکل و حالت نبود.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید تاج خود را نشان داد، شب تاریکی که روی زمین را پوشانده بود، دوباره پنهان شد.
هوش مصنوعی: باختر به بوزرجمهر نگریست، مانند خورشید که در آسمان درخشان است.
هوش مصنوعی: چشمان دل را با آب عقل شست و شو داد و از دانشمندان استواری را طلب کرد.
هوش مصنوعی: دیگر به او گفتم که بازارم رو به وخامت رفته و چون چشمانم از این مشکلات و دردها تار شده است، دچار سردرگمی شدهام.
هوش مصنوعی: نگاهی به کسی بینداز که به سمتت میآید و از حال او بپرس، اما نامش را نپرس.
هوش مصنوعی: از خانه بوزرجمهر، زنی زیبا و خوشچهر به راه افتاده و در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: کسی که خردمند و بیناست، به دانا گفت که هر چه بر چشم او پنهان شده، سخن بگوید.
هوش مصنوعی: پرسندهای به راهنما گفت: "بروید و دنبال آن باشید تا بتوانید این ماه زیبا را پیدا کنید."
هوش مصنوعی: زن با وقار به پرسشگر پاسخ داد که شوهرش در نزد او است و همچنین کودکش هم در جای امنی پنهان شده است.
هوش مصنوعی: وقتی دانا سخن زن را شنید، بر حرکت و قدمهای او خندید.
هوش مصنوعی: در همان لحظه زنی دیگر ظاهر شد و از او پرسید که چگونه میتواند او را ترجمه کند.
هوش مصنوعی: این بیت به موضوع خانواده و جایگاه زن در زندگی اشاره دارد. پرسش میکند که آیا تو همسر و فرزندی داری؟ و اگر نه، آیا تنها زندگی میکنی؟ این جمله به نوعی به بررسی نقش و هویت زن در جمع خانواده و اجتماعی که در آن زندگی میکند، میپردازد.
هوش مصنوعی: اگر همسرت گفته که فرزندی ندارد، پس در جواب او نباید بایستی و منتظر بمانی.
هوش مصنوعی: همان لحظه، زنی دیگر ظاهر شد و نزد او آمد و با هم صحبت کردند و یکدیگر را شنیدند.
هوش مصنوعی: کیست که مانند تو در دلها جا دارد؟ تنها تویی که با ناز و زیباییات میدرخشی و همه را به خود جذب میکنی.
هوش مصنوعی: او به من گفت که هرگز شوهر نخواهم کرد و نمیخواهم چهرهای از او را پیدا کنم.
هوش مصنوعی: وقتی بوزرجمهر این حرف را شنید، فکر کن چه تفکری در ذهنش شکل گرفت.
هوش مصنوعی: یک فرد ناراحت و غمگین با شتاب به راهی آمد، چون فرد جستجوگر را نزد شاه بردند.
هوش مصنوعی: فرمان دادند که نزدیک تخت دل شاه کسری بروند و غمی عمیق به وجود آمد.
هوش مصنوعی: کسی که میداند و آگاه است، به راحتی نمیتواند از مشکلات و سختیها غافل شود؛ او به خوبی تمام زجهها و نگرانیها را احساس میکند.
هوش مصنوعی: او از شاه در مورد کاری که به خاطر آن بیگناهان را آزار داده بود، عذرخواهی میکرد.
هوش مصنوعی: پس از آنکه از روم و پادشاهش سخن به میان آمد، به یاد قفل و علامت مشخصهای که وجود داشت، شروع به صحبت کرد.
هوش مصنوعی: بوزرجمهر به شاه جهان گفت که تو درخشانترین هستی و مانند نور خورشید بر آسمان میدرخشی.
هوش مصنوعی: یک فرد موفق در جمع بزرگترها، در حضور پادشاه، به دنبال راهی برای رسیدن به هدفهایش است.
هوش مصنوعی: با کمک نیروی خداوند، به من اندیشه و فکر عطا شد و همچنین مرا به راه راست هدایت کرد.
هوش مصنوعی: میگویم درون دلی که احساسات و رازهایش را در آنجا پنهان کردهام، هرچه هست نمیتوانم بر قفل آن و درِ بستهاش اشاره کنم.
هوش مصنوعی: اگر چشمها تاریک شوند و نتوانند به خوبی ببیند، دل و احساسات همچنان روشن و امیدوار باقی میمانند؛ زیرا انسان میتواند با دانش و علم خود روح خود را تقویت کند و از آنها بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: شاه از سخنان او خوشحال شد و دلش مانند گل در بهار تازه و شاداب گشت.
هوش مصنوعی: شاه به خاطر افکار و اندیشههایش، به درستی و راستی روی آورده و به دنبال خواستههای خویش رفته است.
