قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۸۳ - مخاطب نامة معلوم نیست
صاحبا قبلة گاها رقیمجات کریمه در اسعد اوقات رسید و کاغذی که در باب طغیان سربازان لازم بود بسرهنگ نوشته شد اگر سرهنگ با فرهنگ است فتاح علیم است معلوم است که خلاف حکم شما و التماس ما نخواهد شد والا ان شاءالله تعالی ندامت با بدان است نه طایفه بخردان همچنان که کافی کوفی از راه کم عقلی و بی خردی گول اشتباه اسمی را خورده و از قراجه داغ بایروان رفته نمیفهمد که لایستوی البحران هذا عذب فرات سایغ شرابه و هذا ملح اجاج هر دو سردارند اما این کجا و آن کجا والسلام
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۹۱ - خطاب به نواب شعاع السلطنة فتح الله میرزا
تصدقت شوم همه وقت الطاف حضرت والا افزون از عد ستاره بود و خجلت چاکر قدیمی زیاده از حد شماره تا این بار که فیض حضور بر سیبل عبور مقدور شد پایه بخت فدوی اوجی گرفت و دریای فضل و کرم والا موجی زد که بیک جزر و مد خجلت های بیش از حصر و حد را کلا و طرا محو منسی ساخت و هم رکابی امام ویردی بیک که با خلعت و ارمغان در منزل ارمغانی رسید پیر غلام را در محنت شرمساری در کمال سبک باری دید اما از راه یگانگی و رسم خواجه تاشی دور نیست که بر خود فرض کند و صریحا عرض نماید که اگر بار دیگر نیز این موج احسان اوج گیرد بیم آن است که وجود نابود پیر غلام را نحو و معدوم سازد چرا که تا حال شرمندگی و خجلت های فراوان و انبوه مثل پشته و کوه موجود بود که سیبه و سنگری قوی برای وجود ضعیف میشد حالا که سیبه و بدنه نیست هر چه بزنند بسینه و بدن میخورد
آخر لطف و عنایت حدی دارد احسان و مکرمت را اندازه هست ریزش سحاب در تابستان چنان نیست که بهار تابش آفتاب در صبح و شام نیست که نصف النهار جود و کرم والا با این گونه علو همم چه گونه سحابی است و چطور آفتابی که یک آن و یک دم از بارش و تابش گریز ندارد و دست هیچ حمد و شکر بدامان این طور نعمت و رحمت نمیرسد شکر و تلافی بامتناع علی رسید جز مردن و خود را از این عجز و قصور فارغ کردن چه چاره خواهد بود ...
... رخت سلسله و شعر سلسله دار و معانی مسلسل و الفاظ اعذب من الرحیق السلسل را یک جا و یک بار با هم فرستادن خود انصاف فرمایید چگونه مجال شکر میدهد و قدرت نطق باقی میگذارد مگر آن همه طوق مرحمت و زنجیر التفات بر پای دل و گردن جان نهاده اید بس نیست که باز تاکید و تجدید لازم میدانید
قربانت شوم عاجزم در ثنای تو عاجز راه دور است و آفتاب تند و امام ویردی بیک عازم شرفیابی پیر غلام در قصد آن که بقدر توان از سلسله بخلخال گریزد حاشا و کلا من از کمند تو تا زنده ام نخواهم رست استدعا آنچه که چاکر فدوی را گاه بگاه به خطوط مبارکه سرفراز و محظوظ فرمایند و همواره حلاوت التفات بمذاق جان بخشند والسلام
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۹۲ - خطاب به محمودخان دنبلی قوریساول باشی
... خدا را زین معما پرده بردار
قل موتو ابغیظکم قاتلهم الله انی یوفکون شاهزاده اعظم روحی فداه اگر زر و سیم ندارد باک و بیم نداریم بحمدلله دست و دل و روی او گشاده است و لیس باو سعهم فی الغنی و لکن معروفه اوسع مگر حاتم طایی را جز کیسه خالی و همت عالی چیز دیگر بود یا ولیعهد مرحوم مغفور البسه الله حلل النور بجز کوشش و جهد در راه دین خدا و خلوص و صدق در کار دولت پادشاه جزینه و دفینه دیگر داشت یا غیر این دو چیز یک فلس و پشیز باخلاف وراث مخلفه و میراث گذاشت یا با وصف کمال تنگ عیشی و صفرالوطابی هر ساله لامحاله یک دو کرور بخشش و ریزش نمیکرد یا یکی از همین کرورات هشت گانه را در عین غارت زدگی و بی خانمانی از عهدة بر نیامد
آه از این قوم بی حمیت و بی دین که سرعت لافظه دارند و قوت حافظه ندارند در حق کورند و در باطل بینا و در خیر نادان و در شر دانا کما قال الشاعر ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۹۴ - نامه ای به نواب اردشیر میرزا
... قربانت شوم زین العابدین خان شاهسون را که مردود دانسته و عباسقلی خان را مقبول میدارید کاش قبل از زحماتی بود که ولیعهد روحی فداه در برقراری زین العابدین خان تحمل فرمود حالا که ممنون اولیای دولت همایون شده و او را بسرکردگی منصوب ساخته اند جز این که شما پهلوی اورا بگیرید چاره ندارد او هم ان شاءالله خوب خدمت میکند این روزها حکم فرمودند که از مراغه با آی دوقمیش و قراکونی نقل و تحویل کند از ایلات دویرن دور نباشد آنجا که آمد بخدمت شما خیلی نزدیک میشود و بفضل خدا بسیار بسیار خوب خدمت خواهد کرد سالهاست که چاکران ولیعهد روحی فداه او را نان دادند پول دادند قشلان و ییلاق مفت دادند پرستاری کردند بسفر بردند جنگی و درنگی کردند تا امروز الحمدالله صاحب تیب و علم و ایل و حشم شده و شاهنشاه عالم پناه عرض ولیعهد روحی فداه را درباره او مقبول داشته والحق بسیار خوب رشید و کارآمد از میان در آمده بالفعل هشت نوکر از شاهسون آذربایجان را سر کرده است و هفت از شاهسون عراق و همه سرکردهای شاهسون کارشان خراب است و این آباد و همه از خدمت خارجند غیر او که الان صد سوارش در خراسان است
آخر سخن این است که سرکرده دویرین باید از صاحب کار صاین قلعه و گروس واوریاد متخلف نباشد بل که خدمتکار و فرمانبر والا باشد پیرغلام قدیمی قابل هستم که بعد از آن که زین العابدین خان خدمت شما برسد اگر خدا نخواسته خوب ندانید و نامرغوب دانید تابع رأی مبارک شما بشوم در حضرت ولیعهد روحی فداه هر طور خواهش شماست عرضه چی باشم اما هرگاه ان شاءالله خوب دانستید بسیار شکرگزار میشوم از درگاه خدا و چاکران شما که زحمت و خدمت چندین ساله او را در غزوات روس و روم و محاربات گرمسیر و سفرهای یزد و کرمان و هرات و خراسان دیدیم کمتر سفری بود که ولیعهد مرحوم بروند او ملتزم رکاب نباشد و همیشه طوری دلسوزی و خدمت میکرد که از او راضی میشدند ولیعهد روحی فداه هم پارسال از جنگهای هزاره و اویماقات از این راضی بودند و از حضرت قلی خان مرحوم شاکی علی ای حال حاصل وجود چاکران پیر و امثال این حقیر همین است که خدمت و زحمت این گونه نوکرها را بشما و سایر آقازادگان خود عرض کنم باخبر باشید و هر که در راه والد بزرگوارتان جعل الله مثواه زحمتی کشیده پاداش آن را در نظر داشته باشید هباء منثورا نشود اشهد بالله که هر عرضی در باب اولاد نجفقلی خان کرده باشم از آن رهگذر بوده جهه دیگر نداشته پسرهاش که اینجا هستند عرضی جز استدعای قلیل تفاوت از مقرری و مستمری خود ندارند ان شاءالله بعد از ورود شهر روانه خواهم نمود آقابیگ هرگاه میگوید دعواهایی که دارم بعداز ولیعهد مرحوم بهم رسیده البته عرض او را باید پذیرفت اما هرگاه همان دعواها باشد که هزار بار بشاهنشاه روح العالمین فداه عرض شده و ولیعهد طاب ثراه در میان بوده و مکرر در تبریز و کنار حوض باغ شمال اجمال گروسی و کرانی شده و اجلاس فضلا و علما بعمل آمده دوباره از سر گرفتن لازم نیست عارف و عامی و شاه و گدا معترفند که از ولیعهد مرحوم عادل تری در این عهود و ازمان بوجود نیامده هرگاه آقابیگ بگوید که عرض خودم را در حیات آن بزرگوار نکرده ام دروغ بدانید و اگر بگوید بتوسط فلانی حق مرا پامال فرمودند این تهمت را بوالد مغفور خود نپسندید بخدا که برای خاطر هیچ آفریده حتی برادر و فرزند خود چشم از یک پوش بی حساب نمیپوشید از امثال پیرغلام عرض کردن است قبول و انکار با خدام سرکار است امر کم مطاع
تصدقت شوم بروات که از دفتر تبریز بشما حواله شده همه را حتی یک هشتصد تومان که دو چهارصد تومان است البته البته بدهید و زود سیاهه بفرستید تا دستورالعمل بمهر مبارک ولیعهد روحی فداه برای شما بیاید بعد از آن قرار معمول دارید والسلام
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۹۶ - از تبریز به سرحد دار اردبیل نوشته است
حامل عریضه شیخ کوفی است و دشمن صوفی با مندیل و رداء و تسبیح و عصا از کربلا و نجف آمده هدایا و تحف آورده عزم خدمت نواب کرده و ساز جریمه و ابواب داده هجده هزار جوارش دارد و هجده هزار سفارش میخواهد بهر وزیر و امیر و مشاور و مشیر و واعظ و خطیب و کاتب و ادیب و جمیل و جلیل که در مشکین و اردبیل است آنجا میآیدو همه را مالش میدهد اگرچه کاظم خان طالش باشد که در مدت عمر یک فطیر بیک فقیر نداده و یک عطا بیک گدا نکرده کیسه ها پرداخته کند تاکارش پرداخته شود کم میگوید پر میکاهد خاک میدهد در میخواهدخاک خام تربت است و راه راه غربت کنایه نمیفهمد اشاره نمیداند وعده بی اثر است حواله بی ثمر نقد میخواهد نه برات بذل میخواهد نه زکات تعلل بی سود و تحمل بی حاصل در ناحیه وزارت دایره متوقع است بکشند بیک ورق بل که یک طبق در هر جدولش اسمی نوشته شود مثل خان خلخال و میرطالش و صاحب مشگین و نایب اردبیل و امرای پیاده و سواره از دهه و صده و هزاره و سرور هر عشیره و سید هر قبیله که اسبی در فسیله و خری در طویله و گاوی در رمه و بزی در گله داشته باشد
اگر چنین کردید آسوده اید والا شیخ عاکف بساط است و هادم نشاط و ندیم لازم و ثقیل ساکت پول بدهید گول مخورید که شیخ ساکت رسیده و در کنج صامت آرمیده و شیخ سلمه الله اگر چه ساکت و صامت باشد نعوذ بالله من مجاوره السکوت الساکت و ملازمه الثبوت الصامت ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۹۸ - رقم ولیعهد به نواب خسرو میرزا
خجسته فرزند مسعود خسرو میرزا بداند که از قراری که بر ما ثابت و آشکار گردید آن فرزند در باب تبدیل امبورکر حرفی با جناب فرمانفرمای گرجستان در میان آورده و حال آن که ما در این باب مطلقا و اصلا فرمایشی به آن فرزند نکرده بودیم و راهی نداشت که از او اظهار نارضامندی نماییم چرا که او چندین سال در ملک ما بود هرگز جز خیرخواهی دولتین و مزید اتحاد بین الحضرتین از او دیده و شنیده نشد و شک نیست که هرگاه گریبایدوف بود این خجالت و بدنامی بدولت قاهره ایران نمیرسید جواب این رقیمه را باید بزودی عرضه داشت نماید تا بدانیم آن فرزنددر این خصوص چه گفته و بتجویز و استصواب امیرنظام حرف زده یا بی اطلاع او
