گنجور

 
۱۶۱

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل نوزدهم

 

... و روح را نیز تجلی باشد و درین معنی سالکان را غلط بسیار افتد گاه بود که صفات روح یا ذات روح تجلی کند سالک را ذوق تجلی حق نماید و بسی روندگان که درین مقام مغرور شوند و پندارند که تجلی حق یافتند و اگر شیخی کامل صاحب تصرف نباشد ازین ورطه خلاص دشوار توان یافت

و هر چند در کشف این حقایق مشایخ متقدم- قدس الله ارواحهم- کمتر کوشیده اند و تا توانسته اند از نظر اغیار پوشیده اند اما چون این ضعیف بنابران نظر که بسی مدعیان بی معنی در میان این طایفه پدید آمده اند و بغرور شیطان و مکر نفس مغرور گشته و بحرفی چند پوسیده که از افواه گرفته اند پنداشته اند بکمال مقصد و مقصود این راه رسیده اند و ذوق مشارب مردان یافته و خود را در مملکت جایز التصرف دانسته و با باحت و زندقه در افتاده چنانک میگوید

پوشیده مرقع اند ازین خامی چند ...

... خواست تا از برای محک این مدعیان از مقامات و احوال سلوک شمه ای بیان کند تا خود را برین محک زنند اگر ازین احوال در خود چیزی نه بینند از جوال غرور شیطان و کمینگاه مکر نفس بیرون آیند و روی بصراط مستقیم که جاده متابعت است نهند

و اگر دریشان درد طلب باقی باشد دست در دامن صاحب دولتی زنند که بر فتراک دولت او بمقصد و مقصود رسند چنانک میفرماید جل و علا واتوا البیوت من ابوابها و این ضعیف درین معنی گوید بیت

تا زاغ صفت بجیفه بر آلایی ...

نجم‌الدین رازی
 
۱۶۲

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل سیم

 

... جاه و مال دنیا بر مثال زاد و راحله شناسد و امتداد ایام عمر را بر مثال اشهر حج و اجل محتوم را بر مثال موسم و روز وقفه و خود را قاصد بیت الله دارند

و یقین شناسد که زاد و راحله بدان جهت بوی داده اندتا بادیه صفات نفس اماره بدان قطع کند که حجاب میان او و کعبه حضرت که مقصد و مقصودست جز بادیه نفس نیست

پس اگر او را کار شط هوا خوش آید ببغداد طبیعت فرود اید و هر روز شتران را میآراید واز آلت و عدت سفر تجملات حضر میسازد و از شراب شهوات خود را مست غفلات میگرداند و قافله ها بر وی میگذرد تاناگاه موسم درآید و دیگران حج گزارند و او را در دست جز باد حرمان و بر سر خاک خجلت و در دیده آب حسرت و در دل آتش ندامت نماند این واقعه کسی است که جاه و مال دنیا را که وسیلت سعادت ابدی میتوان ساخت مهمل و ضایع فروگذارد و ازان بتنعم و تجمل قانع شود

اماآنها که جاه و مال دنیا را که وسیلت درجات بهشت و قربات حق است زاد و راحله سفر هندوستان هوای نفسانی کنند و وسیلت شهوات و تمتعات حیوانی سازند از راه مقصد و مقصود پشتاپشت افتند و هرگز جمال کعبه وصال نبینند و در مرتبه اولیک کالا نعام بل هم اضل فرومانند نصیبه ایشان این بود که ذرهم یاکلوا و یتمتعوا و یلههم الا مل فسوف یعلمون

پس چون مرد بلندهمت بود بدین مزخرفات فانی مغرور نشود و نظر بر درجات آخرت و مقامات عالی نهد وجاه و مال دنیاوری را وسیلت قربت وقبول حق سازد ...

نجم‌الدین رازی
 
۱۶۳

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » خاتمه تحریر دوم مرصاد العباد

 

... که تا بدین دو وسیلت رسم بمقعد صدق

که هست مقصد و مقصود حضرت مولی

اگر زکوه دهد شه بعامل اعمال ...

نجم‌الدین رازی
 
۱۶۴

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲

 

... که تا بدین دو وسیلت رسم به مقعد صدق

که هست مقصد و مقصود حضرت مولی

اگر زکوة دهد شه به عامل اعمال ...

نجم‌الدین رازی
 
۱۶۵

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب دوم » داستان بازرگان با دوست دانا

 

... کساع الی الهیجا بغیر سلاح

و شبهت نیست که اینجا مراد از برادر دوستی باشد موافق و یاری مخالص و مصادق والا برادر صلبی که از مهر و موافقت دور بود از اخوت او چه حاصل و ازینجا گفته اند رب اخ لم تلده أمک پس به حکم فرمان پدر مال برگرفت و برفت و به اندک روزگاری باز آمد پدر گفت اگرچه خرق و فجور از طبع تو دورست و نزاهت نهاد تو از آلایش فسق مشهور اما می دانم که به کودکی و کار ناآزمودگی صرف مال نه در مصب صواب کرده ای که بدین زودی از مقصد باز گشتی و آمدی اکنون بگوی تا چون مال از دست دادی و دوست چون به دست آوردی پسر گفت پنجاه دوست که هر یک به صد هنر سر آمده جهانی ست اندوخته ام و وام نصیحت تو از ذمت عقل خویش توخته پدر گفت می ترسم که داستان دوستان تو بدان دهقان ماند پسر گفت چون بود آن داستان