هوش مصنوعی: همه علمای دینی و دانایان را جمع کرد تا علم و دانش خود را در حضور افراد مستعد و فهیم به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: سپس شاه به فرستاده گفت که پیام را برسان و جواب بگیر.
هوش مصنوعی: زمانی که رومی زبان صحبت کرد، به یاد سخنان قیصر افتاد و آنها را بیان کرد.
هوش مصنوعی: کسی که پیروز در جنگ است، باید دارای خرد، دانش و همچنین اعتبار و شهرت باشد.به این معنا که برای موفقیت در زندگی و جنگ، تنها قدرت فیزیکی کافی نیست، بلکه باید از عقل و آگاهی نیز بهرهمند بود و به ارزشها و آبرو اهمیت داد.
هوش مصنوعی: تو بزرگ و توانمند هستی و دارای علم و قدرت.
هوش مصنوعی: این بیت به اندیشه و شناخت فردی اشاره دارد که با خرد و دانش خود به دنبال حقیقت و راهنمایی در زندگی است، همانگونه که یک موبد یا راهنما در جستجوی درستی و زیباییهاست. به عبارت دیگر، فرد با تلاش و کوشش در پی یافتن حکمت و معنای عمیقتری از زندگی است.
هوش مصنوعی: همه انسانها میتوانند در پیشگاه تو پاک و بیعیب باشند، حتی اگر در دنیا به نیکی رفتار نکنند.
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که افرادی که با دل بیدار و بیداری هستند، میتوانند به راحتی نشانهها و رمز و رازهای موجود را ببینند، حتی اگر آن نشانهها به طور محکم و با قفل و مهر محافظت شده باشند. در واقع، آگاهی و بینش عمیق میتواند به آنها کمک کند تا معانی پنهان را کشف کنند.
هوش مصنوعی: میگویند که چه چیزی در زیر پنهان است و آن چیز با عقل و خرد مرتبط است.
هوش مصنوعی: از این به بعد ما باج و هدیهای به تو ارسال خواهیم کرد، زیرا اینها با ویژگیهای خاص خود مرز و حریم دارند.
هوش مصنوعی: اگر دوباره مانند این چیزهایی نخواهند، پس از این مرزها هم عوارضی نخواهند داشت.
هوش مصنوعی: زمانی که فرد باهوش و دانا از سخن گوینده جواب را دریافت کرد، زبان خود را باز کرد و ستایش و تحسین نمود.
هوش مصنوعی: همیشه برای پادشاه جهان آرزوی خوشبختی و شادکامی دارم، او کسی است که دانا و با حسن بخت و عدالت است.
هوش مصنوعی: از خداوند متشکرم که خورشید و ماه را آفریده و دانشی به من داده که راه را بشناسم.
هوش مصنوعی: فقط او میداند و هیچکس دیگر نمیتواند به طور واضح و پنهانی از دانش من باخبر شود و او به هیچ چیزی نیاز ندارد.
هوش مصنوعی: سه دُر درخشان درون غلافش قرار دارد و به همین خاطر است که آنچه را که گفتم، به بیرون نمیآید.
هوش مصنوعی: یک نفر پیشانیاش داغ است و دیگری پیشانیاش تنها کمی گرم است؛ آن که هیچ گرما نچشیده، در واقع بیتجربه است.
هوش مصنوعی: وقتی دانای رومی این خبر را شنید، کلیدی آورد و به زیبایی که شاداب و زنده بود نگاه کرد.
هوش مصنوعی: در میان پردهی نازک و زیبا، یک مسئله پنهانی وجود دارد که به طور خاص و عمیق معنایی دارد.
هوش مصنوعی: سه گوهر در آن جواهر پنهان است، همانطور که دانای ایران گفته است.
هوش مصنوعی: در ابتدا، یکی از جواهرات به صورت اعتبار یا گواهی معرفی شده است، و دومی به شکل نیمی از طلا و نقره که هنوز بهرهبرداری نشده است.
هوش مصنوعی: تمام روحانیان و دانایان به او مدح و ستایش گفتند و به خاطر دانش و علمش گوهری ارزشمند را منتشر کردند.
هوش مصنوعی: سلطان زیبای چهره، بیتابی کرد و لبهایش را پر از بوی خوش گل کرد.
هوش مصنوعی: دلش از کارهای گذشته پریشان شد و به همین دلیل به خود پیچید و چهرهاش غمگین و پر از نشانههای غم گردید.
هوش مصنوعی: چرا پس از دیدن عشق و وفا، اینقدر با او بدرفتاری کردی؟
هوش مصنوعی: وقتی دانا چهرهی غمگین شاه را دید، احساس کرد که روحش در درد و ناراحتی قرار دارد.