دیگر البته از خاطر آن فرزند گرامی محو نشده که دستورالعمل ما باو همین یک کلمه بود که از سخن و صلاح امیرنظام بیرون نرود وسخن احدی را جز او نپذیرد و هر چه بصوابدید باو بگوید و بکند هیچ راه بحث بر آن فرزند نیست و در مراجعت از این سفر ان شاءالله تعالی بمزید توجهات ما محسود تمامی امثال و اقران و ممتاز اعاظم و فرمانروایان ممالک ایران خواهد شد و هر چه خودسر بگوید و بکند اگر همه بر وفق صواب باشد و مایة انجام خدمات افزون از حساب گردد باز مقبول ما نیست بل مردود است چرا که تخلف از امر و فرمان کرده و تجاوز از دستورالعمل نموده که بدترین گناهان است آن فرزند بمزید مدرک و کیاست مورد کمال وثوق و اعتماد ماست اما یک نوع خودسری و خودپسندی در او سراغ داریم که بخصوصه در این سفر از این جهه بسیار مشوشیم
شهر صفر ۱۲۴۵
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۰۱ - خطاب به الله یارخان آصف الدوله
جناب مجدت ونجدت نصاب جلالت و نبالت انتساب خالوی اعزامجد عالی تبار آصف الدوله العلیه العالیه بداند که هر چند بعد از مراجعت از هرات خبر درستی از آذربایجان بما نرسیده اطلاعی کامل نداریم که پس از این قضیه اوضاع آنجا چگونه شد ولکن افواها مذکور میشود که هنوز عالیجاهان ایشک آقاسی باشی و حکیم باشی بلندن و پطرزپورغ نرفته این خبر که رسیده است الیچی روس بامیرنظام گفته که تا حال محمدحسین خان که روانه بود از جانب والیعهد دولت قاهره ایران بود حالا که او در میان نیست روانه شدن او برهم خورده راهی ندارد که برود چرا که حکمی و نامة و فرمانی از شاهنشاه دردست ندارد
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت
اگرچه از جانب ایلچی انگلیس و مستر مکنیل نایب مکتوبا و ملفوظا حرفی در این مواد نشنیده ایم لکن یقین است آنها هم در باب حکیم باشی همینطور سخن ها خواهند گفت و حق دارند چرا که منشا این گفتگوها و واسطه این جواب و سوال ها همان ولیعهد مرحوم مغفور اقامه الله فی دار الخلدو السرور بودند حالا که اینطور اتفاق افتاد کاغذها و آدم هایی که از جانب او میرفتند جا ندارد که بروند اگر نروند هم موعد کرور میرسد و ایلچیانی که بدتر از محصلین غلاط و شدادند خواهند آمد پولی در خزانه عامره موجود نیست اهل ایران هم برای حفظ مملکت یک دینار نمیدهند ولیعهد مرحوم مغفور هم درحیات نیست که فکری و دست و پایی بکند باز چاره جز این بخاطر ما نمیرسد که آن دو نفر میرفتند با همان کاغذها که داشتند روانه نماییم و از جانب خود دو کاغذ بدو دولت بنویسیم که والد ما در زمان حیات خود بعضی فقرات بشما در عالم یگانگی اظهار کرده فلان آدم را فرستاده بود طولی نکشید که از عالم فانی رحلت کرد شاهنشاه روح العالمین فداه ما را در جای او نصب فرمودند بالفعل بحکم و فرمان همایون شاهنشاهی همه مهمات متعلقه باو با ماست و هیچ تفاوتی حاصل نشده الا آن که یقین داریم شما از راه حسن عهد و کمال حقوق ذاتی امروز که والد ماجد ما از دنیا رفته زیاده در دلجویی ما و بهمبستگی کار ما اهتمام خواهید کرد همچنان که شاهنشاه ایران روحنا فداه هم بعد از این حادثه زیاده التفات فرمود و بر مراتب عز و جاه و اعتبار ما بهر جهه از جهات درین مملکت افزود و طوری مرحمت و توجه مبذول داشت که هرگز نسبت بولیعهد مرحوم مغفور نفرموده بود آن جناب چنین تصور نخواهدکرد که ما این فقره را برای اظهار اعتبار خود در فرنگستان خواسته ایم بل خدا را بشهادت میطلبیم که محض مصلحت دولت قاهره و سد رخنه دشمن دین مرقوم داشتیم امروز بدو فرمان که مشعر بر توجه نسبت بما بدو ایلچی صادر شود یا دو نامة مختصر که در باب قضیه ولیعهد مغفور و توجه نسبت بما بدو پادشاه مرقوم گردد امر کلی بفضل خدا از پیش خواهد رفت و بار کرور ان شاءالله از گردن خواهد افتاد و چنین میدانیم که ایلچی ها زیاده از سابق درین کار بکوشند و از سرکار شوکت مدار همایون هم باین واسطه ممنون و خشنود شوند دیگر امر امر اشرف همایون شاهنشاه است هر چه بخاطر الهام ظاهر اقدس اعلی برسد همان عین مصلحت خواهد بود اگر آن جناب چنین داند که این اظهار هم موهم گمانی خواهد شد که ما خود را درین ضمن ملاحظه کرده ایم مأذون است که هیچ عرض نکند یا اسم ما را بر زبان نیارد چرا که ما خود را ناقابل تر از آن میدانیم که اسم ما در حضور باهرالنور اشرف اقدس همایون مذکور شود که از ابتدای عمر هرگز هوا و هوسی از خود نداشته ایم خصوصا بعد از این قضیه که از دنیا و مافی ها سیر شده ایم و از حیات خود دلگیری هستیم و بخدا که فرمایشات مصحوبی لاچین خان و فرمان های مرحمت آمیز همایون شاهنشاهی باعث شد که تا حال راه میرویم والا نه چنان افسرده و پژمرده شده بودیم ک تانفس آخرین بحال توانیم آمد
آخر سخن این است که ما بنده و برده و ایجاد کرده شاهنشاه روح العالمین فداه هستیم پدری داشتیم از دستمان رفت دیگر در دنیا هیچ کس را نداریم مگر همان وجود مبارک شاهنشاه که خدای تعالی تا زمان ابد در پناه خود محفوظ بدارد اگر رأی همایون شاهنشاهی متوجه تربیت ما قرار گیرد بعد از فضل خدا پادشاهان روم و فرنگ و هند هم تمکین بی وجودی قلیل ما خواهند کرد و اگر قابل ندانند و بی ماحصل دانند باز تا زنده ایم از دعاگویی معزول نخواهیم بود و همین خدمت را بهترین خدمات میدانیم والسلام ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۰۲ - این نامة را قائم مقام از خراسان به شاهزاده خانم بعد از فوت ولیعهد نبشته
... اما حالا یقین بدانید که در این واقعه هایله که خاک بر سر من و ایران شد تلف خواهم گردید مشکل است بار دیگر بفیض حضور و صحبت سرکار و بفوز خدمت بانو نه نه ننه برسم دریغ و درد که آسمان نخواست ایران نظام گیرد و دولت و دین انتظام پذیرد دراین اعصار و اعوام کسی مثل ولیعهد جنت مقام یاد ندارد عدل محض محض عدل بود حق خدمت خوب میدانست و قدر نوکر خوب میشناخت بخدمت جزیی نعمت کلی میداد ایتام را پدر بود ارامل را پسر اهل آذربایجان درمدت سی سال پرورده احسان بودند اهل خراسان را در این مدت سه سال چنان بنده عدل و انعام و غلام فضل و اکرام خود فرمودند که صد برابر مطیع تر ازاهل آن سامان شده بودند این پیر غلام بچه زبان بگوید و بچه بیان بنویسد خدا نخواست که جهان در عهد جهانداری او زنده و نازنده شود
خوب از نواب مستطاب امیرزاده اعظم و مخدوم مکرم امیرنظام چرا نمینویسید دو ماه است خبر درستی از آذربایجان نداریم خدا نکرده میان ایشان نفاق است یاانشاالله اتفاق امیدوارم ان شاءالله اولاد ولیعهد مرحوم طوری راه بروند که دشمن مال باشند نه دشمن کام و روز بروز بر شان و شوکت این اوجاق گردون رواق افزوده شود و زحمت های مرحوم ولیعهد بهدر نرفته باشد
مختصری از شما بهمراه آدم نواب ظل السلطان رسید هیچ مفید فایده نشد البته هر که آید از احوالات مفصل مرقوم دارید نه مجمل از نواب فرهاد میرزا تعریف نوشته بودید که در مشق پیش است و در درس بیش مرحوم ولیعهد هم کمال التفات داشت و اذن عروسی مرحمت کرده بودند حالا که این قضیه اتفاق افتاد البته بتاخیر خواهید انداخت
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۰۳ - نامه ای از جانب سنی الجوانب به میرزا تقی آشتیانی
... دیگر دستورالعمل رفتار برادر کامکار را از حالا دادن خلاف صواب میدانیم همین قدر که او را در موارد عزم و رزم جسور و مقدم و آن عالیجاه را درمراتب احتیاط و حزم مجرب و ممتحن بجا آورده ایم کافی است البته هر چه پیش آید هر روزه عرضه داشت خواهد شد و هر چه بخاطر اقدس رسد مقرر خواهیم داشت
حسن خان فیلی را اگر مصلحت باشد که حاکم پشت کوه و پیش کوه هر دو بشود باعتماد آن عالیجاه مضایقه نمیفرماییم و هم چنین هرگاه پشت کوه را تنها باو واگذار یا مثل ایالت اخوی محمدحسین میرزا از هر دو خارج و در بیابانها هایم و حیران راه برود میرزا بزرگ قزوینی هم یک دو بار قاصد فرستاده تعهد خدمت کرده بود چون تتبعی از اوضاع و احوال او نداشتیم جوابی جز عزیمت نصرالله میرزا بدارالخلافه ندادیم اما به آن عالیجاه مقرر میداریم که چون بشهادت خط خودش زایدالوصف سفاک و بی باک است لم اک متخذ المضلین عضدا باید گفت اما اگر الوار و اشرار آنجا را مستوجب داند که او را اسباب کار شناسد اجازت میدهیم که چندگاه با او راه برود که هم ابلیس میباید هم آدم
در باب سنقر حق این است که عالیجاه کلبعلی خان از همه ایل و طایفه خود تجافی جسته بولیعهد مرحوم مغفور متوسل گردیده در آذربایجان و خراسان و عراق آشکار و بی نفاق بخدمت حضور و رکاب پیوسته صدمه امسال بهار را هم خورد و باز در راه خدمت سخت تر ایستاد و از همسایگی کرمانشاه و عدوات امین الدوله و تحریکات اعاظم افشار باک نکرد حالا هم از دارالخلافه طهران بسمت قمشه و سمیرم مثل کسی که بعیش و عروسی برود دو منزل یکی شتابد تا بروز جنگ خود را رساند و خودش و سوارش و سربازش منهای خدمت و دلیری و شجاعت کرد و علم حسنعلی میرزا را آنها در میدان گرفتند و علمدار را بدرک دواندند و از گردنه جانکی سرحد تا حوالی ایزد خواست در کوه و دره و برف و برد دنبال قشون شکسته افتادند و زدند و خوردند و گوی سبقت از همگان بردند و همشیره سرکارکه خاطر او را بشدت میخواهیم در خانه اوست و در ازای این همه چیزی که باو افزوده ایم همین حکومت سنقر است و بس
بلی چون مزید اقتدار برادر ارجمند بهرام میرزا در نظر انور همایون است سقر و اسدآباد هر دو را با ابوالجمع او میفرماییم و فرمان نیابت بحاجی میرزا جانی مرحمت میفرماییم باید برادر ارجمند گرامی مهمات متعلقه بافشار و سنقر و چاردولی را در غیبت عالی جاه کلبعلی خان کلا بحاجی رجوع کند و سوای پانصد رکابی سنقر که مأمور فارس است اگر ممکن شود باز قدری سواره از آنجا بهلیلان بخواهد و لازمه تقویت بحاجی معزی الیه بکند و آن عالیجاه خود مخصوصا شروح مفصله مشعر بر خاطر جمعی عالیجاه کلبعلی خان بفارس بنویسد و برادر ارجمند لازمه مهربانی و مراوده بهمشیره سرکار بکند و همیشه از او باخبر باشد غربت باو اثر نکند و چون عالیجاهان میرزا فرج الله و میرزا هدایت الله دراول این دولت روزافزون منتهای خدمت و جانفشانی بظهور رسانیدند و نوکر قدیم ولیعهد مرحوم مغفور میباشند باید آن عالیجاه در آن همسایگی دایم از حال آنها غافل نشود و با آنها طوری مهربانی و مراوده نماید که از درگاه اقدس اعلی روز بروز امیدوارتر شوند و بیش از پیش بخدمت نیکوبندگی اقدام ورزند
