گنجور

 
۱۵۲۱

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

... ذوق مستان و هوش هشیاران

اندر آمد به مجلس و بنشست

چادرش بستدند از او یاران

زیر و بم را به غمزه گویا کرد ...

ابوالفرج رونی
 
۱۵۲۲

غزالی » کیمیای سعادت » عنوان مسلمانی » عنوان اول - در شناختن نفس خویش » فصل هفدهم

 

این مقدار که گفته آمد از احوال دل آدمی در چنین کتاب کفایت بود و اگر کسی زیادت شرحی خواهد در کتاب عجایب القلب گفته ایم و بدین هر دو کتاب هم آدمی خویشتن شناس تمام نگردد که این همه شرح بعضی از صفات دل است و این یک رکن است از وی و دیگر رکن آدمی تن است و اندر آفرینش تن نیز عجایب بسیار است و اندر هر عضوی از ظاهر و باطن وی معانی عجیب است و اندر هر یکی حکمتها غریب است

و اندر تن آدمی چند هزار رگ و پی و استخوان است هر یکی بر شکلی و صفتی دیگر و هر یکی برای غرضی دیگر و تو از همه بی خبر باشی بلکه این مقدار دانی که دست و پای برای گرفتن و رفتن است و زبان برای گفتن است اما آن که چشم از ده طبقه مختلف ترکیب کرده اند که اگر از ده یکی کم شود دیدار به خلل شود ندانی و ندانی که آن هر طبقه برای چیست و به چه وجه در دیدار بدان حاجت است و مقدار چشم خود پیدا است که چند است و شرح علم وی در مجلدهای بزرگ گفته اند بلکه اگر این ندانی عجیب نیست و نیز ندانی که احشاء باطن چو کبد و طحال و مراره و کلیه و غیر آن از برای چیست کبد برای آن است که طعامهای مختلف که از معده به وی رسد همه را یک صفت گرداند به رنگ خون تا شایسته آن شود که غذای هفت اندام شود و چون خون در جگر پخته شد پاره دردی از وی بماند و آن سودا بود طحال برای آن است که تا آن سودا از وی بستاند و بر سر وی کفی از زرداب گرداند و آن صفرا بود مرارت برای آن است تا آن صفرا از وی بکشد و چون خون از جگر بیرون آید تنگ و رقیق و بی قوام بود کلیه برای آن است تا آن آب از وی بستاند تا خون بی صفرا و بی سودا و با قوام به عروق رسد

اگر مرارت را آلتی رسد صفرا با خون بماند از وی علت یرقان خیزد و دیگر علتها صفرایی در وی پدیدار آید و اگر طحال را آفتی رسد سودا با خون بماند علتهای سودایی در وی پیدا آید و اگر کلیه را آفتی رسد آب در خون بماند و استسقا پدیدار آید ...

... و دانستن ترکیب تن و منفعت اعضای وی را علم تشریح خوانند و آن علمی است عظیم و خلق از آن غافل باشند و نخوانند و آن که خواند برای آن خواند تا در علم طب استاد شود و طب علم خود مختصر است و اگر چه به وی حاجت است به راه دین تعلق ندارد

اما کسی که نظر در تن برای آن کند تا عجایب صنع خدای تعالی بیند وی را سه صفت از صفات الهیت ضروری شود یکی آن که بداند بنا کننده این قالب و آفریننده این شخص قادری است بر کمال که هیچ نقص و عجز را به قدرت وی راه نیست که از قطره آب چنین شخص تواند آفرید و آن که این تواند کرد زنده کردن پس از مرگ بر او آسانتر بود دوم آن که عالمی است که علم وی محیط است به همه کارها که این چنین عجایب با چنین حکمتهای غریب ممکن نگردد الا به کمال علم سوم آن که لطف و رحمت و عنایت وی را به بندگان هیچ نهایت نیست که از هر چه در می بایست آفریدگار در آفریدن هیچ چیز باز نگرفته است بلکه آنچه به ضرورت می بایست چون دل و جگر و دماغ و اصول حیوان بداد وآنچه به وی حاجت بود اگر چه ضروری نبود چون دست و پای و چشم و زبان همه بداد و آنچه نه بدان حاجت بود و نه ضرورت و لکن در وی زیادت زینت بود و بر آن وجه نیکوتر بود آن نیز بداد چون سیاهی موی و سرخی لب و گوژی ابروی و همواری مژگان چشم و غیر آن

و این لطف و عنایت نه با آدمی تنها کرد و بس بلکه با همه آفریده ها تا سارخک و زنبور و مگس که هر یکی ایشان را هر چه بایست بداد و همه شکل ایشان و ظاهر ایشان را به نقشها و رنگهای نیکو بیاراست ...