هوش مصنوعی: گوینده از دل گذشتههای پنهان، رازی را بیرون آورد و آن را به همه بازگو کرد.
هوش مصنوعی: از زنجیر آزاد و پرنده سیاه، در اندیشه جواهر و خواب پادشاه.
هوش مصنوعی: او به او گفت که این کار، کارهای بودنی است و هیچ پشیمانی و دردی در آن نیست.
هوش مصنوعی: هر چه که سرنوشت برای ما مقدر کند، هیچکس نمیتواند از آن فرار کند، نه پادشاه و نه حکیم و نه دیگران.
هوش مصنوعی: از دانهای که خداوند به اختر (ستاره) کاشت، باید نشانهاش بر سر ما نوشته شود.
هوش مصنوعی: به امید آنکه دل شاه خوش و شاد باشد و همیشه از رنج و ناراحتی دور بماند.
هوش مصنوعی: اگر چندین بار شاه زندگی خوبی داشته باشد، به خواستهاش به نفس راحتی دست مییابد.
هوش مصنوعی: کار شاه، شکار است و او در کنار آن به مینوشی، شادی، بخشش، عدالت و جشن میپردازد.
هوش مصنوعی: بداند که چه کارهایی شاهان در گذشته انجام دادهاند تا از آن تجربهها درس بگیرد و به نشان عقیده خود، راهی را انتخاب کند.
هوش مصنوعی: از آتشزدن گنج و زحمت لشکر، به خاطر شرم از سخن و درخواست حق.
هوش مصنوعی: دل و جان باید فرمانبردار باشند تا از رنج و اندیشههای مربوط به رهبری و ثروت رها شوند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نوشینروان هم شاه بود و هم جنگجوی بزرگ.
هوش مصنوعی: او همان جنگجو و همان موبد بود، همان فرمانده و همان دانا نیز بود.
هوش مصنوعی: هر کجا که توانایی و دانش فردی به کار میآمد، او بدون تردید جهان را بر اساس دستورات و اصول خود به پیش میبرد.
هوش مصنوعی: از فراوانی و کمی در کارهای دنیا، نه خوب و نه بد هیچکس را پنهان نکرده است.
هوش مصنوعی: از کار آگاهان و نیکوکاران، بدیای به وجود آمده است که در پیشگاه خداوند، به شدت آسیبزننده است.
هوش مصنوعی: گاهی ممکن است که مرتکب گناهی شوی، اما در عوض به خاطر آن دیگران را به بدی نخوانی.
هوش مصنوعی: این جمله میگوید که حتی اگر فرد گناهکاری بخواهد با عذرخواهی خود را اصلاح کند، باز هم باید با عواقب کارهایش مواجه شود. به عبارت دیگر، عذرخواهی مهم است، اما نمیتواند تمام پیامدهای منفی اعمالش را از بین ببرد.
هوش مصنوعی: پاسخ شاه چنین بود که کسی که از گناه خسته و نادم شود، عذرش پذیرفته است.
هوش مصنوعی: وقتی بیمار ضعیف و بیحال است، ما همانند یک پزشک از دارو و درمان کنارهگیری کرده و اشک میریزیم.
هوش مصنوعی: اگر دارو به درستی اثر نکند، از پزشک توقعی نخواهیم داشت.
هوش مصنوعی: موبدی دیگر گفت: تو از بخشش و نیکی در زندگیات بهرهمند خواهی شد و این کارها در واقع سرمایهات خواهد بود.
هوش مصنوعی: سردار گرگان از پنهان بیرون رفت و مدتی در جنگل استراحت کرد.
هوش مصنوعی: بنه به سرزمین خود بازمیگردد و حتی اگر بیپوشش باشد، دوباره به آن مکان برمیگردد.
هوش مصنوعی: در پاسخ به درخواست یا سوال، گفته شده که ما از آن گروهی هستیم که به هیچ چیز وابسته نیستیم و نیازی به آن نداریم.
هوش مصنوعی: کجا میتواند کسی از نیروهای خود مراقبت کند، وقتی که خودشان نمیتوانند از بدیهای خودشان دوری کنند؟
هوش مصنوعی: سپس گفت که خوشی و زندگی بادوام قرار گرفته و خوراک و خواب با دانایان و عالمان همراه شده است.
هوش مصنوعی: شخصی معروف و ثروتمند در اینجا حضور دارد که ثروتش از گنج تو بیشتر است.
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که بله، درست است؛ زیرا این از توان و شایستگی سلطنت ماست.
هوش مصنوعی: سپس او گفت: ای پادشاه بزرگ و جاودانه، از بدی خلاص شو و از شر آن دور بمان.
