حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
... جان برده بیک غمزه چشم خوش غمازت
کردیم نخستین گام در راه تو ترک کام
تا خود چه شود انجام اینست چو آغازت ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
... کی یار هست چون من رند گدای را
در درگهی که راه نسیم صبا نبود
عمریست خاکسار به راهش فتادهایم
او را ز ناز گوشه چشمی بما نبود ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
به محفلی که تو ای چون منی که راه دهد
که عرض حال گدا پیش پادشاه دهد ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
... با رقیبان آشنایی میکند
راه مردم میزند گیسوی او
شمع رویش رهنمایی میکند ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
... نشستهام برهت روز و شب بامیدی
که خاک راه توام بلکه توتیا گردد
اگر تو زهر چشانی مرا بود تریاق ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
... بقتلی من بغیر الذنب اوصاک
بکویت راه پیمودن که یابد
بباب القصر اذ کثرت قتلاک ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳
راه خواهی رخت بر دریا فکن
کام جویی قید من و مافکن ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
راه عشق است و بهرگام دوصد جان بگرو
عشق سریست نهانی به دراز گفت و شنو ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷
... یکبار رخش نازبرون تا ز و باز بین
عشاق را جبین مذلت به خاک راه
در خون نگر بمالم دل مردمان چشم ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳
... حد تقریب نهند اهل حقیقت سویی
مطربار است برو راه مخالف بگذار
چند از این پرده بعشاق نوا میگویی ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » ساقی نامه » شمارهٔ ۱ - ساقینامه
... الهی به خاصان درگاه تو
به سرها که شد خاک در راه تو
به افتادگان سر کوی تو ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » سؤال و جواب » شمارهٔ ۱ - سؤال میرزا بابای گرگانی در حین توقف سبزوار از حاج ملاهادی سبزواری
... صد نماید بچشم ما آحاد
راه باریک و دور و ویرانست
شب تاریک و کور مادرزاد
گر ز برهان عقلی و نقلی
راه مقصود را کنی ارشاد
در دو عالم خدای هر دو جهان ...
... هم مگر لطف شما پیش نهد گامی چند
چشم بصیرت کور و راه مقصود دور مگر بهدایت هادی طریق سعادت در این ورطه هلاکت جانی بسلامت بیرون برده از چاه ضلالت بدر آییم و ببرهان عقلی و نقلی آن صاحب دانش و بینش ناسوران سوختگان آتش حسرت مرهم پذیر شود چون استدعا از بندگان عالی چنان بود که چند کلمه منظوم مرقوم فرمایند از این جهت گستاخی شد جواب سیوال منظوم استدعا نمودم و تا بحال نظم و غزلی معروض نشده این هم از التفات سرکار است
ما چو ناییم و نوا از ما ز تست ...
حکیم سبزواری » دیوان اشعار » سؤال و جواب » شمارهٔ ۲ - جواب سؤال
... زنده مرده مرده جهل است
بی خبر از خدا و راه رشاد
مانده درگورتن جلیس و حوش ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
... شکایت نامه گفتم درنوردم تا روان گردد
همان در راه قاصد ریخت رشکم پیچ و تابش را
ندانم تا چه سان از عهده دردش برون آیم ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
... ز پشت ناخنم نسترده نقش روی عنوان را
به تن چسبید بازم از نم خونابه پیراهن
خراش سینه سطر بخیه شد چاک گریبان را ...
... تکلف بر طرف لب تشنه بوس و کنارستم
ز راهم بازچین دام نوازشهای پنهان را
به مستی گر به جنت بگذری زنهار نفریبی ...
... رسیدن های منقار هما بر استخوان غالب
پس از عمری به یادم داد رسم و راه پیکان را
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
... به قطع وادی غم می گمارد تیزگامان را
ز هستی پاک شو گر مرد راهی کاندرین وادی
گرانیهاست رخت رهرو آلوده دامان را
دماغ فتنه می نازد به سامان رسیدن ها
طلوع نشیه گرد راه باشد خوش خرامان را
پی رسوایی ارباب تقوی جلوه ای سر کن ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
... به شهر از دوست بعد از روزگاری یافتم غالب
ز عنوان خطی کز راه دور آمد نشانی را
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
... ز نومیدی توان پرسید لطف انتظار ما
نشستن بر سر راه تحیر عالمی دارد
که هر کس می رود از خویش می گردد دچار ما ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
... بر قند نه بر شهد نشیند مگس ما
طول سفر شوق چه پرسی که در این راه
چون گرد فرو ریخت صدا از جرس ما ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
... در خلوتش گذرد نبود باد را مگر
صرصر به خاک راه رساند پیام ما
ای باد صبح عطری از آن پیرهن بیار ...