اما سه هزار تومان تنخواه برای امداد مخارج کرمانشاه باید حکما ببرادر ارجمند برسانند و آن عالیجاه خرج اندرون های اولاد شاهزاده مرحوم راهمان طور که داشتند بدهد اما خرج گزاف عمله و اکره شاهزادگان لزوم ندارد و از اموال اخوی حشمه الدوله هر چه بکار سفر جنگ و سرحداری میآید تعلق بدولت قاره دارد و هر چه در اندرون است تعلق بخودش است والسلام
تحریرا فی شهر ذی قعده سنه ۱۲۵۰
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۰۴ - از قول شاهنشاه مبرور به جناب حاجی سیدمحمد باقر نوشته
... سابقا در باب مقرب الخاقان امین الدوله اظهاری کرده بودند و بر وفق خواهش آن جناب مقرر شد که اگر مصلحت خود را در تقلد اشغال دنیوی میداند بآستانه اقدس شتابد و اگر باقتضای سن و التزام تشرع راغب اعمال اخروی است بعتبات عالیات عرش درجات عازم شود و در هر حال بعد از فضل خدا بواسطه آن جناب در کنف رافت و توجه ما باشد لیکن بعد از آن طور توسط آن جناب و این گونه تفقد ما چندی گذشت که به هیچ یک از این دو کار اقدام نکرده در میان دنیا و آخرت معطل بود و بتواتر و شیاع رسید که در این ظرف مدت بیکار نبوده و بی سبب تعطیل جایز نداشته بر آن جناب مستطاب بهتر معلوم است که تا حال چه مبلغ مال مردم در اصفهان تلف شده و چقدر دماء و نفوس در خارج و داخل آن ولایت بر باد فنا رفته اگر سخن مردم در حق او صدق است واجب است که از آن الایت اعراض کند و اگر مبنی بر اغراض است چه لازم است که در میان دارالخلافه و فارس بنشینند و غرض سهام تهمت گردد
بالجمله باز آنچه در باب مصلحت مملکت و آسودگی او بخاطر فاتر میرسد همین است که یا بخدمت ما در طهران یا بطاعت خدا در عتباب بپردازد و تا زود است بیکی از این دو کار اقدام کند و در هر صورت آن جناب مأذون است که بوکالت نواب همایون ما مشارالیه را اطمینان دهد اما هرگاه از این مصلحت دید ما که محض خیرخواهی خلق و رافت درباره اوست تخلف کند از آن جناب خواهش داریم که او را در جوار خود راه ندهد و من بعد هرگونه خواهشی که باشد اظهار کند که معتقدانه در مقام انجام برآییم والسلام
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۰۶ - خطاب به میرزا ابوالقاسم همدانی
مخدوم من جان من تیمور من قاآن من آرام چرا داری پر طالع و کم همت مباش گردن برافراز توزک بنویس لشکر بکش دشمن بکش آماده رزم شو بایزید بشکن قرایوسف تعاقب کن دشت قبچاق برو مرز خزر بتاز این بی دین ها را که تفلیس و گنجه گرفته اند و صدرک و ککچه میخواهند جای خود بنشان
اولا وقایع نگار را از سفارت بیهوده فارغ ساز گنج قارون چیست چرخ وارون کیست از اینجا تا گاو و ماهی و از آنجا گاو و ماهی هر قدر بالا و پایین برویم درهم و دینار و ثابت و سیارشان را بر یک کفه میزان بگذاریم حاشا و کلا که با یک کنج از یک گنج تو هم سنگ شود چرا با این طالع ادعای پادشاهی نمیکنی عقلت منم ادعای خدایی کن تخت و کرکس بخواه تیر و ترکش ببند رو ببالا برو علی آباد و ساری همسایه هستند کل شییی یرجع الی اصله اگر مصر عالم عزیزی دارد تویی الیس لی ملک مصر بگو ریش و سبیل بعقدالآل بیارا هامان بیار طرح صرح ببند ازلعلی اطلع الی آل موسی بفرما استغفرالله با ایچ آقاسی برانداز تلافی پارسال را از آن گیلانی در آر اگر خسرو پرویز نیستی پس چه چیزی که مخدوم عزیزم بتعجیل صبا و سرعت شمال رو به آن طرف حامل گنج است و متحمل رنج اگر من جای تو بودم بطالب آملی طاووس و حضرت ملانظر علی قانع میشدم باربد و نکیساکو اثنی عشر الف قینه مغنیه کجاست تار و ترانه بخواه چنگ و چغانه بیار کوه و صحرا و راه و بی راه عود وعنبر بسوز رو و بربط بساز کاتب فراهانی کیست حسن خسروخانی چه کاره است/ عاشق شیرین شو بی دل و بی دین باش شابور بارمن بفرست تمثال بگلبن بیاویز عوانان چه سگند رزم بهرام بجوی خون بسطام بریز تو کجا و توق کرمانشاه مگر مداین خراب است از عقبه بگذر در تنگ را بگذار سر میل را بردار طاق بستان را بساز آن شکسته دیگر را درست کن اگر پیغمبر ص در عرب نیست اولادش در عجم هست و اینکه بتو نامة کرده و نصیحت فرستاده نامة را بدر و نصیحت را مشنو هر چه دلت خواهد بکن امروز در قلمرو زر دست دست تست قلمرو علیشکر نیست که ملوک الطوایف باشد خودتی و خودت وحده لاشریک له
جمشید و فریدونی نه بابک اردوان ای کاش در این گرسنگی میمردیم دیروز بود که پای درخت بید و کنار نهر آب سهراب و رستم بود تو سهراب یاد آن عهد بکن شکر ولیعهد بجا آر ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۰۷ - مخاطب نامة معلوم نیست
... گفت من چه میدانم از خاقانی بپرس که تحفه العراقین گفته است
باری لابد و ناچار کمر را بستیم وپای کرسی نشستیم و اندازه و مقراض خواستم تعجب کرد که یعنی چه تصرف تازه است بفرد چرا عادت داری گفتم از این راه که بزوج عادت ندارم گفت فرد با قرینه چرا گفتم فرد بی قرینه خداست اگر از ذکر او عاقل نشده بودم گرفتار هزار قرینه نمیشدم بعد از آن عریضه نواب طهماسب میرزا که حکم و فرمان بود و حرف و مطالب داشت دست گرفتم و تمام کردم کاغذی به میرزا رحیم لازم دانست آن را هم دادم و گفتم دیگر کاری نیست تحصیل تو تمام شد گفت استغفرالله باقی داری باقی نوشتجات را بده انصاف کو و مروت کجاست که نواب شاهزاده خطابی به خط مبارک بفرستند و تو جوابی بدست نامبارک ننویسی گفتم میرزا بی مروتی کرده زحمت نوشتن داده اند بس نیست که من هم بکنم و تصدیع خواندن بدهم نواب شاهزاده همانان فرض تر زین کار دارد که بیاد این جواب بیفتد و عریضه بیهوده مرا بخواهد و بخواند گفت این ها عذر و شوخی است و من محصل و موکل منفک نشوم الا بادای کل دین گفتم مخاریدو زانو بلند کرده و تلافی آن سماجت را باین لجاجت در آوردم که هر کاغذ پنج سطری را عمدا یک شرح کشاف بنافش گذاشتم و من پستا برداشتم و نوشتم و او هی مشغول بچورت و معزول از چوپوق کلاه بشمع و زنخ بکرسی زد و چندان که من بتحریر و تسطیر افزودم او بر نخیر و نفیر افزود آن شب هیچ یک از ستاره ه ها خواب نکردند و ملایک آسمان در عذاب بودند تا آخر همه نوبت باین کاغذه رسید بیدارش کردم بل هشیارش نمودم که این کاغذ میرزاست و هر چه هست این جاست برخیز و بشنو که چه مهام و مطالب عرض کرده ام بیچاره بی تاب و بی خواب چشمی مالید و گوشی وا کرد و خواندم تا بآنجا که ملایک آسمان است رسید گفت این کاغذ نیست بقول آقاعلی ترکیب غریبی است که تا دیدم نقش و طرح بود و چون شنیدم نقض و جرح شد حالا بیدار شدم فحاشی بوده است نه نقاشی بقول آقا عمر ما عزلک الا هذه السجع غرض از این بسط و شرح هیچ نیست مگر این که میرزا بخوانند و ببینند که سیاهه را میتوان فرستاد یا نه علت دیگر و فکر دور و دراز مکن و مشوش مشو والسلام
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۱۳ - خطاب به پسرش میرزا محمد
فرزند در آهوان که بنه اردو رسید شنیدم تعریف و تحسین بسیاری از اسب و شکار اندازی تو میکرده اند قطع نظر از این که اگر بمیرم کسی غیر از تو ندارم عیال مرا پرستاری کند در واقع و نفس الامر تعریف و تحسین تو این است که رقم و کاغذ و نامة را خوب نویسی و محاسبه را خوب برسی و کار در خانه صاحب کار را طوری راه اندازی که مردم بخوشنودی از آن در خانه برگردند
اگر عبدالله میرزا بشوی یا بهرام گور یا قابوس و شمگیر هنر تو نیست ضررتست عباس بیک را در خلوت خدمت سرکار والا ببر گزارش دارالخلافه را عرض کند عباس بیک همان است که سبزوار آمد فرمان شاه و خلعت زنده جان میرزا را آورد
لطفعلی را امشب ان شاءالله بتهران میفرستم آقاجان بماند نزد فراش باشی در سمنان تا کاغذهای من برسد و ببرد به خراسان کاغذها که نوشتم بنویسی و بمحمد ولی خان بدهی بفرستد محمد ولیخان هنوز نفرستاده است کاغذهایی که خان جان زند از مشهد میآورد البته زود بمن برسان که ان شاءالله اطمینان حاصل کنم فراشباشی برخلاف محمد ولیخان منتهای یگانگی منظور داشت باید از جانب والاکمال مرحمت باو و محمدتقی بیک برادر مصطفی قلیخان بشود
شال پیدا کن و خوب باشد و قبای ملبوس مخصوص آقامحمد حسن موجود کند بهر دو بده اگر داشته باشید که بکدخدایان هم خلعت بدهید بسیار بسیار خوب است و اگر بد شود ندهی بهتر است سیورسات ده خروار نان و ده خروار جو دو روزه در سمنان میدهند رسد لاسگرد را هم هر چه از سمنان بگیری بقشون بدهی بهتر است فراش باشی این طور خواهش داشت اما لاسگردی دوازده خروار جو موجود دارند نان هم هفت هشت خروار گویا داشته باشند تو هر چه فراش باشی بگوید مناط مدانش و مگذار قشون بی حسابی در شهر یا در حاصل صحرا بکند تفاوت وجود من نمیخواهم معلوم مردم بشود دعای زیاده ازحد بعالیجاه اخوی محمد علیخان برسان و او رادر این باب بکار بدار طهران که میآیید امر عمله خلوت مشکل ترین کارهاست اول بسرکار شاهزاده عرض کن نقد یک ماهه شان را به آقامحمدحسن بسیپار و کاغذ خاطرجمعی ازو بمن بفرست که بدانم که ان شاءالله تعالی امرشان بقرض نگذرد و خودش باید هر جا شاهزاده برود همراه باشد
ملک یاور را بقاسم علی بسپار و علی یلداش را بقاسم خان اما حاجی آقا را شاهزاده بفرماید که در جزو ازین دو نفر کاغذ در آن باب بگیرد یعنی از قاسم خان و قاسم علی ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » نامههای فارسی » شمارهٔ ۱۱۵ - هو قائم مقام به ابوالفتح خان قراباغی نوشته
مخدوم و صاحب و قبلة من چندان که خواستم آدم سرکار را آنقدر نگاه دارم که امر کافی بگذرد و خبری صریح عوض کنم ممکن نشد و در نظر مخدوم مهربانم محمدخان و برادر عزیز جعفر قلیخان و سایر مخادیم را احباب بر آن حمل میشد که در عرض جواب مرقومات سامی تکاهل دارم و شغلی را در روزگار بر این کار تقدیم و ترجیح میدهم و حال آن که اگر من در بند دل خود باشم از آن است که در هوای صاحب مهربان است و اگر جان و عمر و زندگی را بخواهم برای این است که در راه تقدیم خدمات سرکار صاحبی صرف شود دست و بنان و کام و زبان را اگر در همه عالم بخت و سعادتی خواهد بود همین است که واسطه فیمابین دل و دلدار شوند و ترجمان خبایای اسرار باشند
با لب دمساز خود گر جفتمی ...