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به اسیران رومی است که به شکل غمانگیزی در حال انتقال هستند و در این میان، نوزادان و کودکان نیز تحت تأثیر قرار گرفته و از مادرانشان جدا شدهاند. تصویری از درد و رنجی که بر دوش این افراد تحمیل شده و فقدان و از دست دادن عزیزانشان به وضوح دیده میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که نمیتوان به آنچه که افراد گرفتار و اسیر میگویند، اهمیت داد. زیرا آنچه از عقل و خرد ناشی میشود، از نظر این افراد معتبر نیست. به عبارتی، نظرات و گفتههای آنها اهمیت خاصی ندارند.
هوش مصنوعی: به سمت مادرانشان بازگشتند و دلشان شاد شد و از خواستههای خود بینیاز شدند.
هوش مصنوعی: در متن اشاره شده آمده است که در روم، صد تن از کسانی که ثروتمند هستند، با خودیهای خود به دور هم جمع میشوند و به بازگشت به خانه و زندگی گذشته فکر میکنند.
هوش مصنوعی: اگر دوباره از ترس به کسی که دارایی دارد، چیزی بدهند، به هر تنوع و نوعی از آن، فقط مقدار کمی میسپارند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نیازی به خرید و جستجوی بیشتر ندارید، چون ما به آنها وابسته نیستیم و در واقع نیازی به چیزهای آنها نداریم.
هوش مصنوعی: ما با شمشیر از آنها ثروت و خراسان و طلا و نقره خواهیم گرفت.
هوش مصنوعی: گفته شده که در میان ثروتمندانی که در این شهر هستند، دو بازرگان وجود دارد که شبها به دو طرف مختلف میروند.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند خوابش ببرد وقتی که صدای سازها و موسیقیهای شاد به گوشش میرسد.
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که رنج و زحمت جز برای کسانی که ثروت و گنج دارند، وجود ندارد.
هوش مصنوعی: همه به زندگی شاد و خوشحال ادامه میدهند، زیرا آزاد هستند و بینگرانی زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: نوشتند کلامی که میگوید همیشه از تو دور بودهام و حتی در دورترین فاصلهها هم اثر تو را نخواهم دید.
هوش مصنوعی: شاه یمن به ایوان اشاره کرد و گفت: وقتی نوشینروان دهنش را باز کند، چه خواهد گفت؟
هوش مصنوعی: اگر همیشه به یاد مردگان باشیم، دلمان پر از غم و اندوه میشود، اما اگر به زندگی و شادی بپردازیم، روحمان شاداب خواهد بود.
هوش مصنوعی: کسی که از عقل و خرد برخوردار است، نباید به یاد مردگان بیفتد و باید در زندگی به فکر آینده و زندهها باشد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از یاد مردگان دل بکند، نمیتواند خوبیها را به درستی درک کند.
هوش مصنوعی: یک نفر به پادشاه گفت: ای پادشاه، کسی که پسرش به او بیاحترامی کند، هرگز به دور از خطای بزرگ پدرش نخواهد بود.
هوش مصنوعی: باران بر زمین میریزد و بر در خانهام میبارد، چرا که فروشندهاش حال خوشی ندارد.
هوش مصنوعی: پاسخ او این بود که این کار نادرست است؛ به هر حال، فروشنده حق دارد قیمت زمین را تعیین کند.
هوش مصنوعی: او گفت: ای پادشاه بزرگوار، دوری از محل خطر و نگاه منفی دیگران را برگزین.
هوش مصنوعی: دلی داشتی که قبلاً پر از شرم و حیا بود، حالا چرا اینگونه بیپروا و گرم شدهای؟
هوش مصنوعی: او جواب داد که برای مکیدن، دندانی وجود ندارد و فقط از شیر مادر میتوان نوشید.
هوش مصنوعی: وقتی دندانهای من در آمد، احساس قدرت و سربلندی کردم و اکنون که بزرگتر شدهام، به جستجوی غذای مناسب برای خودم هستم.
هوش مصنوعی: کسی گفت که اگر اکنون کسی با دانش و ذکاوت از ما برتر باشد، باید او را بپذیریم.
مصرع دوم یعنی جهان به رای و نظر تو نظر و دیده دوخته است.
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که وقتی به جمال آنها نگاه میکنم، عقل و اندیشهام از دست میرود.
هوش مصنوعی: خرد و علم و تدبیر، راهنمای ما هستند. زمین پر از ثروت و فکر ما، گنجی به شمار میآید.
هوش مصنوعی: شهر هستی، ای پادشاه، در روز شکار عقابی آماده است.