غزالی
 
۱۵۲۳

غزالی » کیمیای سعادت » عنوان مسلمانی » عنوان دوم - در شناختن حق تعالی » فصل سوم

 

چون هستی ذات حق معلوم شد و صفات وی و پاکی و تقدیس وی از چونی و چگونگی معلوم شد و تنزیه وی از اضافت با مکان معلوم شد و کلید همه معرفت نفس آدمی آمد یک باب دیگر از معرفت ماند و آن معرفت پادشاهی راندن وی است در مملکت که چگونه است و بر چه وجه است و کار فرمودن وی ملایکه را و فرمانبرداری ملایکه وی را و راندن کارها بر دست ملایکه و فرستادن فرمان از آسمان به زمین و جنبانیدن آسمانها و ستارگان و در بستن کارهای اهل زمین به آسمانها و کلید ارزاق به آسمان حوالت کردن که این جمله چگونه است

و این بابی عظیم است در معرفت حق تعالی و این را معرفت افعال گویند چنان که آن پیشتر را معرفت ذات گویند و معرفت صفات گویند و کلید این نیز هم معرفت نفس است و چون ندانسته باشی که پادشاهی خویش در مملکت خویش چون می رانی چگونه خواهی دانستن که پادشاهی عالم چون می راند

اولا خویشتن را بشناس و یک فعل خویش بدان مثلا چون خواهی که بسم الله بر کاغذ برکشی اول رغبتی و ارادتی در تو پدید آید پس حرکتی و جنبشی در دل تو پدید آید این دل ظاهر که از گوشت است و در جانب چپ است و جسمی لطیف از او حرکت کند و به دماغ شود و این جسم لطیف را طبیبان روح گویند که حمال قوتها حس و حرکت است و این روحی دیگر است که بهایم را بود و مرگ را بدین راه بود و آن روح دیگر که ما آن را دل نام کردیم بهایم را نبود و هرگز بنمیرد که آن محل معرفت خدای است تعالی چون این روح به دماغ رسد و صورت بسم الله در خزانه اول دماغ که جای قوت خیال است پیدا آمده باشد اثری از دماغ به اعصاب پیوندد که از دماغ بیرون آمده است و به جمله اطراف رسیده و در سر انگشتها بسته چون رشته ها و آن بر ساعد کسی که نحیف بود بتوان دید پس اعصاب بجنبد پس سر انگشتان را بجنباند پس انگشت قلم را بجنباند پس قلم حبر را بجنباند پس صورت بسم الله بر وفق آن که در خزانه خیال است بر کاغذ پدیدار آید به معاونت حواس خصوصا چشم از جمله که در بیشتر حاجت به وی باشد

پس چنان که اول این کار رغبتی بود که در تو پدیدار آمد اول همه کارها صفتی است از صفات حق تعالی که عبارت از آن ارادت آید ...

غزالی
 
۱۵۲۴

غزالی » کیمیای سعادت » عنوان مسلمانی » عنوان سوم - در معرفت دنیا » فصل چهارم

 

مثال اول بدان که اول جادوی دنیا آن است که خویشتن را به تو نماید چنان که تو پنداری که وی ساکن است و با تو قرار گرفته و وی جنبان است و بر دوام از تو گریزان است ولکن بتدریج و ذره ذره حرکت می کند و مثل وی چون سایه است که در وی نگری ساکن نماید و وی بر دوام همی رود و معلوم است که عمر تو همچنین بر دوام می رود و بتدریج هر لحظتی کمتر می شود و آن دنیاست که از تو می گریزند و تو را وداع می کند و تو از آن بی خبر

