گنجور

 
۱۷۰۱

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

... بر سر آب چو کشتیست روان محمل ما

شب برد ناله ما خواب رفیقان سفر

به که از منزل شان دور بود منزل ما ...

جامی
 
۱۷۰۲

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

ماهی که خاست در شهر از رفتنش قیامت

شکر خدا که آمد باز از سفر سلامت

من شاه تخت عشقم تاج شرف به فرقم ...

جامی
 
۱۷۰۳

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

... جامی ز بود خود بگذر در صف سگانش

خلوت در انجمن سفر اندر وطن به است

جامی
 
۱۷۰۴

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

سفر خوش است اگر یار همسفر باشد

غبار موکب او سرمه بصر باشد ...

... به هر طرف که نهی چشم جلوه گر باشد

چه سود همسفری با ویم که آن خودکام

ز راه وصل به هر گام دورتر باشد ...

جامی
 
۱۷۰۵

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

... ز دود آه شبگون خیمه بر افلاک خواهم زد

چو آیی از سفر تا گیرمت بی پیرهن در بر

ز شوق تو گریبان تا به دامان چاک خواهم زد ...

جامی
 
۱۷۰۶

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

... بس که از جور رقیبان درت در رنجم

هر دم از کوی توام عزم سفر تازه شود

دیده را شد ز غبار خط سبزت مژه تر ...

جامی
 
۱۷۰۷

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

مدت رفتن آن مه به سفر دیر کشید

مهلت قاصد و تأخیر خبر دیر کشید ...

جامی
 
۱۷۰۸

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

... پیام رقت خود داد دل از کوی تو جان را

چو آن یاری که بفرستد به یاری از سفر کاغذ

دل جامی ز بحر شعر باشد مخزن گوهر ...

جامی
 
۱۷۰۹

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

... جامی سرگشته رو در کعبه مقصود داشت

ره به سر نابرده ایام سفر بگذشت حیف

جامی
 
۱۷۱۰

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

... که به دل ز من خبری دهی و ز دل مرا خبری کنی

چو ز خود جدا نشدی دلا به هوای کعبه مکن سفر

به وصال کعبه گهی رسی که ز خود جدا سفری کنی

چو بلای جان تو جامیا نبود بغیر بتان کسی ...

جامی
 
۱۷۱۱

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

... گر مددگار شود همت روشن رایی

زآستانش به سفر پای من از جا نرود

نیست در شهر چو من عاشق پابرجایی ...

جامی
 
۱۷۱۲

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۵ - قصیده اخری

 

... نیست جز طوف دیارت غرض از کعبه مرا

باعث سیر همه کعبه روان این سفر است

صفت دوزخ سوزان که ز واعظ شنوی ...

جامی
 
۱۷۱۳

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

بر عزم سفر دلی ز گیتی ناشاد

رفتم به وداع آن بت حور نژاد ...

جامی
 
۱۷۱۴

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۲

 

... کنیزکی صاحب جمال می گذشت شخصی در عقب وی ایستاد کنیزک گفت آنچه خواجه من با من می کند می خواهی گفت بلی گفت بنشین که خواجه من از عقب می رسد با تو آن کند که با من می کند

کودکی را پدر آمد ز سفر

هر که کردش ز در خانه گذر ...

... مقدم او همه را نیست پسند

مادرت را ز سفر آمده شوی

مژدگانی ز کس مادر جوی

جامی
 
۱۷۱۵

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۶ - عسجدی

 

عسجدی - رحمه الله تعالی وی از مرو است و از جمله مادحان یمین الدوله بود و در تهنیت فتح وی مر هندوستان را قصیده ای دارد که مطلعش این است

تا شاه خورده بین سفر سومنات کرد

کردار خویش را علم معجزات کرد ...

جامی
 
۱۷۱۶

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۹ - فخرالدین اسعد گرگانی

 

... نیارد شاخ بد جز تخم بدبار

نباشد خوش سفر در تندرستی

نگر تا چون بود در رنج و سستی ...

جامی
 
۱۷۱۷

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۳۲ - امیر علی شیر نوایی

 

... اخگری بهر خیال خام پختن در سر است

و این رباعی را در تهنیت قدوم بعضی آیندگان از سفر حجاز در رقعه ای نوشته بود

انصاف بده ای فلک مینافام ...

جامی
 
۱۷۱۸

جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۲

 

کژدمی زهر مضرت در نیش و تیر خباثت در کیش عزیمت سفر کرد به لب آب پهناور رسید خشک فرو ماند نه پای گذشتن و نه رای بازگشتن سنگ پشتی آن معنی را از وی مشاهده کرد بر وی ترحم نمود و بر پشت خودش سوار ساخت و خود را در آب انداخت و شناکنان روی به جانب دیگر نهاد

در آن اثنا آوازی به گوشش رسید که کژدم چیزی بر پشت وی می زد سؤال کرد که این چه آواز است جواب داد که این آواز نیش من است که بر پشت تو می زنم هر چند می دانم که بر آنجا کارگر نمی آید اما خاصیت خود را نمی توانم گذاشت ...

جامی
 
۱۷۱۹

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۷ - آغاز داستان

 

... بر آن زد رای خسرو تا که در دم

کند رو در سفر با چند همدم

نباشد زان تنعم بیش خرسند ...

... که گفتی قدرت افزون می شود زود

سفر کن کاین زیان آمد تو را سود

به رویش بوسه ها دادی و از جیب ...

سلیمی جرونی
 
۱۷۲۰

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸ - ایضا له

 

... غریب کوی تو شد دل بپرس گه گاهش

چرا که رخت سفر از وطن برای تو بست

نگر تموج خون خواست نقش بند ازل ...

امیرعلیشیر نوایی
 
 
۱
۸۴
۸۵
۸۶
۸۷
۸۸
۱۸۱