سعدالدین وراوینی
 
۱۶۶

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب هفتم » داستانِ دیوانه با خسرو

 

... بهدته و ریع الآمنونا

پیش از آنک این دوزخ دمان زبانیه کردار و مرده مردم خوار به مغافصت و مناهزت ناگاه در آن ولایت تازند و هجو می کنند و رجوم آفت این شیاطین فتنه به ارکان و اساطین آن دولت رسد و کار از ضبط تدارک و حد اصلاح بیرون رود من به خدمت شیر روم و ازین حالش اعلام دهم مگر به تقریبی از این تقرب در پیشگاه آن حضرت مخصوص شوم و چون شر این حادثه ان شاء الله مکفی شود مرا وسیلتی مرضی و ذریعتی شگرف پیش روزگار مدخر گردد که به واسطه آن اختصاص خدمتگاری یابم و رقم حق گزاری بر من کشند پس از جای برخاست و چون تیر جهان از گشاد عزیمت بیرون رفت درع سحاب بدرید و از جوشن هوا گذر کرد قبل ان یرتد الیک طرفک بپیشگاه مقصد رسید و به نزدیک یکی از نزدیکان شیر رفت و گفت من از راه دور آمده ام مراحل و منازل نوشته و بر مخاوف و مهالک گذشته و اینجا شتافته گرد گام سرعت مرا اوهام نشکافته و خبر حالی از احوال آورده که ملک را از شنیدن آن چاره نیست اگر اجازت فرماید به سمع شریف رسانم شیر مثال داد که غراب حاضر آید و از آنچ می داند بیاگاهاند غراب را بیاوردند بساط حضرت بوسه داد و از انبساط ملک و تبجحی که به ورود او نمود نشاط افزود چندانک حجاب دهشت برافتاد بعد از تقدیم دعا و ثنا حکایت کرد که پیش شاه پیلان از مقر میمون تو که مفر و مهرب آوارگان حوادث باد افسانها گفته اند و صفت رغادت این عیش و تنعم که وصمت زوال و تصرم مبیناد به گوش او رسانیده و بواعث رغبات و نواهض عزمات او را برانگیخته که قصد آمدن و گرفتن این ولایت کند و هرچ به اعداد اسباب جنگ و امداد ساختگی آن کار تعلق دارد فراهم آورده ست و حشری انبوه که کوه از مصادمت آن بر حذر باشد و گرد از دریا به وطات آن برآید ساخته و استنهاض معاونان از همه جوانب کرده و استعراض جمع ایشان رفته یمکن که نزدیک آمده باشند و خواهند که به شبگیر تاختنی آرند و همگنان را در شکر خواب غفلت بگیرند حال برین گونه است که گفتم و از عهده بندگی و خدمت و لوازم حق گزاری نعمت ملک که ما همه مشغول و مغمور آنیم بیرون آمدم تا رای مبارک به تدارک این کار چگونه گراید و به اجالت فکر صایب ازالت این غایله هایله بر چه وجه فرماید وثوق ما به اصول و عروق این دولت هرچ بیشترست که قلع آن از دست ایشان برنخیزد و تبر این کید هم بر پای خود زنند و قطع جراییم آن بجدع خراطیم ایشان باز گردد و لا یحیق المکر السییء الا باهله ملک را از هراس و بأس این حکایت دل از جای برخاست و از توهم این خطب عظیم در اندیشه مقعد و مقیم افتاد پس آنگه پیش کارانی که معتمدان و مؤتمنان ملک بودند و در عوارض مهمات و پیش آمد وقایع محل استشارت داشتند همه را بخواند و حدیث غراب و آن شکل غریب که چون نعیب او منذر و محذر بود با ایشان در میان نهاد و گفت چاره این حادثه چیست و وجه تدبیر ما به تدمیر خصم از کدام جهت تواند بود هر یک به اندازه دانش و کفایت خود در دفع آن هرچ به نفع و ضر باز گردد خوضی کردند تا بعد از تمحیص اندیشه های ژرف و استعمال رای های شگرف که زدند خلاصه آراء همه بدین باز آمد که جمله اصناف لشکر را از انجاد و اشراف حشم به درگاه حاضر کنند و شیری قوی دل تمام زهره و پلنگی جنگجوی نهنگ آزمای و گرگی صف شکن خصم ربای و روباهی پر خداع آب زیرکاه این هرچها را بگزینند و زمام تدبیر و ترتیب کار هر گروهی از اصناف ایشان بدست تصرف آن سرور سپارند همچنان کردند و طایفه شیران را در جمله شیری آوردند که او را شهریار گفتندی ملک از دیگران که مقدمان و مقدامان لشکر بودند به تقدیم و تمکین او را ممیز گردانید و با او گفت چه می بینی درین کار و وجه خلاص و مناص ما ازین ورطه مهلک چیست شهریار گفت

اندرین کار عقل راه نمای ...