هوش مصنوعی: کسی گفت که آن شخص را به خاطر بیاحترامی به سردارش تنبیه کنید و پرسید چرا با او تند صحبت کرد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که شخصی را که در شرایط خطرناکی قرار دارد، نجات بده و او را از آسیب و زیان دور کن تا به آرامش و امنیت بازگردد.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، حتی جوانترها نیز از قدرتمندترها برتری نمیجویند و در برابر پادشاه سر تعظیم فرود میآورند.
هوش مصنوعی: یکی از چهرههای معتبر و با تجربه، به پادشاه جهان چنین گفت:
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، برزین به همراه سپاهش به سمت ستارهشناسی رفت که از راه آمده بود.
هوش مصنوعی: این فرد با قامت بلند به دیگران میگوید که باید آمادگی لازم را داشته باشند و به این ترتیب خود را برای نبرد آماده کنند.
هوش مصنوعی: وقتی او پشت به شهریار کرد، هیچکس در این دنیا او را نمیبیند.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که آسمان به اراده و تصمیم خداوند همچون چهرهای با زیبایی و نور، به روی انسانها گشوده شده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که به شرافت و قدرت برزین و ثروت و نیروی خود توجه کند، دچار زوال و فساد نخواهد شد و سرنوشت او همچون خورشید و ماه درخشان و پایدار خواهد ماند.
هوش مصنوعی: موبدی دیگر گفت که این پیمان از سوی شهریار بوده و در یک زمان مشخصی برقرار شده است.
هوش مصنوعی: مردی انتخاب کنید که خوش نژاد باشد و در زمینه سلطنت به عدالت و انصاف رفتار کند.
هوش مصنوعی: به این محل مقدس خبر دهید که اگر خوبیهای زیادی وجود دارد، اندکی بدی هم شاید قابل قبول باشد.
هوش مصنوعی: گشسب، مردی با عزت و سالخورده است. اگر او به کمک و حمایت از حق و عدالت بشتابد، شایستهی احترام و ارجگذاری است.
هوش مصنوعی: پاسخی داد که نشان میدهد او از احساس فقر و نیاز دور است و در تلاش است تا خود را از این وضعیت آزاد کند.
هوش مصنوعی: شخصی را انتخاب کن که به خاطر رنج و مشکلاتش دوری کند و به آرامش و ثروت خود دست یابد.
هوش مصنوعی: مردی با تجربه و بزرگ و محکم وجود دارد که ابتدا نظر و آرای درویش را میپذیرد و به آن اهمیت میدهد.
هوش مصنوعی: یکی از خوالیگران (بازیگران نوحهخوانی) اظهار میکند که از رفتار شاه و بزرگترها (مهتران) ناراضی و شکایتمند است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که چیزی را که در دل دارد به آن ارادت میکند، در نهایت همه چیز را بر چهار طرف زندگیاش تقسیم میکند تا آن آرزو را برآورده سازد. به نوعی، این نشاندهنده تعهد و تلاش فرد برای رسیدن به آرزوها و خواستههایش است.
هوش مصنوعی: دل مردانی که در عشق خسرو غرق هستند، وقتی به او نیاز پیدا کنند، حتی دستشان هم به لرزه میآید.
هوش مصنوعی: این پاسخی است که به این صورت بیان شده است: اگر کسی از خوشی بیش از حد بخورد، تنها امید و آرزوست که به درد و رنج بازگردد.
هوش مصنوعی: هرکسی که بر شاه عیبجویی کند، باید در مورد او بیشتر مطالعه کند و دلایل انتقادش را به خوبی بررسی کند.
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون همراهی و یاری به میدان بیاید، دل کسانی که به او محبت دارند، پر از غم و اندوه خواهد شد.
هوش مصنوعی: مگر اینکه دشمنی ناخوشایند به کمک بیافتد و از روی ناچاری شکایت کند.
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که خود هم چنین حکمت و اندیشهای، تندرستی بدن پادشاه را نیز پرورانده است.
هوش مصنوعی: اگر در دادگاه، چند نفر بیحامی و بیپشتیبان بودند، فقط یک نگهبان راستگو و درستکار برای حمایت از آنها کافی بود.
هوش مصنوعی: دیگری گفت: ای کسی که خردمند و با دانش هستی، در میدان خراسان، سالار و فرماندهای را ببین.
هوش مصنوعی: هنگامی که گرزاسب (شخصیتی افسانهای) را آزاد کردند، او از کارهایی که انجام داده بود، چه گفت و در این موضوع، شاه چه نظری داشت.
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که تو به دستورات ما توجه نکردی و پیمان ما را پنهان کردی.
هوش مصنوعی: از او خواستم که درهای گنجینهای را که شامل نفع و ضرر است، برای آنان که جویای ارزانترینها هستند، باز کند.