... آن حکم بود میان جانم
حسب الامر صاحبی به میرزا محمدرضای لشکری مرقوم و اعلام شد که چون امر سرباز بالفعل بحضرات خودشان محول و مفوض گردیده در این وقت تنگ زحمت خدام سرکار ندهند و از همان وجوه قسط نخجوان کار سربازان فوج خود را باستحضار و استصواب میرزا محمدرضا راه انداخته زودتر بروند و بسردار برسند و معطل نشوند
و در باب تعرض جماعت روس و تجاوز صالدات آنها ببعضی از محالات سرکار عالی این سفر امری که بیشتر باعث خجالت من از دیر راه افتادن حامل رقیمجات بود همین طول و تفصیل سیول و جواب و ناز و غمزه حضرات بود و چندین بار بحکم و اذن اشرف درین باب ابرام و اصرار شد که جواب صریح از او بگیریم و ممکن نشد آخر متعذر باین شد که هنوز جواب تفلیس نرسیده است والسلام
قائم مقام فراهانی » منشآت » دیباچهها » دیباچه یکم
سبحانک لااحصی ثناء علیک انت کما اثنیت نفسک ذات واجب عین کمال است و وصف امکان نقص وبال مایة نقص خود چه داند که از عالم کمال سخن راند بنده نفس را نزیبده بر حضرت قدس ثنا خواند معانی چند که در طی لفظ آیند و از طبع به لحظ گرایند غایت خیال انسانی است نه بالغ ثنای ربانی طبع ناقص چه زاید که نعت کمالش توان خواند نه وهم و خیال نطق قاطر چه گوید که حمد و ثنایش توان گفت نه وهم و قیاس پای دانش کجا و پایه ستایش نتایج خیال کجا و معارج کمال عقل بشر محجوب و محبوس است و ذات خدا معقول و محسوس نیست اگر از مجلس طبع به خلوت غیب راه بودی یا دیده حس بر منظر قدس نظر گشودی شایستی راه عرفان رفتن و نعت یزدان گفتن ولی اکنون جای شرم و انصاف است که با این قوة عقل و فکر دفتر حمد و شکر گشوده نطق ابکم در میان آریم و کلک ابتر در بنان حمد احد به فکر و خرد گوییم و شکر نعم بنوک قلم
هیهات هیهات نه در عالم نقص و عیب عالم سر غیب توان شد نه نادیده و ناشناخت را نعت توان گفت نخست تمهید معرفت باید آن گاه تقدیم محمدت شاید ذات بی چون را به فکر و دانش ستودن یا به نادانی دعوی معرفت نمودن بدان ماند که مزکوم و ضریر از بدر منیر و مشک و عبیر و مهر روشن و عطر گلشن سخنی رانند زندانی آب و خاک را با عالم پاک چه کار است و اعمی و مزکوم را با مریی و مشموم چه بازار تعالی شانه عما یقولوان عجز از حمد عین محمدت است و اقرار به جهل عین معرفت حضرتی را ستایش سزد و پرستش باید که در نعت وجود و شرح شهودش از عجز و قصور گزیری نیست و در قدس جمال و عز جلالش شبیه و نظیری نه ...
... ذاتش عین وجود است عینش عین شهود جلوه کمال وحدت از عشوه شهود کثرت است و قوام نفس کثرت بدوام ذات وحدت عرش رحمن بر قوایم اربع قرار گرفت نور یزدان از هیاکل امکان ظهور یافت الرحمن علی العرش استوی و هو بالافق الاعلی از اطلاق بتقلید آمد از احاطه بتجدید رسید نسیم فیض از جهه فضل در جنبش آمد شعاع وجود بر بقاع شهود تابش گرفت عوالم امروز خلق پیدا شد حقایق جزو و کل هویدا گشت الاله الخلق و الامر فتبارک الله احسن الخالقین گوهر عقل از عالم امر پدید آورد مایة نفس از سایه عقل شهود یافت طبع ظل نفس شد و جسم از طبع حاصل آمد طبایع اجسام بحکم ضرورت از هیولا صورت ترکیب یافت و عوالم ایجادبدین وضع و اسلوب نظم و ترتیب پذیرفت و اجرام منتج موالید سه گانه شد و موجب انتظام زمانه پس از جمله موالید ثلاث جنس حیوان اکمل اجناس شد که قوة احساس داشت و نوع انسان اشرف انواع گشت که علت ابداع بود
بالجمله چون اراده ازلی بر این بود که نخل امکان ببار آید و باغ کیهان بیاراید حقیقت انسانی موجود شد و کنز مخفی مشهود گشت و از خود وجودی قابل آمد مدرک کلیات جامع متقابلات که مخزن اسرار غیب و شهود شد و مطلع انوار قدس و انس گردید عالم کبیر در جرم صغیر نهادند و نقش قضا و طلسم تقدیر کردند آینه صفات کمال گردید و گنجینه جمال و جلال عشوه جمالش برهبری وپیشوایی شد جلوه جلالش سروری و پادشاهی رهبران پاک بعالم خاک تشریف دادند سروران ملک بعرصه دهر قدم نهادند پیشوایان هادی راه دین گشتند پادشاهان حامی خلق زمین بهر سو غلغل هدایت انداخته شد و هر جا رایت حمایت افراخته در هر عهد و عصر هم چنان پیشوای خلق خاص پیغمبری بود و پاس داری ملک با خدیوی و سروری تا نوبت نبوت بخواجه کاینات و اشرف موجودات رسید و علت کیهان و معنی گنج پنهان آشکار گردید دور عالم که در عهد آدم بمثابه نهالی تازه بود عمری در منهل نشو قامت رشد بیفراخت و پایه بیخ دین قوی ساخت تا شاخ شکوه در کاخ شهود بگسترد و غصن نما بر اوج سما بر کشید و چون وقت آن رسید که شیوه زیب و فر دهد رونق برک و بر افزاید عهد جناب خاتم بود و فصل بهار عالم رهبران پیش که راه آیین و کیش بخلق جهان نمودند به منزله پیشکاری بودند که تمهید قدوم سلطان کند و تنطیف بساط ایوان دهد پس چون صفه پیشگاه پیراسته شد و مسند تاج و گاه آراسته گشت خسرو ملک ثری و پرتو نور هدی و خواجه ارض و سما و سرور هر دو سرا محمد محمود مصطفی علیه آلاف التحیه و الثنا که مهمتر پیشوایان است و رهبر ره نمایان و سلطان انبیای رسل و سالار هادیان سبل و مبعوث بر جن و انس و جزو و کل پای فتوت بگاه نبوت نهاد و مسند رسالت بمقدم جلالت بیاراست دور جهان در عهد سعیدش حد کمال داشت و جمله ذرات کون اعم از نیک و بد چنان در عهد خود تکمیل سعادت و تتمیم شقاوت کرده بودند که تقدیم اصلاح و ترتیب جز بوجودی اتم واکمل و شهودی اجل و اجمل صورت نمیبست لاجرم حکمت خدایی و رحمت کبریایی مقتضی شد که خواجه گیتی خود بملک خویش گذر کرد و بر حال رعیت نظر حضرتش حجت قاطعه بود و حقیقت جامعه و رحمت عامه و کلمه تامه پادشاهی ظاهر با بینوایی باطن جمع داشت و ریاست نبوی با اسباب خسروی قرین فرمود رسم دویی و جدایی که از دیرباز بآیین جنبه جلالی و جمالی بود برانداخت قهرش عین رحمت شد و مهرش محض حکمت لطف و خشمش را معنی یکی بود و بصورت فرق اندکی بنفس طاهر و رنگ ظاهر سلطنت عدل کردی و به حکم باطن تربیت عقل نمودی و در هر حال از تعلیم حکم و احکام و تهذیب عقول و افهام ذاهل نبودی تا قانون معاش و معاد اسرار ابداع و ایجاد را باشارت امر و نهی دلایل تنزیل و وحی تعلیم خلق جهان کرد و چندان که شایست باعلان راز نهان موج ها از بحر حقایق اوج گرفت سیل ها از موج معارف بپا خاست که هر کس در خور بخت خویش بهری از آن برد و نهری روان کرد کافران پلید و مومنان سعید را که در پایه صدق و نفاق غایت استعداد و استحقاق بود چنان عرضه ترتیب ساخت که این مالک درجات عالیه شد و آن هالک درکات هاویه فریق فی الجنه و فریق فی السعیر قومی پاداش سرور از حجاب حضور گرفتند و قومی بی واسطه غیر بر رتبه خیر رسیدند و چون حق تربیت ادا شد و ظرف جمیع خلایق از ماء معین حقایق درخور وسع ممتلی ساخت وعده روز وصل رسید و نوبت رجوع باصل آمد و از آن بسبب چندی که خسرو بارگاه ولایت کشور سلطنت و هدایت در زیر نگین داشت و منت رهبری وحمایت بر خلق زمین باز سلطنت ظاهر و باطن مجموع بود و حجاب فرق مابین جمال و جلال مرفوع ولیکن در سایر اوقات همان ماده جنگ و جدال که باقتضای ذات مابین این دو وصف بود عود نموده سنگ تفرقه در میان افتاد و رحمت جمالی از سطوت جلالی بر کران شد چه تا موکب شریف نبوت از ساحت دنیا بجنت علیا خرامید اصحاب شقاق اسباب نفاق فراهم کرده حق خلافت غصب کردند و رایت خلاف حق نصب بعد از آن این شیوه شوم و عادت مذموم چنان ساری و سایر گشت که ایمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین با آن که شافع روز جزا بودند و شقه رایت غرا و قلاب قدر وقهار قضا و عترت مصطفی ص و اشبال مرتضی ع باز هر یک در هر عهد که گاه امامت بکام کرامت سپردند بموجب اقتضای زمانه از تخت و ملک کرانه گزیده بملکت اباطن اکتفا کردند و از سلطنت ظاهر اختفا