سعدالدین وراوینی
 
۱۶۷

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب هفتم » داستان شتر با شتربان

 

... هو اول و هی المحل الثانی

پس گرگ را بگزیدند که از مجاوران حرم محرمیت و مشاوران سر طویت بود و در عداد نزدیکان مقام اعتماد داشت بدین سفارت منصوب گشت و این رسالت مصحوب او گردانید که شاه پیلان را بگوی که پوشیده نیست که امروز در بسیط هفت اقلیم شهنشاه ددان منم و در اقطار و آفاق گیتی جنگ جویان رزم آزما ی و صفدر ان هنر نما ی مثل به زور بازوی ما زنند و تا طرف داری و مرزبانی این کشور ما راست کس از پادشاهان لشکر شکن و خسروان تاج بخش اندیشه انتزاع این خانه از دست ما نکرده است و به نزع اواخی این دولت و قطع اواصر این مملکت مشغول نگشته و ما نیز دامن طمع به گرد آستانه هیچ خانه ای از خانه های کریم و قدیم که بنیاد بر تأثل و تأصل دارد نیالوده ایم و دست تطاول و تصاول از دور و نزدیک کشیده داشته و به ملاطفت و مساعفت بیگانه را در آشنایی یگانه کرده و آشنایان را به روابط الفت و ضوابط حقوق صحبت به مقام خویش رسانیده لاجرم برکت این آیین گزیده و رسوم پسندیده از خویشتن داری و شکرگزاری آفریدگار که از موجبات مزید نعمت است در ما رسیده تا آفتاب دولت ما هر روز در ارتفاع درجه دیگر بتازه ترقی کرد و با علی مراقی مراد انجامید و سلک این احوال منظوم ماند و غره این اقبال از چشم زخم حوادث معصوم گشت و دانم که این جمله را رای منیرشاه از آن روشن ترست که به تقریر محتاج شود امروز به عزم مزاحمت ما برخاسته ای و همت بر مناهضت و پیگار گماشته ای و قصد خانه ای که مقصد عفات و منجای جنات و مهرب آوارگان ایام و مطلب سرگشتگان بی آرام است روا می داری الیس منکم رجل رشید در همه آن دولت خانه از جمله مشیران مشفق و منهیان صادق یکی نبود که از کیفیت حال آگاه بودی و بر جلیت امور این جانب وقوف داشتی تا اعلام دادی که اساس خانه ما بر عدل پرور ی و رعیت داری و لشکرآرایی چگونه نهاده اند و به روزگار دراز این عقد به نظام و این عقد به ابرام چگونه رسیده و باز گویی که لشکر و رعایا و افراد حشم ما از عوام و خواص خدم همه وفا پیشه و حفاظ پرور و مخدوم پرست باشند و ابا عن جد جز راه و رسم فرمان بری خویش و فرمان دهی ما ندیده و ندانسته ناچار به وقت آنکه کار بیفتد و دشمن به در خانه آید جز طریق جان سپار ی نسپرند و جز سر طاعت داری ندارند و تا رمقی از جان باقی باشد رقم تقصیر در بذل مجهود بر خود نزنند فی الجمله اگر کواکب این همت را از نظر عداوت راجع گردانی و الرجوع الی الحق اولی برخوانی و مرکب عزیمت را از راه تمادی در همین مقام عنان باز کشی و آتشی که از فوران هوای طبیعت بالا گرفته ست به آب مصلحت فرو نشانی کاری باشد ستوده و آزموده حکمت و فرموده شریعت آنجا که گفت و ان جنحوا للسلم فاجنح لها تا فیما بعد راه مخالطت گشاده آید و بساط مباسطت ممهد گردد و ماده مودت از جانبین استحکام گیرد و بنیاد ذات البین بر صلاح تأکد پذیرد و با این همه قرعه اختیار به دست مراد تست من از روی عقیدت دین درین باب به نصیب نصیحت رسیدم و کار برای مصیب ملک باز گذاشتم

نباید کزین چرب گفتار من ...

سعدالدین وراوینی
 
۱۶۸

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب هشتم » در شتر و شیرِ پرهیزگار

 

... یحمی اخو القصباء اخت کناس

و در جوار آن بیشه که اندیشه آدمی بکنه اوصاف آن نرسد از انواع فواکه و الوان ریاحین زمین چون دیبای مشجر و هوا چون حله زیبای مطیر برنگ و بوی راحت دلها برآمده چنین موضعی متنزه و متفرج او بود و بیشتر اوقات آنجا خیمه اقامت زدی روزی بعادت نشسته بود خرسی از آن نواحی پیش او آمد و رسم خدمت بجای آورد و بایستاد شیر پرسید که از کجا میآیی و بکجا میروی و مقصود چیست و مقصد کدامست خرس گفت

ابی المقام بدار الذل لی کرم ...

سعدالدین وراوینی
 
۱۶۹

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب هشتم » داستانِ برزگر با گرگ و مار

 