مثال آخر دیگر سحر وی آن است که خویشتن را به تو دوستی بنماید تا تو را عاشق کند و فرا تو نماید که تو را ساخته خواهد بود و به کسی دیگر نخواهد شد و آنگاه ناگاه از تو به دشمن تو شود و مثل آن چون زنی نابکار مفسد است که مردان را به خویشتن غره کند و آنگاه به خانه برد و هلاک کند

عیسی ع دنیا را دید در مکاشفات خویش در صورت پیرزنی گفت چند شوهر داری گفت در عدد نیاید از بسیاری گفت بمردند یا طلاق دادند گفت نه که همه را بکشتم گفت پس عجب از این احمقان دیگر می بینند که با دیگران چه می کنی و آنگه در تو رغبت می کنند و عبرت نمی گیرند

مثال آخر دیگر سحر دنیا آن است که ظاهر خویش آراسته دارد و هر چه بلا و محنت است پوشیده دارد تا جاهل به ظاهر وی نگرد غره شود و مثل وی چون پیرزنی است زشت که روی دربندد و جامه ها دیبا و پیرایه بسیار بر خود کند هر که از دور وی را ببیند فتنه شود و چون چادر از وی باز کند پشیمان شود و فضایح وی می بیند و در خبر است که دنیا را روز قیامت بیاورند بر صورت عجوزه زشت سبز چشم و دندان های وی بیرون آمده و چون خلق در وی نگرند گویند نعوذ بالله این چیست بدین فضیحتی و بدین زشتی گویند این آن دنیاست که به سبب این حسد و دشمنی ورزیدید با یکدیگر و خونها ریختید و رحم ببریدید و به وی غره شدید آنگاه وی را به دوزخ اندازند گوید خدایا کجایند دوستان بفرمایید تا ایشان را نیز ببرند و به دوزخ اندازند

مثال آخر کسی که حساب برگیرد تا چند بوده است از ازل که در دنیا نبود و در ابد چند است که نخواهد بود و این روزی چند در میان ازل و ابد چند است داند که مثل دنیا چون راه مسافری است که منزل وی مهد است و آخر منزل وی لحد است و در میان وی منزلی چند است معدود هر سالی چون منزلی و هر ماهی چون فرسنگی و هر روزی چون میلی و هر نفسی چون گامی و وی بر دوام میرود یکی را آن راه فرسنگی مانده و یکی را کم و یکی را بیش و وی ساکن نشسته که گویی همیشه اینجا خواهد بود تدبیر کارهایی کند که تا ده سال باشد که بدان محتاج نشود و وی تا ده روز زیر خاک خواهد شد

مثال آخر بدان که مثل اهل دنیا در لذتی که می یابند باز آن رسوایی و رنج که از دنیا خواهند دید در آخرت همچون کسی است که طعام چرب و شیرین بسیار بخورد تا معده وی تباه شود آنگاه فضیحتی از معده و نفس و قضا حاجت خویش می بیند و تشویر می خورد و پشیمان می شود که لذت گذشت و فضیحت بماند و چنان که هر چند طعام خوشتر ثقل وی گنده تر هر چند لذت دنیا بیشتر عاقبت آن رسواتر و این خود در وقت جان کندن پدیدار آید که هر که را نعمت و باغ و بستان و کنیزکان و غلامان و زر و سیم بیش بود به وقت جان کندن رنج فراق بیش بود از آن کس که اندک دارد و آن رنج و عذاب به مرگ زایل نشود بلکه زیادت شود که آن دوستی صفت دل است و دل بر جای خویش باشد و نمیرد

مثال آخر بدان که کارهای دنیا که پیش آید مختصر نماید و مردم پندارند که شغل وی دراز نخواهد بود و باشد که از صد کار وی یکی پدیدار آید و عمر در آن شود و عیسی ع می گوید مثل جوینده دنیا چون مثل خورنده آب دریاست هر چند بیش خورد تشنه تر می شود می خورد و می خورد تا هلاک شود و هرگز آن تشنگی از وی بنشود و رسول ما علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات می گوید همچنان که روا نباشد که کسی در آب رود و تر نگردد روا نباشد که کسی در دنیا شود و آلوده نگردد