نخست حضرت مجتبی ذیل طاهر بر ملک ظاهر افشانده حضرتش هادی مطلق شد و زاده هند خلیفه ناحق پس مسند خلافت از آل ابی طالب ع بدست غاصب افتاد و یک چند سیاست ملک و ریاست باس بآل امیه و عباس بود صاحب عهد و عصر نیز باقتضای حکمت التزام غیبت فرمود امارات ایمان و اسلام که میراث خواجه انام بود بلغه ترک و تازی شد و نام ناموس پادشاهی در ورطه تباهی افتاد گاهی شورش عرب بود و گاه فترت عجم و گاه فتنة ترک و دیلم نه از شرم و ادب نام و نشان ماند نه از رسم کیان اسمی در میان ملک عجم راه عدم گرفت خیل عرب حفظ ادب نکرد لشکر ترک فتنة سترگ برآورد هر کجا سرکشی بود دعوی سروری کرد بهره خودسری برد هر کجا کهتری بود پایه مهتری خواست و رتبه برتری جست مردم بی ادب را حرص و طمع بجایی رسید که بنده چند غاصب ملک خداوندی گشت و چاکری چند صاحب تخت سروری شد ناکسان چشم پلید از کحل حیا بشستند و بر مستند خواجگان نشستند کشتی ملک در گرداب فتن افتاد و خاتم جم در دست اهرمن زاغ و زغن در باغ چمن راه یافت دور زمن با رنج و محن خو گرفت کار گیتی در اضطراب آمد ملک و ملت در اختلال افتاد دیده روزگار در راه انتظار بود و شوق و ولع بیفزود که باز گوهری جامع و خلقتی کامل از عالم غیب ظهور نماید که بحکم جامعیت وکمال نزاع جلال جمال رفع کند و شهریاری باطن با تاج داری ظاهر جمع خسرو ملک صورت و معنی باشد و مالک رق دنیا و عقبی و وارث حق ملک و ملت و ناظم دین و دولت و صاحب تخت وتاج کیان شود و نایب صاحب عصر و زمان عمرها سودای این خیال نقش ضمیر زمانه بود تا تیر مراد بر نشانه آمد و حکمت الهی را اقتضا کرد که بار دیگر ابر فیض و احسان از بحر فضل بی چون مایة ور شود و باران رحمت عام بر مزارع ارواح و اجسام بارد پس طینتی شریف که در عهد ازل بر وجه اجل از ماء معین رحمت با دست و بنان قدرت تخمیر یافته بود و انوار جمالش بر عرش برین تافته از صقع خلوت قدس بصدر محفل انس در آورده مشکوه پرتو دانش کردند و مرآت صفات شاهد قدس که از دیده غیر در پرده غیب بود عشوه خودنمایی کرد و قامت دلربایی بیفراخت رحمت حق که از جمله جهان چهره نهان داشت سایه شهود بر ساحت وجود بینداخت گلشن طور گلبن نور بپرورد وادی ایمن نخله روشن برآورد شمع احسان در جمع انسان بیفروخت آب حیوان در جوی امکان بیامد نور یزدان از عرش رحمان بتابید جنت موعود شاهد و مشهود شد رحمت معهود ظاهر و معلوم گشت شهریار زمان و زمین مرزبان دنیا و دین پرتو ذات حق صورت جمال مطلق آیت قدس وجود غایت قوس سعود سلطان انفس و آفاق عنوان مصحف اخلاق سایه لطف خدا مایة جود وندی آیه فتح و علاء فتحعلی شاه قاجار که عدل مصور است و عقل منور و نفس موید و روح مجرد مقدم پاک بعالم خاک نهاده بخت تاج و تخت بیفراخت و صدر جاه و قدر بیاراست
الیوم انجزت الآمال ما وعدا ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » دیباچهها » دیباچه سیم
... لهذا هر یک از علمای راشدین و حکمای متقدمین که فصلی در علم دین نگاشته اند و متون صحایف بفنون ظرایف مشحون داشته در تحقیق این مسیله طریق ایجاز و اقتصار پیش گرفته روشنی روز و تابش مهر جهان افروز را که خود روشن تر از هر دلیل وموجب ایضاح هر سبیل است محتاج بدلیل اظهر و ایضاحی دیگر ندانسته اند و شاید در آن عهد و زمان عیار طبایع و افهام و بازار علوم و آداب بدین حد فاسد و کاسد نبوده که مدعیان ذوق سلیم را فرق مابین کتاب خالق وکلام خلایق ممکن و مقدور نباشد ومعجز مبین در مصحف متین به برهان شهود شاهد و مشهود نبینند و لکن در این عهد و ایام بمرور شهور اعوام رسوم علوم واسباب آداب بکلی مهمل و مندرس مانده و فهم مدرک با وهم مهلک مشتبه وملتبس شده علم معانی را دور جوانی گذشته است و فن بدیع را فصل ربیع منقضی گشته نه از رسم بیان اسمی در میان است نه از قواعد حکمت و کلام حرفی در زبان چهره فصاحت هر قدر جلوه صباحت کند موقع قبولی نخواهد یافت و شاهد عبارت هر چند حلیه بلاغت پوشد مورد التفاتی نخواهد گشت و جایی که ذوق طبایع مردم زمانه از درک صنایع ظاهر بقاصر آید ظاهر است که در فهم معجزات تنزیل و کشف بواطن تفسیر تاویل چگونه خواهد بود و هر که لطف عبارت نداند حسن اشارت چه داند
پس در شرح دلایل معجزات و اثبات نبوت سید کاینات صلی الله علیه و آله مزید نبیین و تفصیلی ضرور است که هم کاشف استار حقایق و اسرار باشد و هم نزدیک بفهم مردم روزگار تا صورت استقامت این طریقت بر وجه حقیقت بر مرآت ضمیر عارف و عامی در بادی نظر ظاهر و جلوه گر گردد و هیچ کس را از مسلمان و کافر و مصدق و منکر بیم خطره وشبهتی و راه دعوی و حجتی نماند حق جل و علا حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله را از سایر پیغمبران بایتان معجزه باقیه مخصوصه ممتاز کرده و مصحف پاک را در عالم خاک چون شمع در جمع و مهر بر سپهر بطرزی لامع و ساطع نموده که پرتو نور و جلوه ظهور آن در دیده هیچ ناظر و صفحه هیچ خاطر پوشیده و پنهان نمیتواند بود و تا آخر این عهد وزمان این معجزه مبین در ساحت زمین خواهد ماند و بر خلق جهان اتمام حجت و ایضاح محجت خواهد کرد و این نکتة مقرر است که اگر دیده اعمی چهره بیضا نبیند یا سمع اصم سجع نغم نیابد یا مشام مزکوم از عرف مشموم محروم ماند نه از نقص نور شمس و آهنگ چنگ و نافه مشک است بل بواسطه علتی در آلات حواس و قوی است که موجب حرمان گردد و چاره و درمان خواهد ولی از گردش های زمانه دور نیست که بالمثل ضریری عدیم البصر بر انکار شمس و قمر حجت کند و بوهم گمراه خویش طریق جدل پیش گیرد و اباطیل چند که مایة تمسخر و ریشخند است در حضرت ناقدان بصیر و ناظران خبیر عرض دهد و بر اثبات وجود مهر و ماه گواه خواهد چنان که در همین اوقات یک نفر پادری انگلیس هنری مارتن نام که با دین مبین اسلام حقدی تمام داشت بقصد مکر و دستان از ممالک انگلستان بدارالملک فارس نقل و تحویلی کرده چندی در صحبت علمای آن دیار بسر برد و اظهار میل بشریعت اسلام را بهانه ساخته برسم استدعا و استفاده زاهدی ساده را بر این داشت که شرحی بر اثبات نبوت خاصه مرقوم دارد و حقیقت طریقه اسلامیه را بر او مدلل و معلوم سازد تا در شعار ملت اسلام در آید و از باطل بحق گراید زاهد مزبور نیز باقتضای زاهد التزام جهدی نموده دفتری پریشان از اخبار قدما و اقوال علما جمع کرد که حالی وصمت تفریق را آماده بود و خصم منافق کار خود را با مراددل موافق دیده بیک بار پرده از روی کار برگرفت و بذل کید و کد در باب بحث و رد نموده و شرحی بر خلاف قاعده و ضابطه از اساطیر جدل و مغالطه پرداخت و در ممالک اسلام سایر و منتشر ساخت و هیچ یک از علماء اعلام ترهات او را در خور التفات و حرف ناصواب را قابل رد و جواب ندیده صمت و سکوت را اصلح و انسب دانستند تا حقیقت این ماجرا بواسطه پیشکاران پیشگاه در پایه تخت خدیو فیروزبخت خسرو دنیا و دین شهریار زمان و زمین آسمان عقل و عدل آفتاب فضل و بذل ابر نیسان بر و احسان سد طوفان کفر و کفران تاج و هاج شوکت و دولت بحر مواج نعمت ونقمت سایه رحمت و رافت اله شاهنشاه اسلام پناه فتحعلی شاه که تاابد تخت و بختش پاینده باد و عمر و ملکش فزاینده معروض شد غیرت دین داری و با همت شهریاری قرین گشته بر حسیب امر واشارت همایون تکلیف تحقیق این مسیله بر کافه افاضل و زمره ارباب فضایل رفت و قرعه این فال بنام حکیم عهد و وحید عصر و دانای جهان و بینای نهان استاد حکمت ربانی ارشاد طاعت یزدانی تاج الحاج محمد رضای همدانی افتاد که هم منطق قول فصل بود و هم مجمع فرع و اصل و هم صارم بحث و جدل و هم عارف ملل و نحل ولیت شعری بای نطق و لسان و ای بنان و بیان اخکی و اکتب نبذا و جزء امن کماله و خصاله و فضله و افضاله و هی مما لاتدرکها اللخط و لا یجمعها اللفظ و لاتدج فی العباره و لا تشرح بالاشاره تجل عن التمثیل و یزید علی التفصیل و لا ادری کیف اصنع واحتال فی هذه الحال الا انی افنع بقلیل عن قلیل و اقتدی بحکم ماقبل مالایدرک کله لایترک کله اقول عارفا فاحد نفسی معترفا به قصوری و عجزی انه عالم العلوم و سماءالنجوم و شمس الفلسفه و نفس المعرفه و معجزه الدهر و استاد الکل و منقبه الفضل و معراج العقل و منهاج العدل ومقیاس الفواید انفاسه کالنفس اذا تصفت و القلب اذا تانس و الروح اذا تقدس و الصبح اذا تنفس والاخلاق یحیکیها الصبح لو لایتبعه الروح والورد لو لا تخدشه الریاح و المسک لولا یعرضه السواد و الدر لولا یدرکه النفاد
والهمم کانها الژبحرالخضم والسیل العرم لبحر فی انقلابه والسیل فی اضطرابه و لشمایل کانها طلایع الشمس فی مطلع الفجر و مخایل البدر فی لیله القدر لولا برحت الشمس عن بیت الشرف و ععری البدر عن و سمه الکلف والعمری لیس ماکتبت بالغا بوصف کنهه لایقا لعز وجهه بل هو ضرب من ضروب المثل و شان من شیون الکسل اشبه صفاته بشیء ثم انزه ذاته عنه و ما زلت مترد دافی رایی متحیرا فی امری متقلبا بین التشبیه و التنزیه التجنیس و التقدیس ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » دیباچهها » دیباچه چهارم
... تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
ملکا ما را از دام هوا رهایی ده و براه هدی رهنمایی کن همه بغفلت خفته ایم و به حیرت آشفته به کرامت مددی فرست به عنایت نظری فرمای که کاری از دست رفته داریم و پایی در گل فرو مانده مدت عمر عزیز منقضی شد فرصت وقت شریف مغتنم نیامد
اکنون شب فراق در پیش است و روز تلاق در پی نه بضاعت طاعتی در کف میبینیم نه توفیق عبادت در خود جهانی گناه آوردیم و در تو پناه امن یجیب المضطر ادا دعاه کیف تویسنا من عطایک و انت تامرنا بدعایک وسپاس و ستایش ترا در خور است که مشت خاک را جان پاک دادی گوهر دل در پیکر گل نهادی خرد را در عالم جان مالک امر و فرمان کردی دانش را در ملک خرد مطاع و مبسوط الید داشتی پس مایة توانایی مرتب نمودی که پنجه دانش قوی کند و احکام خود بامضاء رساند تا حدود حواس و قوا از هجوم هوس و هوا محفوظ ماند و خانه دل از تعرض بیگانه محروس سبحانک رب البیت تبارکت و تعالیت و هر یکی از این ها برای ما نعمتی است و ما را از تو منتی که شکر آن در بیان نگنجد و شرح آن بزبان نیاید یا رب چنان که نعمت روان عطا کردی مکنت توانایی کرامت فرمای که شکر نعمت ها گزاریم و باب رحمت ها گشاییم یا الهی و ربی و سیدی همه را چشم امید بدرگاه تو باز است و دست نیاز برحمت تو دراز ما بندگان عاصی که ...