شتر گفت شنیدم که مردی تنها براهی میرفت در طریق مقصد هیچ رفیقی جز توفیق سیرت نیکو و اعتقاد صافی که داشت نداشت و دفع اذای قاصدان را هیچ سلاح جز دعا و اخلاص با او نبود گرگی ناگاه پیش چشم او آمد اتفاقا درختی آنجا بود بر آن درخت رفت نگاه کرد بر شاخ درخت ماری خفته دید اندیشید که اگر از اینجا بانگی زنم این فتنه از خواب بیدار گردد و درمن آویزد و اگر فرو روم مقام مقاومت گرگ ندارم بحمدالله درخت ایمان قویست دست در شاخ توکل زنم و بمیوه قناعت که ازو می چینم روزگار بسر میبرم ع تا خود چه شود عاقبت کار آخر و اکثر اسباب النجاح مع الیأس چون این اندیشه بر خود گماشت ناگاه برزگری از دشت درآمد چوب دستی که سرکوفت ماران گرزه و گرگان ستنبه را شایستی در دست گرگ از نهیب او روی بگریز نهاد مرد فرود آمد و سجده شکر بگزارد و روی براه آورد و این فسانه از بهر آن گفتم که دانی که با نرم و درشت عوارض ایام ساختن و دل بر داده تقدیر نهادن هر آینه مؤدی بمقصود باشد و با خادم و مخدوم بهر نیک و بد سازگار بودن و در پایه زیرین مساهلت نشستن و بمنزل تحامل فرود آمدن و برفق و تحمل سفینه صحبت را بکنار آوردن عاقبتی حمید و خاتمتی مفید دارد

ان الأناس کأشجار نبتن لنا ...

سعدالدین وراوینی
 
۱۷۰

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » در عقاب و آزاد چهره و ایرا

 

... ما را ز دو پنج یک چهار آید

چون قوتی دریت بیغوله هست بی غولان ضلال رفتن و دعوت خیال نفس خوردن و آرزوی ناممکن و محال پختن نشان خامی و دشمن کامی باشدع چیزی چه طلب کنی که گم کرده نه و چنانک زاج علیل از عقابیل علت آنگه نیک شود و روی ببهی نهد که نظر از مشتهیات طبع برگیرد و در حمیت آرزوها حمیت مردانه پیش آرد آزادمرد که نسبت مروت بخود درست کند از ننگ و بند این قبض و بسط آنگه بیرون آید که قدمی از مراد خویش فراتر نهد و الحریه فی رفض الشهوات برخواند اما محنت واقعه فرزندان که هر سال تازه میشود یکی از وقایع روزگار گیریم که ناچار بمردم رسد چه ما همه عرضه آسیب آفات و پایمال انواع صدمات اوییم و نفوس ما منزل حوادث و محل کوارث او و هرگه که ما گسستن از علایق و بریدن از عشایر و نقل کردن از منشأو مولد یاد کنیم رنج فراق اولاد بر ما سهل گردد و چون جهان بحوادث آبستنست و هر لحظه بحادثه زاید پنداریم که زادن بچگان ما و خوردن عقاب یکی از آنهاست که از آن چاره نیست و خود این مادر نامهربان را تا بود عادت چنین بود تطعم اولادها و تاکل مولودها و معلومست که فرزند از مبدأ ولادت تا منتهای عمر جز سبب رنج خاطر مادر و پدر نیست چه او تا در مرتبه طفولیتست یک چشم زخم بی مراقبت احوال و محافظت بر دقایق تعهد او نتوان بود و چون بمنزل بلوغ رسید صرف همت همه بضبط مصالح او باشد و ترتیب امور معاش او بر همه مهمات راجح دانند و اگر والعیاذ بالله او را واقعه افتد آن زخم را مرهم و آن زهر را تریاک خود ممکن نیست پس از اینجا میتوان دانست که بزرگترین شاغلی از شواغل دریافت سعادت و هول ترین قاطعی از قواطع راه آخرت ایشانند انما اموالکم و اولادکم فتنه در بیان این معنیست که شرح داده آمد اگر سمع حقیقت شنوفرا این کلمات دهی که زبان وحی بدان ناطقست دانی که وجود فرزندان در نظر حکمت همچو دیگر آرایشهای مزور از مال و متاع دنیا که جمله زیور عاریتست که بر ظواهر حال آدمی زاد بسته هیچ وزنی ندارد و میان کودک نادان خیال پرست که بالعبتی از چوب تراشیده بالف و پیوند دل عشق بازی کند و میان آنک دل خود را از دیگر مطلوبات ببقای فرزندان و جمال ایشان خرم و خرسند گرداند هیچ فرقی نمی نهد تا بدین صفت از آن عبارت می فرماید انما الحیوه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال والأولاد و چنانک آن طفل نا ممیز تا مشعوف آن لعبتست از دیگر آداب نفس باز می ماند مرد را تا همت بکار فرزند و دل مشغولی باحوال اوست بهیچ تحصیلی از اسباب نجات در حالت حیات و ممات نمیرسد و اط مطالعه جمال حقایق در کارها وقوف بر دقایق اسرار باقی و فانی محروم و محجوب می ماند المال و البنون زینه الحیوه الدنیا خود اشارتی مستأنفست بدانچ مقرر کرده آمد و الباقیات الصالحات خیر عند ربک صریح برهانی و ساطع بیانیست بر آنچ طالبان سعادت جاودانی را آنچ ذخیره عمل شاید که باشد و در عرضگاه یوم لا ینفع مال و لابنون در پیش شاید آورد چیزی دیگرست نه اعلاق سیم و زر و علایق پسر و دختر و ای فلان هرگاه که ما از عذاب و عنای صحبتهای ناآزموده و تحمل جور بیگانگان و اخلاق ناستوده ایشان و خواب و خورنه باختیار و حرکت و سکون نه بقاعده و هنجار که از لوازم غربتست یاد آریم آنچ داریم دولتی تمام و اسبابی بنظام دانیم و اگر این عزم بنفاذ رسانی و بدان مقصد که روی نهی برسی تواند بود که هم از آن نظرگاه اومید که تو در پیش نهاده باشی و همه عین راحت چشم داشته محنتی نابیوسان سر برزند و نعمتی از دست رفته و بپای استنکاف مالیده را عوض نبینی

کم نار عادیه شبت لغیر قری ...