هوش مصنوعی: اگر کسی نادان باشد، حتی اگر در کارش تلاش کند، نمیتواند از ویژگیهای یک شاه بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: او گفت که با هر کسی، پادشاه بزرگ و بخشنده و پارسا است.
هوش مصنوعی: پرستار قدیمی عشق چه اتفاقی افتاده که روزیش کم شده و چهرهاش رنگ پریده است؟
هوش مصنوعی: او در پاسخ با خشونت گفت که او تمام چیزهایی را که درست کرده بود، پشت سر گذاشته است.
هوش مصنوعی: مدتی به درگاه آمد و همیشه در حال نشسته است، و جز شراب چیزی در دست ندارد.
هوش مصنوعی: به فرمان کاردانان و دانایان، شاه سپاه رومیان را به جنگ راند.
هوش مصنوعی: فقط ایرانیان را به جنگ دعوت میکند، تا از روم به ایران برگردند و نبرد کنند.
هوش مصنوعی: او در جواب گفت که این دشمنی ناشی از طبع و سرشت است و نشاندهندهی خشم و پرخاشگری اهریمنی است.
هوش مصنوعی: موبد دوباره پرسید که آیا شاه از دیگر شاهان به شیوهای متفاوت لشکر خواهد کشید؟
هوش مصنوعی: کدام مرد است و چگونه باید بجنگد؟ از میان مردان شجاع و قهرمان که همچون شیر به میدان میآیند و چنگ و دندان دارند؟
هوش مصنوعی: پاسخ او این بود که کسی که در میانه جنگ قرار دارد، نباید از مبارزه دست بکشد یا خسته شود.
هوش مصنوعی: جای خوشی و جنگ او یکی است، در روزهای روشن و شبهای تاریک.
هوش مصنوعی: در زمان نیاز، قدرت آدمی کاهش نمییابد و هیچ زمان تنگی و کمبودی در روح او حس نخواهد شد.
هوش مصنوعی: گفت: ای پادشاه خوشخلق، همیشه زندگیات شاد و روحت روشن باشد.
هوش مصنوعی: نوری درخشان بر یکی از مردان بدی تابید که به پرستش نسا (زنا) مشغول بود و در کارهای ناپسند فعالیت میکرد.
هوش مصنوعی: در خانهام سیصد هزار چیز با ارزش و گرانبها وجود دارد که مانند حساب و کتاب در دیوان به او تخصیص داده شده است.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر این است که وقتی کسی پول یا داراییاش را از دست میدهد، هم خود او و هم اطرافیانش دچار ناراحتی و رنج میشوند. احساس غم و اندوه به خاطر از دست دادن چیزی ارزشمند، هم بر او و هم بر دیگران تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: زمانی که شاه از آن صحبت مطلع شد، متوجه شد که موبد از کارمند درخواست پول کرده است.
هوش مصنوعی: او میگوید که نباید از مشکلات و دردهای من ناراحت شوی، زیرا من چیزی از خوشبختی و ثروتم به او هدیه میکنم.
بخَست: زخمی شد برَست: درگذشت
هوش مصنوعی: در مواجهه با رومیان، او به جلو رفت و نبرد کرد، اما در این شرایط جان خود را از دست داد و تنها کودکان کوچک او باقی ماندند.
هوش مصنوعی: چه دستوری از پادشاه جهان میتواند صادر شود؟ در چنین مسئلهای، خرد جوانی همچون کودک چه ارزشی دارد؟
هوش مصنوعی: فرمود که باید چهار درم از گنج به کودکان داد، و این مبلغ باید برابر با هزار باشد.
هوش مصنوعی: هر کسی که در میدان جنگ کشته شود، یادگار او خرد و فهم کودکانهاش است.
هوش مصنوعی: وقتی که نویسنده نام او را از دفتر میخواند، ناچار باید او را پیش کودک بیاورد.
هوش مصنوعی: در طول سال چهار بار بر خود نگهدار که از این کار پشیمان نشوی و خوار نگردی.
هوش مصنوعی: سخن از این است که شخصی به نام انوشه درباره سال و ماه صحبت میکند و در مرو، پهلوانی از سپاه را معرفی میکند.
هوش مصنوعی: زیاد شد پول و ثروت، و این باعث شد که مردان از آن سرزمین جدا شوند و پراکنده گردند.
هوش مصنوعی: او به این شکل جواب داد که چیزی که از مردم شهر طلب میکند، خود او را از آنها کم کرده است.
هوش مصنوعی: چرا باید از خون درویش برای به دست آوردن ثروت بهره جست در حالی که او با داشتن تن و جان خود در سختی و رنج است، همچنان شاد زندگی کند؟
هوش مصنوعی: از کسی که چیزی به تو داد و سپس آن را گرفت، پس از آن در میان مردم نام او را خوب ببر.