... نحمدک و نشکرک علی ما اولیت من نعمک و اسبغت من کرمک و ارسلت من رسلک و اوضحت من سبلک و انزلت من کتابک و اجزلت من خطابک
پیمبران پاک روان از فرای قدس بسرای انس روان کردی که زمره بندگان را از تپه غوایت براه هدایت دعوت کنند و ما را از جمله طبقات امم بفر دعوت و شکوه بیعت رسولی مختار مصطفی رتبه اختصاص و اصطفی دادی که خواجه هر دو عالم است و مفخر نسل آدم لمعه نور احد و هستی جان خد و مایة روان دانس و علت وجود آفرینش اولین نفخه بستان جود نخستین رشحه بنان وجود عقل شریف کل شاه هداه سبل ختم جمیع رسل محمد محمود مسعود علیه سلام الله الملک الودود و علی آله العز المیامین و اصحابه الطیبین الطاهرین سیما و لیک و ما صارمک و وصیه و صاحبه یدالله القاهر وجه الله الزاهر حسام شهر بالحق امام نطق بالصدق همام حکم بالعدل غمام سجم بالفضل آیت جلال یزدانی غایت کمال انسانی کتاب ناطق خدا سحاب ساکب ندا علی ولی مرتضی صلوات الله علیه و علی اولاده الامجاد و احفاده الانجاد ماکان الوبل من الغیث والشبل من اللیث و الدر من البحر والیوم من الشهر
دیگر خاطر شوخ ما از انبوهی گناه اندوهی نداد که خواجه ما شفیع روز محشر است و قسیم طوبی و سقر و ما خلقته الارحمه للعالمین گوهر پاک او را از رحمت خاص خود سرشتی و توقیع شفاعت بنام شریفش نوشتی و این خود یکی از جلایل نعم است و این امت را تفضیلی بر سایر امم که رحمت عالمین شافع مسلمین است وفاتح خیبر ساقی کوثر شعر ...
... فالحمدلله الذی هدانا لهذا و ماکنا لنهتدی لولا ان هداناالله الهم ارزقنا شفاعتهم و احشرنا معهم و فی زمرتهم و ادخلنا فی کل خیر ادخلتهم و اخرجنا من کل سوء اخرجتهم منه بحقک و بحقهم صلواتک علیه و علیهم اجمعین الی یوم الدین والسلام علی من اتبع الهدی
بر روان ارباب هوش پوشیده نخواهد بود که حاصل آفرینش خلق جز پرستش و شناسایی حق نیست و هر مولود که نخست بوجود آید هم چنان بر فطرت اصلی باقی است تا خواص حواس جلوه بروز کندو سمع و بصر خاصیت و اثر نماید پس در آن حال طبع کودک بمثابه لوحی ساده و قبول هر نقشی را آماده باشد و هر چه بیند وشنود بی تکلف ضبط کند و بتدریج انسی بدان گیرد که ب منزله ملکه راسخه و طبیعت ثانیه گردد و از این جاست که اغلب عباد را مدار اعتقاد بر تاسی آباء و اجداد است و اکثر کاسب وجه معاشند نه طالب علم معاد قومی که از امر دنیا بعلم دین مشغول شوند هم بعضی هنوز علم از جهل ندانسته مجهولی چند معلوم شمارند و دام فریبی بدست آرند که خاطر مریدان صید کنند و دل های ساده بقید آرند و بعضی که در راه طلب گامی فشرده راه تحصیل پیش گیرند و رسم تعطیل فرو گذارند و نیز بیشتر آن است که چون بمقام تحقیق ونکات دقیق رسند شبهات چند که زاده اوهام و مایة لغزش اقدام است فرا پیش آید که رفع آن جز بمشقت نفس و توجه بعالم قدس مقدور نگردد لاجرم باقتضای کسالت در التزام جهالت باقی مانند و بوهم جزیی از فهم کلی قانع شوند و بعضی که ازین دام بلا جسته بزور سعی و اجتهاد وقوفی در علم مبداء ومعاد پیدا کنند که با وجود پیدایی نور حق پنهان نتواند بود و نیز غالب آن است که چون در شریعت خود مرجعیتی یابند و معشر عوام را در دایره خود مجموع و خود را در محراب و منبر مطاع و متبوع بینند عزت و ذلت را در رواج و کساد همان مذهب وملت دیده اگر بطلان آن شریعت را بحقیقت معلوم نمایند باز بقدر امکان در کتمان حق کوشند و دین بدنیا فروشند چنان که خفاش تیرگی شب را مایة معاش داند ودشمن روشنی روز و تابش مهر جهان افروز است و بالجمله بنای عالم امکان بر اعتبار ترکیب است که هرجا عقلی است نقلی در برابر دارد و هر جا کمالی است نقصی در مقابل گوهر جان پاک در پیکر آب و خاک نهاده اند و ملکات روحانی با شهوات حیوانی جمع کرده انسانش خوانند وقابل آنش دانند که حافظ راز امانت شود و حامل بار تکلیف گردد هیهات هیهات
نه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمی است ...
... اسباب معیشت دنیا به منزله وجه کفافی است که سلطان در وجه خدم مقرر دارد تا شرط خدمت به جا آرند و شکر نعمت گزارند ولی از جمله طبقات چاکران معدودی حاصل چاکری را تقدیم خدمت دانند نه تحصیل نعمت و باقی چاکران انعامند نه شاکر منعم و جالب جاهند نه طالب شاه چه میل و اعراض و قبول و انکارشان را پیوسته به تغییر منصبی و تاخیر مطلبی و توفیر مرسومی و وعده معلومی بسته بینیم و دانیم که چون به جمع کفاف چالاک گردند از هتک سر عفاف بی باک شوند و باشند که بحب جاه و مال بغض اقران و امثال اندیشة کرده چنان در یکدیگر افتند که به یک بار از خدمت و مخدوم غافل مانده حاصل چاکریشان جز غرض خویش و طمع خام نباشد
کذلک حضرت منعم حقیقی که نعمت هستی بخشیده اوست و خلعت خلقت پوشیده از او خوان نعمت دنیا مشخون بمواید الوان داشت که زمره خلق را واسطه عیشی مهنا و راتبه رزقی مهیا گشته نقد هستی صرف حق پرستی کند و خداشناسی نه خودپرستی و ناسپاسی ولی از جمله طبقات بندگان قلیلی به قسم خویش شاکر و قانعند و به حکم عقل راضی و تابع و باقی بنده نفسند و تابع حس که چون برین خوان گذرند و مواید الوان نگرند پای شکیبشان مانند مگس در شهد هوس فرو مانده پس چنان مست باده غفلت و محو شاهد شهوت شوند که به کلی از یاد منعم وشکر نعمت فراغت گزیده گویی حظ ایشان از مراتب شهو و عوالم وجود همین جانب زخارف است نه کسب معارف چه هر چه بینند و دانند و گویند و جویند همه دنیا و کار دنیاست و اگر از د ین نشانی مانده همین حجت و دعوا گروهی بی بصران که در معرفت سخنی گویند بظن ضعیف خود راه جویند غایت بخششان جنگ و جدل است نه علم و عمل و باشد که خود و جمعی از جاده هدایت به جانب ضلالت میل کنند و ضال و مضل گردند والذین کفروا اولیایهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولیک اصحاب النار هم فیها خالدون و شک نیست که این طایفه یا حیوانی بر صورت انسانند یا انسانی با سیرت شیطان که با کسوت انسانی عادت شیطانی دارند و مردم ساده دل را مغوی ومضل شوند
چنان که در همین اوقات مشرکی پلید حجتی جدید بر شیطنت خود اقامه کرده و معنی دین گذاشته دعوی دین برداشته است و بر عقاید باطل براهین و دلایل نگاشته که معنی آن هباء است و مایة آن هوا
ز دانش جدا و ز معنی تهی ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » دیباچهها » دیباچه ششم
... وبعد بر روان دانشوران پوشیده نماند که بسط نور وجود و نظم بزم شهود برای تکمیل طاعت و معرفت است که الطاعه فرع و اصلهاالشرع
درختی که بیخ محکم ندارد شاخ خرم نیارد رونق دین حنیف برواج شرع شریف است و رواج آن بقوت بازوی جهاد و قدرت نیروی اجتهاد غازیان عرصه دین و عالمان علم یقین که عاشق رضای خدا باشند و سالک طریق هدی ذوق طاعت یابند شوق معرفت شناسند سبق از ذکر حق گیرند ورق از فکر خود شویند درس بندگی خوانند ودهند سر در راه دین گیرند و نهند چنان که از آغاز کار جهان که پیغمبران پاک روان پایه بعثت گرفتند و آیین دعوت نهادند هیچ گاه رتبه قرب حق عزوجل بی شرکت علم و عمل مقدور نگردید و اجرای احکام دین بی زحمت مجاهده مشاهده نیفتاد
حضرت ابوالبشر بارتبت نبوت و نسبت ابوی روزگاری خسته نفاق قابیل و فراق هابیل بود و از فرزند ناخلف خلافی چند مشاهده فرمود که از جناب قدسش چاره خواست واز جهان انسش آواره ساخت تا حکم خالق رواج گرفت و امر خلایق امتزاج ...
... مسیح روشن نفس که جان رفته باز پس دادی و بنفس مقدس علاج اکمه و ابرص فرمودی در مهد صبی بامر خدا اعلام بعثت خود کردو سالی چند آزردگان رنج ضلال را داروی پند میداد که شاید دل های مرده زنده آید و درد لجاج را تدبیر علاجی رسد عاقبت بی مجاهده یهود عنود کشف اسرار حق و نشر آثار دین مشهود نگشت
و چون نوبت دعوت بحضرت خاتم انبیاء و سید اصفیا سبب خلق عالم شرف نسل آدم سفینه نجات نوح سکینه حیات روح رسول رب جلیل دلیل راه خلیل گشاینده نطق کلیم طرازنده باغ نعیم تازگی نفس قدسی زندگی جان عیسی رهنمای سبل پیشوای رسلمحمد مصطفی علیه و آله آلاف التحیه و الثناء رسید که جامع حکم حکم بود و خواجه علم و علم گردش چرخ گردان دگرگون شد و رونق بازار مجاهدت افزون گشت چه در عهود سلف هداه امم را غالبا اقامه امر مدعا باصابت تیر دعا و وساطت اسبابی دیگر بود و حاجت بجهاد سیف کمتر اگر فرزندی با پدر مخالف میشد مهاجر میگشت نه مشاجر و اگر آتش طغیانی برمی خاست بجنبش طوفانی فرو مینشست شوکت خار انگاری بجلوه باغ گلزاری رفع میشد سطوت خصم قهاری بلطمه رود خون خواری پست میگشت اقامه حکم ربانی از اعاده روح حیوانی دست میداد
خلاف این عهد که خواجه ما را حجت نبوت از سیف شاهراست و پایه فتوت از عزم قاهر لایکلف الله نفسا الا وسعها اختلاف شیون و احوال باقتضای ازمنه و اوقات است که وقتی آدم صفی را مقتضی برق عصیان بود و این عهد آیینه نور ایمان گشت و هم چنین هر یک از رهبران جهان باقتضای زمان آیتی مبین داشتند که حجت اثبات رسالت و قاهر ارباب ضلالت میشد ...
... ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم به آن لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون الآیه
و زان پس دو فرزند بتول عذرا که دلبند رسول بطحا و آویزه عرش برین و پرو و پرورده روح الامین بودند پرتو عنایت بکشور هدایت انداخته بحکم تکلیف که فراخور طاقت هر نفس است و باندازه قدرت هر کس عشق لقا در دل ذوق بقا در جان شوق شفاعت بر سر درس شجاعت در بر سرها بر دست رضا نهاده تن ها بحکم قضا در داده بمردی فارس میدان دین گشتند و بغیرت از سر دنیای دون گذشته یکی سر براه همت نهاده یکی جان فدای امت فرموده یکی کشته دشت غزا گشت یکی خسته زهر جان گزا شد یکی کام و خنجر بزهر آلود یکی کام از خنجر قهر گرفت
جان بجانان دادن آمد کیش شان ...
... پروانه عاشق که وصل نور جوید تا از خود دور نگردد خود نور نگردد شاهد شمع که راحت جمع خواهد تاخود نسوزد بزمی نیفروزد
هم چنین هر یک از ایمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین در هر عهد و اوان که بزم امامت بنور کرامت افروختند واحدا بعد واحد مایة جان شریف و قایه دین حنیف کرده گاه متقلد سیف مجاهدت بودند گاه متحمل رنج مصابرت رنج خود خوار میداشتند دین حق عزیز میگرفتند که در راه وفا از خار جفا چه بیم است ودر بحر ولا از موج بلا چه باک
آن که در بحر قلزم است غریق ...
... که بپا میخلد مغیلانش
تا حجت امامت بحجت قایم اقامت گرفت و چندی چون جلوه گل در چمن و تابش شمع بر انجمن چهره عیان گشوده داشت و ظلمت جهان زدوده یک چند نیز بر مثال شاهد گل که با برقع غنچه مانوس گردد و پرتو شمع که از پرده فانوس تابد نشر طیب افاضت کرده وبسط نور اضایت وزان پس مانند شاخ گل در کاخ بستان و شمع تابان در حجره شبستان درخلوت غیب نشست در بر بیگانگان بست و تنی چند از خواص را بار رخصتی خاص مبذول داشت که گاهی راه بستان جویند بار شبستان یابند بمعنی پرتوی از غیب بینند نهانی نکهتی در جیب آرند جهانی بنشانی از آن روشن کنند عصری بعطری ازین گلشن سازند تا حدود شرایع هم چنان جاری و شایع باشد و مهام ودایع بکلی مهمل وضایع نگردد
پس درین نوبت غیبت که کاخ خلوت را در فراز است و روزگارهجران دراز قرار روی زمین ومدار زمان موقوف کفایت ایشان است که نواب صاحب عصرند و در حکم حاجب قصر چه هر عهدی را حظی جداگانه نصیب است و بنای گیتی بر فراز و نشیب طبیعت روز طلیعه مهر جهان افروز را مقتضی بود که مطرح اشعه نور گشت و مظهر انوار ظهور ماهیت شام خاصیت ظلام در برداشت که پرتو التفات خور را شایسته و درخور نگشت ...
... نه چنان هم که دهد بی طلبی کام کسی
دولت وصل جانان خاص ارباب و جد وطلب است نه آسودگان راحت طلب و آن را که سالک راه طلب باشد کجا پروای روز وشب باشد
خاطر عشق در ره کوی دوست چنان در وادی یاد اوست که نه روز از شب شناسد نه راحت از تعب ...
... هستی خویش بی خبر آید
جز حدیثش نگوید و نشنود جز بیادش نخیزد و نغنود هر چه پوید جز او نجوید هر چه بیند جز او نبیند حتی یصیر سمعه الذی یسمع به و بصره الذی بیصربه و یده الذی یبطش به طالبان راه هدی را جذبه شوقی سرکش یابد که دل از پنجه صبر رباید تا براه طریقت گذر کنند و بنور حقیقت نظر فانی عشق نور شوند و از هر چه ظلمت دور الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور الآیه
اکنون که روز غیبت کبری است و شام فرقت عظمی هر که را دل در کشاکش سیل است کجا پروای نهار و لیل است کاروانان ره نورد که بر گرد جهان گردند تا راه بیابان نگیرند و شب ها شتابان نگردند کجاوه بمنزل مقصود برند چسان روح صبح امید ببینند ناظران نور طلب را پرد ه های تاری شب حاجب جمال مطلوب نیست که دلبران را جلوه چهر آذری در چنبر زلف عنبری خوش تر است و چشمه لب های شیرین در ظلمت خط های مشکین دلکش تر
شد زلف حجاب رخ او از نظر غیر
حمدا لحکیم جعل اللیل لباسا
پرده زلف حجاب دیده بیگانه باشد وتار شب مردم راحت گزین را بهانه که نه جز خواب غفلت پیشه دارند نه جز رستش خویش اندشه خلاف مردان کار که شب های تار بنور طلب و فرط تعب راه پویند وچهره صبح از طره شام جویند ان ناشیه اللیل هی اشد و طا و اقوم قیلا آب حیات در راه ظلمات پدید آمد شعله نخل طور در ظلمت شام دیجور چهره نمودف ارایه طریق معراج باضایه نهار محتاج نبود سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الآیه
قومی براحت خو کرده بنعمت پرورده که در اعتدال هوای شب پای پیمودن راه طلب ندارند کجا تاب گرمی روز و تابش مهر جان افروز آرند که سنگ خارا گدازد و ارض غبراتفته سازد شوکت شعاع مهر خاوری نه چون جلوه فروغ ماه و مشتری است که هر کس را بار دیدار دهد و در هر دیده پدیدار شود
هر که را روی ببهبود نبود ...
... دیده ما نیاورد طاقت حسن روی او
مقدار قدرت خلایق بر مرآت حکمت خالق روشن تر است که تدبیر دور این مدت و تکلیف این طایقه از امت بدین گونه مقرر داشت که در راحت هوای شب بنرمی راه طلب پیش گیرند و دنبال رهبران خویش تا بالتفات خاطر امام زمان از ظلمت شام هجران امان یابند و بدولت صبح وصال باز رسند
شبان تیره امیدم بصبح روی توباشد ...
... لیدخل المومنین و المومنات جنات تجری من تحتهاالانهار خالدین فیها و یکفر عنهم سییاتهم و کان ذلک عندالله فوزا عظیما و یعذب المنافقین و المنافقات و المشرکین و المشرکات الظانین بالله ظن السوء علیهم دایره السوء و غضب الله علیهم و لعنهم واعدلهم جهنم و ساءت مصیرا
بار دیگر مفتاح جنت و نار در کف مردان کار آمد و غیرت دین داری با همت شهریاری یار گشت سلطنت دنیی و عقبی جمع کرد مملکت صورت و معنی ضبط فرمود خیل جلادت از کمین برون تاخت دست سعادت از آستین بدر شد آفتاب طالع همایون پرتو سعادتی عام بر ساحت حال بندگان انداخت که هر یک از خواص و عوام را بهره فیضی تام در خور پایه و مقام خود رسد و هر کس در زی صنعت خویش راه اکتساب جنان پیش گرفت من ذالذی یقرض الله قرضا حسنا الآیه
یکی را روضه جنانی جزای دادن جانی است یکی را نعمت خلدی بهای قطره خونی قومی بمایة بذل جان دولت حسن مآل گیرند برخی بجبایت خراج دیوان تنعم نعیم رضوان یابند گروهی بحفظ ثغور ملک ایمان رشف ثغور حور و غلمان جویند شکر این نعمت بر زمره تابعان ملت لازم وبر جمله بندگان حضرت واجب خاصه مسلمین حدود آذربایجان که هم از نخست بعون پروردگار ودود و حکم شهریار جهان کمر مجاهدت بر میان بسته اند و در مقابل دشمن نشسته پاسداران ملک و دینند شیرمردان روزکین بمردی شهره دنیا گشته برادی بهره عقبا جسته چشم و دل بر حکم حق دارند مال و جان در راه دین گذراند بسختی تن دهند بغیرت سرنهند بسربازی مشهورند بدین داری مشغول
به نیل این سعادت اقربند بشکر این عطیت انسب چه در بدایت حال فتنة قوم ضلال از این سرزمین برخاست و رأی عالم آرا بتربیت اهل این مملکت توجه یافت تا خاطر اهل عناد از رخنه ثغر بلاد مأیوس گردد و خطه عیش عباد از سطوت تیغ جهاد محروس فانظروا الی آثار رحمه الله کیف یحیی الارض بعد موتها شید ثغورالدین واید غزاه المسلمین بعد ما استولت عداتهم و تولت ولاتهم و انقضت کتابیهم و انقضت کواکبهم و ذل نصیرهم و قل مجیرهم بسیف الجهاد و لیث الجلاد و غیث الامان و غوث الزمان و جیش الخطر وطیش الظفر و جثه الابصار و جثه الانصار و قلب الایمان و جند الرحمن پناه ملک و دین شکوه روی زمین ولیعهد دولت نگهبان ملت ...
... حضرت سالار مجاهدین است و کعبه آمال دولت و دین لن تنالوه الابشق الانفس هر که را کعبه قدس باید زحمت نفس شاید ان المتقین فی جنات و نهر تا دولت تقوی نصیب نباشد جنت باقی کسیب نگردد
اینجا جای مردی و غیرت است و بازار صرف همت هر که گامی بیشتر گذارد کامی بیشترتر ستاند جلادتی یابد که سعادتی دریابد ولی ممتحن خواهد که تاب امتحان آرد از راه بلا برنخیز از تیغ غزا رخ نتابد خانه ثبات باشد خزانه حیات گردد تا کسی در صف مردان راه آید و در خور درگاه شاه جانب حضرت گیرد دولت رخصت یابد روضه جنت بیند سایه طوبی گزیند شربت جام تسنیم نوشد ثمر شاخ تسلیم چیند سزای کوشش غزا ستاند بصدر صفه رضا نشیند و فی الاخره اکبر درجات و اکثر تفضیلا
نشاه دنیا مجملی از عالم عقبی است و اطوار اینجا پرتوی از انوار آنجا هر چه درنشاء باقی موجود است در عالم فانی مشهود باشد ولی آنجا با صفت کمال است و اینجا بر سمت اجمال چه این عالم عالم حس و حجاب است و دیده محجوبان تاب دیدار چهره عیان ندارد لاجرم هر چه بیند در پرده باشد و چون این پرده برافتد جمال تفصیل مکشوف است و دلیل تفصیل معروف ...
... اگرم هیچ نباشد نه بدنیا نه بعقبی
بنده خادم عیسی حسینی فراهانی که یکی از بندگان حضرت است و پروردگان نعمت عمری در سده سدره مثال برسوم چاکری اشتغال داشته چندان که اقتراف جرایم نموده بر اقتطاف مکارم فزوده و هر جا سزای نقمت گشته جزای نعمت گرفته خطاها کرده عطاها برده نعمت ها برده خجلت ها گزیده که نه تعداد آن داند نه تدبیر این تواند
تا زمان جوانی بود و بهار زندگانی که نهال امل نشو و نما میکرد و شاخ قوی برگ و نوا داشت توفیق طاعتی نیافت تقدیم خدمتی نکرد که زنگ زلتی شوید یا عذر خجلتی گوید و اکنون که عهد مشیب فراز آمده و فراز عمر بنشیب رسیده بهار زندگانی را نوبت خزان است و باد حسرت ازهر طرف وزان شاخ قوی در هوای پستی بیخ امل را آهنگ سستی جوانی رفته نوانی آمده نفسی مانده هوسی نمانده عمری بغفلت گذشته پشتی بخجلت خم گشته حاصل زندگی مایة شرمندگی دارد و منزل جسم و جان در کوی درماندگی نه طاقت عاعتی که دل را بامید آن نویدی دهد نه قدرت خدمتی که قامت خمیده را بشوق آن راست سازد نه پایی که برای ضراعت برخیزد نه دستی که بدامان شفاعت آویزد نه جانی که در خور نثار آید نه دلی که کس را بکار آید ...