سعدالدین وراوینی
 
۱۷۱

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » داستان ماهی و ماهی خوار

 

... دغل و قربته سقام الروح

آزادچهر گفت باد وقتی مطراگری حله باران کند و وقتی خرقه کهنه خزان از سر برکشد آتش وقتی از نزدیک خرمن مجاوران خود سوزاند و وقتی از دور سر گشتگان ره گم کرده را به مقصد خواند آب گاه سینه جگر تشنگان را تازه دارد و گاه سفینه را چون لقمه در گلوی اومید مسافران شکند خاک در همان موضع که سرسنان خار تیزکند سپر رخسار گل مدور گرداند و بدانک رضا و سخط و قبض و بسط و قهر و لطف و حلم و غضب و خضونت و دماثت جمله از عوارض حال مردم است و خمیرمایه فطرت انسانی ازین اجزاء و اخلاط که گفتم مرکب است

امکان دارد و در عقل جایز که عقاب با همه درشت خویی و خیره رویی چون ضعف ما بیند و قدرت خویش و تذلل ما نگرد و تعزز خویش بخفض جناح کرم پیش آید و قوادم و خوافی رحمت بر ما گستراند و سوء اخلاق به حسن معاملت مبدل کند ع لکل کریم عاده یستعیدها ایرا گفت می ترسم که از آنجا که خوی شتاب کاری و جان شکاری عقاب است چون ترا بیند زمان امان خواستن ندهد و مجال استمهال بر تو چنان تنگ گرداند که تا درنگری خود را در چاه ندامت بسته و اوصال سلامت به چنگال او از هم گسسته بینی چنانک آن راسو را با زاغ افتاد آزادچهره گفت چون بود آن داستان

سعدالدین وراوینی
 
۱۷۲

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » شرح آیینِ خسروانِ پارس

 

... قسمین ذاوبلا و ذاک و بیلا

و این عادت از آن عهد ملوک پارس را معهود شده ست و این مستمر مانده این فسانه از بهر آن گفتم تا تو به همه حال از آن رتبت که داری سپاس خداوند بجای آری و از منعم و منتقم بدانچ بینی راضی باشی و حق بندگی را راعی والسلام آزادچهر گفت انت لکل قوم هاد و بکل ناد للحق مناد و حقیق علی ان اقتدی بآثارک و اهتدی بانوارک هر آنچ فرمودی و نمودی از سر غزارت دانش و نضارت بینش بود و زبده جوامع کلمات با فصاحت و عمده قواعد خرد و حصافت فرمان پذیرم و منت دارم و اومید که محل قابل اندیشه آید و قبول مستقبل تمنی شود و وصو مقصد با حصول مقصود هم عنان گردد پس هر دو را رای بر آن قرار گرفت که روی به راه نهادند واصل السیر بالسری و مستبدل السهر بالکری بساط هوا و بسیط هامون می سپردند تا آنگه که به حوالی کوه قارن رسیدند

سعدالدین وراوینی
 
۱۷۳

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » رسیدن آزادچهر بمقصد و طلب کردنِ یهه و احوال با او گفتن

 

آزادچهر ایرا را بجایگاهی معین بنشاند و خود بطلب یهه که اگرچ بصورت خرد بود متانت بزرگان دولت داشت و بخرده شناسی کارها از میان کاردانان ملک متمیز و بانواع هنر و دانش مبرز می گردید تا او را بیافت چون باو رسید از آینه منظرش همه محاسن مخبر در مشاهدت آمد تحیت و سلام که از وظایف تبرعات اسلام بود بگزاردند چون دو همراز بخلوت خانه سلوت راه یافتند و چون دو هم آواز در پرده محرمیت ساخته چین از پیشانی امانی بگشودند و بدیدار یکدیگر شادمانیها نمودند یهه پرسید که مولد و منشأ تو از کجاست و مطلب و مقصد تو کدامست و رکاب عزیمت از کجا می خرامد و متوجه نیت و اندیشه چیست آزادچهر گفت

ففی سمری مد کهجرک مفرط ...

سعدالدین وراوینی
 
۱۷۴

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » صفت کوهی که نشیمن‌گاهِ عقاب بود و شرحِ مجلسِ او

 