هوش مصنوعی: بیداری کشور و ارتش او را با صدای زنگ در به حضور طلبیده است.
هوش مصنوعی: ظالم را زنده به دار بزن و پاهایش را زیر پا بگذار، سرش را پایین بیاور.
هوش مصنوعی: بدان که هیچ کس از دل و جان به عهد و پیمان ما پشت نکند و فرار نکند.
هوش مصنوعی: گفت: ای پادشاه که به خدا ایمان داری، از میان بسیاری از مردم که زیر دست تو هستند بیرون برو.
هوش مصنوعی: او میخواست که مردم ستایشش کنند و خالق جهان را نیز پرستش نمایند.
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که باید خدا را سپاس گفت، زیرا هیچکسی از ما در وضعیت ترس و نگرانی نیست.
هوش مصنوعی: باید به آنها (افراد) بیشتر توجه کرد، خواه گناهکار باشند یا بیگناه.
هوش مصنوعی: او گفت: ای پادشاه با وقار و ذکاوت، دنیا پر از آواز خوش و شادمانی شده است.
هوش مصنوعی: ثروتمند میتواند در تاریکی شب، به راحتی صدای شاد و مستی از افرادی که زیر دست او هستند، بشنود و از زندگی آنها آگاه شود.
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که در این دنیا برای ما خوشی و شادی باقی باشد، هم برای کهنسالان و هم برای بزرگان.
هوش مصنوعی: شخصی به شاه گفت: ای پادشاه، اگر تو به خاطر زیبایی و شكوه خود، مورد انتقاد قرار میگیری، ناشی از ویژگیهای خود توست.
هوش مصنوعی: چندین بار بیدلیل چیزی را بخشید، اما گنجی که به دست آمده، حاصل زحمت و تلاش نبوده است.
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که چیزی که برای ما ارزشمند است و گنجینهامان را میسازد، همین است که خواستهایم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم از کسانی که به دنبال آسایش و راحتی هستند، دوری کنیم، در نهایت تمامی منافع و سودهایی که به دست آوردهایم، به ضرر ما تبدیل خواهد شد.
هوش مصنوعی: او گفت: ای پادشاه بزرگ، امیدوارم هرگز خطری جانت را تهدید نکند.
هوش مصنوعی: یهودیان و ترسایان نسبت به تو دشمنی دارند، زیرا هر کدام دو روی دارند و با آیین شیطانی همسو هستند.
هوش مصنوعی: پاسخ داد که پادشاه بزرگ و بزرگواری چون زینهار، بزرگمنش نیست.
هوش مصنوعی: دیگری گفت: ای پادشاه معروف، ثروت تو بسیار بیشتر از سیصد هزار است.
هوش مصنوعی: مردی که درویش را در آغوش گرفته و به او کمک میکند، به او بسیار چیزها آموخته و او را تربیت کرده است.
هوش مصنوعی: او چنین گفت که همه اینها تحت فرمان ماست و دادن چیزی به کسی که نیازمند است، کار درستی است.
هوش مصنوعی: دیگر گفت که ای شاه! رنج و زحمت برای کسی است که از بخشش بسیار، ثروتش خالی میشود.
هوش مصنوعی: او در پاسخ گفت که مردی با دست گسترده میتواند مانند یال و شاخ، نو و زیبا شود.
هوش مصنوعی: وقتی حاکم و پادشاه به پرستش خداوند مشغول شد، در دنیا نیازی به کارهای ناپسند ندارد و از انجام بدیها فاصله میگیرد.
هوش مصنوعی: دنیا را برای خود تنگ و محدود احساس کردم و هیچ آرزویی جز آزادی و رهایی در دل نداشتم.
هوش مصنوعی: موبد به شهریار گفت: ای فرمانروای بزرگ، سردار سیصد هزار نفره!
هوش مصنوعی: درِ شهر بلخ را به سختی بستند و تمام ثروت و داراییها را به گنجینهای منتقل کردند.
هوش مصنوعی: جواب داد که ما نباید کسی را در روی خوشی خود ناراحت کنیم.
هوش مصنوعی: اگر رنج و درد ناشی از رسیدن به ثروت و گنج ما باشد، این انصاف نیست که چنین چیزی از سوی پادشاه باشد.
هوش مصنوعی: از کسی که چیزی از تو گرفته، به او نیز بدهید. از گنجینهی خود، هر آنچه میخواهد به او بدهید؛ زیرا آن را که میخواهید از دست بدهید، بر سر خودتان گذاشتهاید.
هوش مصنوعی: کسی که به درد و رنج مردم بیتوجه است، هرگز نخواهد توانست حاکمی الهی و با تقوا باشد.