... اکثر طبایع را ابیات شعر و غزل از آیات جنگ وجدل محبوب تر است و در نفس بشر لهو و طرب از علم و ادب مرغوب تر اگر این بنده تابع میل طبایع میشد امکان داشت که از جمیع فواید فضلای عصر بضبط فرای دنظم و نثر رعیت کند و از دفتر ادبا و دیوان بلغا فصلی چند بدست آرد که جمله نسخه انتخاب باشد و تحفه محفل احباب زحمت حاضران بکاهد عشرت ناظران بخواهد رأی خود از پی آرا افکند و هوایی تابع آهوا پیدا کند نه چون اکنون که هر چه گوید و جوید مسایل جهاد و دفاع است و مخالف اغلب طباع
دکان بی رونقی گشاده متاعی بی مشتری نهاده سخن از وعده جنان سراید وحالی دادن جان باید اگر معتقدان تغییر عقیدت دهند مستمعان عرضه ملامت گردند دوستان ترک صحبت گویند یاران راه نفرت گیرند دست و دل یاری ندهد بخت و اختر مساعدت نکند قلم سرپیچد ورق رخ بتابد رواست و سزا اذا اعظم المطلوب قل المساعد درین کار یزدان مرا یار بس یا الهی و سیدی وربی
و ان کنت فی الدنیا بغیرک افرح ...
... هر کسی را هوسی در سر وکاری در پیش
تعدد طرق حق باندازه نفوس خلق است که هر کس رأی علی حده دارد و راهی جداگانه گیرد اگر مومن است اگر مشرک اگر ناجی است اگر هالک جمله را روی دل بود سوی او و کعبه جان کوی او
الحمدالله بل اکثرهم لایعلمون کافر بنده اوست مومن پرستنده او عارف زنده باوست عاشق نازنده باو عابدان راه عبادت گیرند مریدان حکم ارادت پذیرند مشایخ از همت دم زنند حکیمان در حکمت قدم صوفیان در وجد و سماعند قشریان در بحث و نزاع فقیهان مشغول بفتوی و فقیران مشعوف بتقوی محدث در کار روایت محقق در شرح و درایت یکی زاهد است یکی شاهد یکی قاعد است یکی مجاهد
این بنده چندان که در خود بیند نه در حلقه هیچ یک از آنها راهی دارد نه از مسلک هیچ کدام آگاهی نه قابل کفر است نه ایمان نه مقبول کافر است نه مسلمان نه توفیق زهد یافته نه جانب جهد شتافته نه تاب قعود آرد نه طاقت شهود
دلی دیوانه در سینه دارد و از آن دری دیرینه که نه آن از بند پند گیرد نه دارویی در این سودمند افتد هر لحظه بجایی کشد هر بار هوایی کند نه جهدی که کامی جوید نه تابی که گامی پوید نه بختی که بحق در سازد نه هوسی که بخود پردازد نه فرمان خرد برد نه در قید نیک و بد باشد کار جان از دست آن مشکل است و پای عقل از جهل آن در گل ...
... برخی از آیات صریحه و اخبار صحیحه و اسرار حکمت آمیز و نصایح رغبت انگیز که مایة غیرت غازیان و عبرت ناظران میشد نیز بمناسبت مقام و ملایمت سبک کلام ضمیمه افادات فقها و افاضات علماء نشرالله فوایدهم و یسر عوایدهم گردید تا از جمع و ترکیب و نظم و ترتیب این اوراق مختصری نافع خاص و عام و مجموعه جامع فواید و احکام رونق اتمام یابد و بحقیقت آن گاه تمام گردد که در نظر ارکان دین پسندیده امده موقع قبول فضلای دانشمند گیرد
دیگر شاهد طبع من از بی جمالی آشفته نباشدکه راه حریم جلال گیرد بار جناب اقبال یابد یاری بخت میمونش بپایه تخت همایون برد طالع سعدش از ذلت بعد رهاند بعزت قرب رساند حاجبانش راه خلوت نمایند خادمانش بند برقع گشایند اگر جمالی ندارد همین کمالش بس که طالع نیکو خوش تر از عارض دلجو است سرمه براعت نخواهد غازه لطافت نباید که نظر بزرگان بر صفای باطن است نه طراز ظاهر سخن از صدق عقیدت باید نه لطف عبارت در حضرت خداوندان کمال صدق بکار آید نه جمال بلاغت
گفته ناسزای شبانی مقبول حضرت سبحانی شد و تصحیف بلال حبشی مطبوع رسول قرشی گشت و با مایة صدق کفر آن معنی دین بود و سین این ایلغ از شین بکر معنی هر چند حلیه فصاحت پوشد تا عشوه ارادات نیارد جلوه صباحت ندارد فکر بنده همان بهت که بی صنعت ترسل و زحمت تکلف چون ماه پیکری که در او سرخ و زرد نیست در دیده نظر بازان جلوه دلبری کند و عشوه شاهدی فروشد ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » رسالهها » شرح حال نشاط
... پس در همه دهر یک مسلمان نبود
الغرض حضرت صاحبی در عنفوان شباب قبل از آن که از شور شوق بی تاب شود در شهر اصفهان منصب شهریاری داشت و هر ساله از راه شغل و منصب املاک موروث و مکتسب اموال جدید بر احمال قدیم میافزود و از ملک خود صاحب مکنت و ثروت بود و مالک و عزت دولت تا وضع کارش از دور روزگار دگرگون شد و مال فراوان را وبال و تاوان دانست ضبط املاک با عشق بی باک ربط نداشت نظم حدایق با کشف حقایق جمع نمیشد مزارع از منافع افتاد عقار و ضیاع متروک و مضاع ماند عمارت رو بخرابی نهاد شغل و عمل بی اخذ و عمل شد و دیری نکشید که سرکار شریف از نقد و جنس و حب و فلس چنان پرداخته آمد که قوت شام جز بوجه وام میسر نمیشد باز هم چنان دست کرم ببذل درم گشاده داشت و خوان احسان بر سایر و زایر نهاده اسباب تجمل فروخت و آداب تحمل آموخت طبع کریمش از جمع غریم برنج نبودی و قطع نایل و منع سایل ننمودی و از تلخ و شیرین ذم و تحسین پروا نمیکردنه از رد و قبول ملول و شاد میشد ونه از بیش و کم بهجت و الم مییافت چه حزن و سرور و امثال آن که از نفس و طبع ناشی و نامی شوند وقتی قدرت عروض ومکنت حصول یابند که نفسی زنده باشد و طبعی بجا مانده ولی چون پرده طبیعت بکلی چاک و نفس سرکش عرضه هلاک گردد ظاهر است که عارض بی وجود معروض معدوم باشد و ناشی بی ثبوت منشا موجود نگردد نفس مقتول را مردود و مقبول یکی است و جسم بی جان را پروای نیش عقرب تریاق مجرب نه مرده از نیشتر مترسانش نقد دنیا و وعد آخرت در خور التفات این حضرت نیفتاد و بهر دو بیک بار پشت پا زد تا برتبه اعلی موفق و طالب الحق للحق گردید بل طلب الحق بالحق دو عالم را به یک بار از دل تنگ برون کردیم تا جای تو باشد اغلب اهل عالم ونسل آدم از دو صنف خارج نباشند یا کاسب معاشند یا طالب معاد قومی بعشوه عاجل در عیش و قومی بوعده آجل در طیش دل ها در هوس دنیا بسته و تن ها در طلب عقبی خسته خنک آن که خود را از این هر دو رسته دارد و جان بیاد یکی پیوسته راجیا لقاء ربه آنسا بداء حبه ناسیا عن دواء قلبه دوایه بدایه حیاته فی فنایه فنایه فی بقایه
گر در دو جهان کام دل و راحت جان است ...
... از کلام بزرگان است که دنیا عاشق خود را تارک است و تارک خود را عاشق صدقوا سلام الله علیهم چه شاهد این مقال در آینه وجود صاحبی مشهود است و اینک میبینم که اگر تارک دنیا باشد مالک دنیا گشت و اگر طالب عقبی نیست صاحب عقبی هست
هر چه درین راه نشانت دهند
گر نستانی باز آنت دهند ...
قائم مقام فراهانی » منشآت » رسالهها » رساله عروضیه
... هادی سبل خواجه رسل سلام الله و صلواته علیه را با حجت بلاغت و معجز فصاحت نزد گروه مشرکین و هدم اساس کفر و کین فرستاد لیهلک من هلک عن بینه و یحیی من حیی عن بینه جبرییل ایمن تنزیل مبین بیاورد که جمله معلقات حکم مطلقات یافت و غوغای منکران بر کران رفت و الزام مدعیان عیان گشت فالحمدلله الذی انزل علی عبده الکتاب والصلوه علی عبده الذی صدق بالحق و نطق بالصواب و علی آله الاطیاب و اولاده الانجاب
و بعد این عریضه ای است عاجزانه و ذریعه چاکرانه از عبد ضعیف آثم جانی ابوالقاسم ابن عیسی الحسنی الحسینی الفراهانی بخاک راه و غبار درگاه ولیعهد دولت اسلام و نگهبان ملت سید انام حارس ملک توران و ایران حافظ ثغر اسلام و ایمان سیف صقیل غزا و جهاد سد سدید ثغور و بلاد وارث تاج جمشید ثالث ماه و خورشید داور دوران مایة امن و امان
نامور خسرو و خصم افکن عباس شه آنک ...
... گوشه چشمش بلای گوشه نشین است
اگر تا حال آسمان کبود را با این بنده رأی بدخویی بود و یا دشمنان حسود را راه بدگویی نه جرم و عصیان بود و نه کفر وکفران که ناصوابی راه صوابی در جواب گویم یا ناسزایی را بمعارضه مثل سزا دهم
محتسب خم شکست و من سر او ...
... شیخ شبلی را حکایت کنند که یکی از سفرها دزد بر کاروان زد و هر کس را در غم مال افغان و خروش برخاست گر او که هم چنان ساکن و صابر بود و خندان و شاکر که موجب تعجب سارقان گشته وجه آن باز پرسیدند گفت این جماعت را مایة بضاعت همان بود که رفت خلاف من که آنچه داشتم کماکان باقی است و امثال شما را تصرف در آن نیست
تصدقت گردم تا گروه و شاه را راه سخن بسته گردد و عموم حساد راحبل نفس گسسته عرض این مطلب در حکم وجوب است که این غلام وجود ذات و شهود صفات دودمان سلطنت را نور فوق الانوار و طور ماعدالاطور میدانم بوصفی که اصلا وجه شبه و ربط و نسبت با این اجناس و انواع و تکوین و ابداع که معروف علما و حکما و مصطلح متاخرین وقدماست ندارند بل عالم آن وجودات پاک و شهودات تابناک ماورای عالم آب و خاک است که اگر علمشان بالمثل عین ذات باشد یا فعلشان از خوارق عادات لیس هذا اول قاروره کسرت فی الاسلام کار پاکان را قیاس از خود مگیر عیسی علی نبینا و علیه السلام در عهد صبی و مهد قماط ناطق و صادق بود و بپاکی مادر شاهد شد
پیغمبر ما صلی الله علیه و آله بمکتبی نرفته و ابجدی ناخوانده معلم علوم اولین و آخرین بود و مقنن رسوم دنیا و دین ...
... صاف اگر باشد ندانم چون کند
خصوصا وقتی که با سلیقه کج طریقه لج پیش گیرند و هر چه را فرضا ادراک کنند عمدا انکار نمایند راه گریز و جای تدبیر نخواهد بود جز پناه بردن بخدای خود و داوری آوردن بحضرت ولیعهد
اینک این غلام بخدای خویش پناه برده و بدیوان عزیز داوری آورده آنچه در مسایل عروضی مایة غوغا و مابه اله عوی بود در ضمن چند باب نگاشته است و چند فصل در مقدمه مرقوم داشته چشم آن دارد که اگر خطایی رفته مربی و ستار باشند و اگر صوابی گفته از تربیت آن سرکار دانند ...