مثال آخر مثل کسی که در دنیا آید مثل کسی است که مهمان شود نزدیک میزبانی که عادت وی بود که همیشه سرای آراسته دارد برای مهمانان و ایشان را می خواند گروهی پس از گروهی و طبق زرین پیش وی نهد بر وی نقل و مجمره سیمین با عود و بخور تا وی معطر شود و خوشبوی گردد و نقل بخورد و طبق و مجمره بگذارد تا قوم دیگر در رسند پس هر کس رسم وی داند و عاقل باشد عود و بخور برافکند و خوشبوی شود و نقل بخورد و طبق و مجمره به دل خوش بگذارد و شکر بگوید و برود و کسی که ابله باشد پندارد که این به وی دادند تا با خویشتن ببرد چون به وقت رفتن از وی باز ستانند رنجور و دلتنگ شود و فریاد درگیرد دنیا نیز همچنان مهمانسرای است سبیل بر راهگذریان تا زاد برگیرند و در آنچه در سرای است طمع نکنند

مثال آخر مثال اهل دنیا در مشغولی ایشان به کار دنیا و فراموش کردن آخرت چون مثل قومی است که در کشتی باشند و به جزیره ای رسیدند برای قضا حاجت و طهارت بیرون آمدند و کشتی بان منادی کرد که هیچ کس مباد که روزگار بسیار برد و جز به طهارت مشغول شود که کشتی به تعجیل خواهد رفت پس ایشان در آن جزیره پراکنده شدند گروهی که عاقلتر بودند سبک طهارت کردند و باز آمدند کشتی فارغ یافتند جایی که خوشتر و موافق تر بود بگرفتند و گروهی دیگر در عجایب آن جزیره عجب بماندند و به نظاره باز ایستادند و در آن شکوفه ها و مرغان خوش آواز و سنگریزه های منقش و ملون نگریستند چون باز آمدند در کشتی هیچ جای فراخ نیافتند جای تنگ و تاریکی بنشستند و رنج آن می کشیدند گروهی دیگر به نظاره اختصار نکردند بلکه آن سنگ ریزه های غریب و نیکوتر چیدند و با خود بیاورند و در کشتی جای آن نیافتند جای تنگ بنشستند و بارهای آن سنگریزه ها بر گردن نهادند و چون یک دو روز برآمد آن رنگهای نیکو بگردید و تاریک شد و بوی های ناخوش از آن آمدن گرفت جای نیافتند که بیاندازند پشیمانی خوردند و بار و رنج آن بر گردن می کشیدند و گروهی دیگر در عجایب آن جزیره متحیر شدند تا از کشتی دور افتادند و کشتی برفت و منادی کشتی بان نشنیدند و در جزیره می بودند تا بعضی هلاک شدند از گرسنگی و بعضی را سباع هلاک کردآن گروه اول مثل مومنان پرهیزکار است و گروه بازپسین مثل کافران که خود را و خدای را عزوجل و آخرت را فراموش کردند و همگی خود را به دنیا دادند که استحبوا الحیوه الدنیا علی الاخره و آن دو گروه میانین مثل عاصیان است که اصل ایمان نگاه داشتند ولیکن دست از دنیا بداشتند گروهی با درویشی تمتع کردند و گروهی با تمتع نعمت بسیار جمع کردند تا گرانبار شدند

غزالی
 
۱۵۲۵

غزالی » کیمیای سعادت » عنوان مسلمانی » عنوان چهارم - در معرفت آخرت » فصل دوم

 

اگر خواهی که از حقیقت مرگ اثری بدانی که معنی وی چیست بدان که آدمی را دو روح است یکی از جنس روح حیوانات و ما آن را روح حیوانی نام کنیم و یکی از جنس روح ملایکه و ما آن را روح انسانی نام کنیم و این روح حیوانی را منبع دل است آن گوشت که در جانب چپ نهاده است و وی چون بخاری لطیف است از اخلاط باطن حیوان و وی را مزاجی معتدل آمده است و وی از دل به واسطه عروق ضوارب که آن را نبض و حرکت باشد به دماغ و جمله اندامها می رسد و این روح حمال قوه حس و حرکت است و چون به دماغ رسد حرارت وی کم شود و معتدل گردد و چشم از وی قوت بصر پذیرد و گوش از وی قوه شنیدن پذیرد و همچنین همه حواس و مثل وی چون چراغی است که در خانه ای گرد بر می آید هر کجا می رسد دیوارهای خانه از وی روشن می شود پس چنان که روشنایی چراغ در دیوار پیدا می آید به قدرت ایزد تعالی همچنین قوت بینایی و شنوایی و جمله حواس از این روح در اعضای ظاهر پدید می آید اگر در بعضی عروق سده ای و بندی افتد آن عضو که پس از آن بندگان باشد معطل شود و مفلوج گردد و در وی قوت حس و حرکت نباشد و طبیب جهد آن کند که سده بگشاید