... و انت لاهل المکرمات امام

تا از مدارج و معارجش برگذشتند و اوج آفتاب را در حضیض سایه او باز گذاشتند و چون پای مقصد بر سطح اعلی نهادند شاه مرغان سلیمان وار نشسته بود و بزم و بارگاهی چون نزهتگاه خلد آراسته شاهین که امیر سلاح دیگر جوارح الطیور بود کلاه زر کشیده در سر کشیده و قزاگند منقط مکوکب پوشیده از نشینمگاه دست سلاطین برخاسته و بالای سر او به تفاخر ایستاده طاوس مروحه ای بافته از زر رشته اجنحه بر دوش نهاده سقاء در بغلطاق ادیم ملمع آمده بند سقاء حوصله گشوده ساحت بارگاه را در آب و گلاب گرفته زاغ آتش رخسار تذرو دمیده و روی خود را به دود براندوده دراج کارد و کباب و طبق خواسته چنگ منقار بلبل چون موسیقار چکاوک نوای غریب نواخته موسیچه زخمه طنبور با شاخشانه زرزور بساخته صفیر الحان هزاردستان هنگامه لهو و طرب گرم کرده خروس را صدای اذان به آذان صدر نشینان صفه ملکوت رسیده طوطی دامن صدره خارای فستقی در پای کشیده به شکر افشان عبارت حکایت عجایب البحر هندوستان آغاز کرده هدهد که پیک حضرت بود قباچه حریر مشهر پوشیده نبشته مضمونش به زبان مرغان بر سر زده عقعق سفیروار باقبای اطلس رومی کردار از آفاق جهان خبرهای خیر آورده حاضران بزواجر الطیر فالهای فرخ بر گرفته مجلس بدین خرمی آراسته یهه به قاعده گذشته اندرون رفت و حال آمدن آزادچهره به خدمت درگاه در لباسی هرچ زیباتر عرض داد و نمود که شخصی پسندیده و خدمتگاری ملوک را آفریده نیکوگری و رسم شناس و کارگزار و هنرور از مسافت دور آمده ست بیخ مؤالفت از آن مسکن که داشت برآورده موطن و مولد بگذاشته و از تاب هواجر احداث روزگار به جناح این دولت استظلال کرده و به استذراء این جناب رفیع پناهیده اگر ملک مثال دهد درآید و به شرف دست بوس مخصوص گردد شاه را داعیه صدق رغبت بجنبید مثال فرمود که درآید

سعدالدین وراوینی
 
۱۷۵

خواجه نصیرالدین طوسی » اخلاق ناصری » مقالت اول در تهذیب اخلاق » قسم اول در مبادی » فصل چهارم

 

... و إن تبتعث نحو الفضایل تلهج

و از جهت آنکه مردم در بدو فطرت مستعد این دو حالت بود احتیاج افتاد به معلمان و داعیان و مؤدبان و هادیان تا بعضی به لطف و گروهی به عنف او را از توجه به جانب شقاوت و خسران که دران به زیادت جهدی و حرکتی حاجت ندارد بلکه خود سکون و عدم حرکت در آن معنی کافیست مانع می شوند و روی او به جانب سعادت ابدی که جهد و عنایت مصروف بدان می باید داشت و جز به حرکت ضمیر در طریق حقیقت و اکتساب فضیلت بدان مقصد نتوان رسید می گردانند تا به وسیلت تسدید و تقویم و تأدیب و تعلیم ایشان به مرتبه اعلی از مراتب وجود می رسند وفقنا الله لما یحب و یرضی و جنبنا عن اتباع الهوی انه الهادی المیسر

خواجه نصیرالدین طوسی
 
۱۷۶

خواجه نصیرالدین طوسی » اخلاق ناصری » مقالت اول در تهذیب اخلاق » قسم اول در مبادی » فصل ششم

 

... و بر جمله در مردم سه قوت مرکب است چنانکه گفتیم ادون نفس بهیمی و اوسط نفس سبعی و اشرف نفس ملکی و مشارک بهایم به ادون است و مباین ایشان به اشرف و مشارک ملایکه به اشرف است و مباین به ادون و عنان اختیار و زمام ایثار به دست او اگر می خواهد به منزلگاه بهایم فروآید تا هم از ایشان یکی بود و اگر می خواهد در محل سباع ساکن شود تا هم از ایشان یکی بود و اگر می خواهد به مقام ملایکه شود و یکی از ایشان بود و عبارت از این سه نفس در قرآن مجید به نفس اماره و نفس لوامه و نفس مطمینه آمده است نفس اماره به ارتکاب شهوات فرماید و بران اصرار نماید و نفس لوامه بعد از ملابست آنچه مقتضای نقصان بود به ندامت و ملامت آن اقدام را در چشم بصیرت قبیح گرداند و نفس مطمینه جز به فعل جمیل و اثر مرضی راضی نشود

و حکما گفته اند از این سه نفس یکی صاحب ادب و کرم است در حقیقت و جوهر و آن نفس ملکی است و دوم هر چند ادیب نیست اما قابل ادب است و انقیاد مؤدب نماید در وقت تأدیب و آن نفس سبعی است و سیم عادم ادب است و عادم قبول آن و آن نفس بهیمی است و حکمت در وجود نفس بهیمی بقای بدن است که موضوع و مرکب نفس ملکی است مدتی که در آن مدت کمال خویش حاصل تواند کرد و به مقصد برسید و حکمت در وجود نفس غضبی کسر و قهر نفس بهیمی است تا فسادی که از استیلای او متوقع است مندفع شود چه بهیمی قابل ادب نیست و این معنی نزدیک است به تأویل آنچه از تنزیل نقل افتاد و افلاطون در اشارت به نفس سبعی و بهیمی گفته است أما هذه فهی بمنزله الذهب فی اللین و الانعطاف و أما تلک فبمنزله الحدید فی الصلابه و الامتناع و همچنین در موضعی دیگر گفته است ما أصعب فی الشهوانی أن یکون فاضلا پس هر که ایثار فعل جمیل کند اگر قوت شهوانی با او مساعدت نکند استعانت باید جست برو به غضب که مهیج حمیت بود تا او را قهر و کسر کند پس اگر با وجود استعانت و استمداد غلبه هم شهوت را بود اگر بعد از تقدیم مقتضای او صاحبش را حسرت و پشیمانی دامنگیر شود هنوز در طریق استصلاح بود و صلاحش امیدوار بود امضای عزیمت در قطع طمع شهوت از معاودت مثل آن حالت استعمال باید کرد و الا مثل او همچنان بود که حکیم اول گفت بیشتر مردمان را چنان می بینم که دعوی محبت افعال جمیل می کنند و از تحمل مؤونتش با معرفت فضیلتش اعراض می نمایند تا کسالت و بطالت در ایشان تمکن می یابد و آنگاه فرقی نیست میان ایشان و میان کسی که به محبت فعل جمیل و معرفت فضیلتش موسوم نبود چه اگر بینایی و نابینایی در چاهی افتند هر دو هلاکت مساهم باشند و بینا به استحقاق مذمت و ملامت متفرد