هوش مصنوعی: برای ساختن یک کاخ زیبا، باید باغچهای در بالای آن ایجاد کنید و با گلها آن را پر رونق کنید.
هوش مصنوعی: هر چه که به دست آوردهای، ممکن است در نهایت ویران شود و آنچه پس از مرگت باقی میماند، فقط نفرین و غم و اندوه خواهد بود.
هوش مصنوعی: از دیوان ما نام او را بگیرید، مانند ماهی که به کسی شبیه نیست.
هوش مصنوعی: سپس او گفت: ای شاه خوشزاده، از یاد جم و کاوسی بسیار بیاموز و استفاده کن.
هوش مصنوعی: بدان که بعد از مرگ من، نه تاج من و نه زلف من پنهان نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: دیگر گفت چرا شاه ایران در روز بهمن، خود را پنهان کرد؟
هوش مصنوعی: پاسخ او به گونهای بود که عقلش را به تردید وادار کند و از هوای نفسش بر بخورد.
هوش مصنوعی: یکی گفت: ای پادشاه، چرا اکنون اینقدر دیر به استقبال ما آمدی؟
هوش مصنوعی: او گفت که با دانایان و خردمندان همنوا و همراستا هستم و همچنین با موبدان و اهل دانش نیز همکلامم.
هوش مصنوعی: زمانی که صدای شیطان به گوش میرسد، دیگر هیچ فکر و اندیشهای در دل باقی نمیماند و عقل نیز متوجه نمیشود.
هوش مصنوعی: موبد از شاه پرسید و دربارهی سلطنت و مسائل دینی صحبت کرد.
هوش مصنوعی: اگر در جهانی بدون دین باشیم، بهتر است که عقل و دانش را از کسی تبعیت کنیم که حکمت و اندیشه دارد، حتی اگر او پادشاه نباشد.
هوش مصنوعی: او در پاسخ گفت که مردم پاکدین همین سخن را شنیدهاند.
هوش مصنوعی: حاکم بیدین، این دنیا را تنها در صورتی مشاهده کرد که هر شخصی دینی متفاوت از دیگری اختیار کرده باشد.
هوش مصنوعی: در جامعه، افرادی با باورهای مختلف وجود دارند؛ یکی به پرستش بتها مشغول است و دیگری دیندار و پاکنهاد. در این میان، فرد بتپرست اعلام میکند که نفرین بر انسانها بهتر از ستایش و تحسین است.
هوش مصنوعی: دنیا از گفتار نابود نمیشود، بگو آنچه را که در دل داری.
هوش مصنوعی: هر زمان که سلطنت بدون وجود پادشاه معقولی باشد، حکمت و دین ارزش خود را از دست میدهند.
هوش مصنوعی: یک نفر به شاه گفت: ای خوشی با نشاط، تو چندین بار به طور پنهانی با بزرگان سخن گفتی.
هوش مصنوعی: کسی گفته است که من نمایانگر زمانهام، خوب و بد آن به من بستگی دارد.
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر زیباییهای این دنیا، سپاس و ستایش کند، سلامتی و خوشبختیاش به او بازمیگردد، حتی اگر به طور پنهانی باشد.
هوش مصنوعی: پاسخی داد که بله، این درست است که تاج و تخت زمانه بر سر پادشاه است.
هوش مصنوعی: سلطنت و قدرت در جهان به دست پادشاهان است، چرا که این پادشاهان با تاج و تخت خود، بر سر مردم و کشور حکومت میکنند.
هوش مصنوعی: من از نامهای که خودش نشانهای از زیبایی و تازگی دارد، عبور کردم؛ در حالی که دنیا پیری را نشان میدهد، اما افکار و روح من همچنان جوان و شاداب است.
هوش مصنوعی: اگر در پیری هم ذوق و قریحهام تیز و پرشور شد، شگفتزده نخواهم شد.
هوش مصنوعی: وقتی که خطیب از منبر سخن میگوید و محمود را یاد میکند، همگان به سمت محمد گرایش پیدا میکنند و صلیب (نماد مسیحیت) را از یاد میبرند.
هوش مصنوعی: مدت زیادی بود که فکر میکردم این نامه را باید از دید خورشید، ستارهها و ماه پنهان نگه دارم.
هوش مصنوعی: وقتی که سخن از محمود به عنوان یک شخصیت بزرگ و برجسته مطرح شد، ستایش و احترام به او در تمامی جهان گسترده شد.
هوش مصنوعی: باشد که زمانه به خاطر او آباد شود و آسمان به خاطر تاج او خوشحال باشد.
هوش مصنوعی: جهان از دست آئین بتپرستی در هند پاک شد به وسیله قدرت و نیرویی که رومیان دارند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.