و مثل این سه نفس قدمای حکما چون مثل سه حیوان مختلف نهاده اند در یک مربط جمع کرده فرشته ای و سگی و خوکی تا هر کدام که غالب شود حکم او را بود و بعضی گفته اند مثل مردم با این سه نفس چون مثل انسانی بود راکب بهیمه ای بقوت که سگی یا یوزی با او راکب بود و در طلب صید بیرون آیند اگر حکم مردم را بود هم چهارپای و هم سبع را بر وجه اعتدال استعمال کند و شرط استراحت ایشان و خویش به وقت حاجت رعایت کند و ترتیب علوفه و مالابد همه جماعت بر قاعده عدالت کند پس همگنان در مطعم و مشرب و دیگر مصالح معاش مزاح العله باشند و اگر بهیمه غالب شود تمکین راکب نکند پس به هر موضع که علفی بهتر بیند از دور بدان جانب دویدن گیرد و از ناهمواری حرکت در نشیب و بالا و تعسف از جاده و تعجیل نه به جایگاه هم خویشتن را و هم یاران را رنجه کند و چون به علف خویش رسد دیگران را بی برگ گذارد تا از گرسنگی ضعیف شوند و در معرض هلاکت افتند و گاه بود که در اثنای دویدن به درختی یا خارستانی یا رودی جرف یا آبی هولناک رسد به صدمه یا به سقطه یا آفتی دیگر خود را و ایشان را هلاک کند و همچنین اگر سبع غالب شود به وقت مشاهده صیدی راکب و مرکوب را به فضل قوت بر آن سوی میل دهد و رنج و خوف تلف مانند آنچه گفته آمد حاصل آید بلکه محتمل بود که در اثنای مقاومت و محاربت آن حیوان که مطلوب اوست جراحتی یا زخمی یابند که هلاک شوند اما چون در فرمان حاکمی باشند که مستحق حکومت اوست یعنی سوار از این آفات و عوارض ایمن مانند ...

خواجه نصیرالدین طوسی
 
۱۷۷

خواجه نصیرالدین طوسی » اخلاق ناصری » مقالت اول در تهذیب اخلاق » قسم دوم در مقاصد » فصل دهم

 

... و اقتدا به عادت جمیل آن بود که به موجود خشنود بود و از مفقود تلهف و تأسف ننماید تا همیشه مسرور و سعید بماند و اگر کسی را شک افتد درانکه ملازمت این عادت و انتفاع بدین خلق به سمت تیسیر موسوم باشد یا به صفت تعذر موصوف باید که تأمل کند در اصناف خلق و اختلاف مطالب و معایش ایشان و رضای هر یک به نصیب و قسمت خویش و سرور و غبطت نمودن به صناعت و حرفتی که بدان مخصوص بود مانند تجار به تجارت و نجار به نجارت و شاطر به شطارت و مخنث به تخنیث و قواد به قیادت به حدی که هر یک مغبون بحقیقت فاقد آن صناعت را شناسند و مجنون علی الاطلاق غافل از آن حالت را گویند و بهجت و راحت بر وجود آن لذت مربوط دانند و حرمان کلی به فقدان آن معیشت منوط چنانکه نص تنزیل ازان عبارت کرده است که کل حزب بما لدیهم فرحون

و سبب این اعتقاد ملازمت عادت و مداومت مباشرت باشد پس اگر طالب فضیلت در ایثار سنت و طریقت خویش همین طریق سپرد و از اقتفای مناهج و اقتنای منافع کمالی که غایت آن مقصد بود عدول نجوید به سرور و لذت از آن جماعت که به قید جهالت و أسر ضلالت گرفتارند أولی باشد چه او محق بود و ایشان مبطل و او متیقن و مصیب و ایشان مخطی و خابط و ایشان سقیم و شقی و او صحیح و سعید بلکه او ولی خدا و ایشان اعدای او الا ان اولیاء الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون

و کندی رحمه الله در کتاب دفع الاحزان گوید دلیل برانکه حزن حالتی است که مردم آن را به سوء اختیار خویش به خود جذب می کند و از امور طبیعی خارج است آنست که فاقد هر مرغوبی و خایب هر مطلوبی اگر به نظر حکمت در اسباب آن حزن تأمل کند و به کسانی که از آن مطلوب یا مرغوب محروم باشند و بدان حرمان قانع و راضی اعتبار گیرد او را روشن شود که حزن نه ضروری بود و نه طبیعی و جاذب و کاسب آن هراینه با حالت طبیعی معاودت کند و سکون و سلوت یابد و ما مشاهده کرده ایم جماعتی را که به مصیبت اولاد و اعزه و اصدقا مبتلا شدند و احزان و همومی مجاوز از حد اعتدال بر ایشان طاری شد و بعد از انقضای کمتر مدتی با سر ضحک و مسرت و فرح و غبطت آمدند و بکلی آن را فراموش کردند و همچنین کسانی که به فقد مال و ملک و دیگر مقتنیات روزی چند به اصناف غم و اندیشه ناخوش عیش بودند پس وحشت ایشان به انس و تسلی بدل گشت و آنچه امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه فرموده است أصبر صبر الا کارم و الا تسل سلو البهایم هم منبی است از این معنی ...

خواجه نصیرالدین طوسی
 
۱۷۸

خواجه نصیرالدین طوسی » اخلاق ناصری » مقالت سیم در سیاست مدن » فصل دوم

 

... و محبتی که میان پادشاه و رعیت و رییس و مرؤوس و غنی و فقیر باشد هم در معرض شکایت و ملامت بود بدین سبب که هر یک از صاحب خویش انتظار چیزی دارد که در اکثر اوقات مفقود بود و فقدان بانتظار موجب فساد نیت باشد و از فساد نیت استبطا حاصل آید و استبطا مستتبع ملامت بود و به رعایت شرط عدالت این فسادها زایل گردد و همچنین ممالیک از موالی زیادت از استحقاق توقع دارند و موالی ایشان را در خدمت و شفقت و نصیحت مقصر شمرند تا به ملامت مشغول شوند و تا رضا به قدر استحقاق که از لوازم عدالت بود حاصل نیاید این محبت منظوم نشود و صعوبت شمول آن از شرح مستغنی است

و اما محبت اخیار چون از انتظار منفعت و لذت حادث نشده باشد بلکه موجب آن مناسبت جوهر بود و مقصد ایشان خیر محض و التماس فضیلت باشد از شایبه مخالفت و منازعت منزه ماند و نصیحت یکدیگر و عدالت در معامله که مقتضای اتحاد بود به تبعیت حاصل آید و این بود معنی آنچه حکما گفته اند در حد صدیق که صدیق تو شخصی بود که او تو باشد در حقیقت و غیر تو بشخص و عزت وجود این صداقت و فقدان آن در عوام و عدم وثوق به صداقت احداث هم ازین سبب لازم آمده است چه هر که بر خیر واقف نبود و از غرض صحیح غافل باشد محبت او سبب انتظار لذتی یا منفعتی تواند بود و سلاطین اظهار صداقت از آن روی کنند که خود را متفضل و منعم شمرند و بدین سبب صداقت ایشان تام نبود و از عدالت منحرف افتد

و پدر فرزند را چون بدین سبب دوست دارد که خود را برو حقی زیادت بیند محبت او نزدیک باشد بدین محبت از وجهی و به اعتباری دیگر او را محبتی ذاتی بود بر فرزند که بدان مخصوص باشد و آن چنان بود که او فرزند را بحقیقت هم نفس خود داند و چنان پندارد که وجود فرزند نسخه ایست که طبیعت از صورت او برگرفته است و مثالی از ذات او با ذات فرزند نقل کرده و الحق این تصوری است به جای خویش چه حکمت الهی از روی الهام پدر را بر انشای فرزند باعث گردانیده است و او را در ایجاد او سببی ثانی کرده و از این جهت بود که پدر هر کمال که خود را خواهد فرزند را خواهد و هر خیر و سعادت که ازو فوت شده باشد همت بران گمارد که فرزند را حاصل کند و بر او سخت نیاید که گویند پسر تو از تو فاضلتر است و سخت آید که گویند غیری از تو فاضلتر است همچنان که بر شخصی که مترقی بود به کمال سخت نیاید که گویند اکنون کاملتر ازانی که پیشتر ازین بودی بلکه او را این سخن خوش آید پس همین بود حال پدر با فرزند و سببی دیگر فرط محبت والد را آن است که خود را سبب وجود فرزند می شناسد و از ابتدای کون او بدو مستبشر بوده است و محبت او با تربیت و نشو فرزند در تزاید بوده و استحکام و رسوخ یافته و او را وسیلت آمال و مسرات شمرده و به وجود او وثوقی به بقای صورت خود بعد از فنای ماده در دل گرفته و اگرچه این معانی به نزدیک عوام چنان مستخلص نبود که در عبارت توانند آورد اما ضمایر ایشان را بران نوعی از وقوف بود شبیه بدان که کسی خیالی در پس حجابی می بیند ...

خواجه نصیرالدین طوسی
 
۱۷۹

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح الغ ترکان

 

... آفتاب چرخ را با چهره چون کهربا

مقصد امید خلقی زان در ایوانت شود

حاجت دینی و دیناوی خلایق را روا ...

امامی هروی
 
۱۸۰

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح فخر الملک

 

... کی در ایوان معالیش معمم گردد

زایران را درو هم مطلب و مقصد باشد

سایلان را کف او مشرب معطم گردد ...

امامی هروی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۵۰