و مثل این روح چون آتش چراغ است و مثل دل چون فتیله و مثل غذا چون روغن همچنان که روغن از چراغ بازگیری چراغ بمیرد چون غذا بازگیری مزاح معتدل این روح باطل شود و حیوان بمیرد و همچنان که اگر چه روغن بود فتیله چون بسیار روغن بخورد تباه شود و نیز روغن نپذیرد همچنین دل به روزگار دراز چنان شود که قبول غذا نکند و همچنان که چیزی که بر چراغ زنی چراغ فرو می رود اگر چه روغن و فتیله بر جای بود چون حیوانی را زخمی عظیم رسد بمیرد

و این روح تا مزاج وی معتدل بود چنان که شرط است معانی لطیف را چون قوت حس و حرکت قبول می کند از انوار ملایکه سماوی به دستوری ایزد تعالی چون آن مزاج از آن باطل شود به غلبت حرارت یا برودت یا به سببی دیگر شایسته نباشد قبول آن آثار را چون آیینه ای که تا روی وی راست و صافی باشد صورتها قبول می کند از هر چه صورت دارد چون درست شود و زنگار بخورد آن صورت قبول نکند نه از آن سبب که صورتها هلاک شد یا غایب شد لکن شایستگی وی قبول آن را باطل شد همچنین شایستگی این بخار لطیف معتدل که آن را روح حیوانی نام کردیم در اعتدال مزاج وی بسته است چون از اعتدال باطل شود قبول نکند و چون قوتهای حس و حرکت قبول نکند اعضا از اعطای انوار او محروم ماند و بی حس و حرکت شود گویند بمرد

معنی مرگ روح حیوانی این بود و فراهم آورنده این اسباب تا این مزاج از اعتدال بیفتد آفریده ای است از آفریده های خدای عزوجل که وی را ملک الموت گویند و خلق از وی نام دانند و حقیقت وی شناختن دراز است ...

غزالی
 
۱۵۲۶

غزالی » کیمیای سعادت » عنوان مسلمانی » عنوان چهارم - در معرفت آخرت » فصل هشتم

 

چنان که اصل عذاب القبر بشناختی که سبب وی دوستی دنیاست بدان که این عذاب متفاوت است بعضی را بیش بود و بعضی را کم بود بر قدر آن که شهوت دنیا باشد پس عذاب آن که در همه دنیا بیشتر از یک چیز ندارد که دل در آن بسته است نه چنان باشد که عذاب کسی که ضیاع و اسباب و بنده و ستور و جاه و حشمت و همه نعمتهای دنیا دارد و دل در همه بسته باشد بلکه اگر در این جهان کسی را خبر آورند که اسبی از آن وی بردند عذاب و رنج بر دل وی کمتر از آن باشد که گویند ده اسب بردند و اگر همه مال وی بستانی رنج بیشتر از آن بود که یک نیم و کمتر از آن بود که با مال به هم زن و فرزند را به غارت برند و از ولایت معزول کنند و وی را تنها بگذارند و مرگ آن است که مال و زن و فرزند و هر چه در دنیاست همه راه غارت و وی را تنها بگذارد و معنی مرگ این بود

پس عقوبت و راحت هر کسی بر قدر گسستگی و بستگی وی به دنیا بود و آن که اسباب دنیا وی را از همه جهتی مساعدت کند و همگی خود به وی دهد چنان که حق تعالی گفت ذالک بانهم استحبوا الحیوه الدنیا علی الاخره عذاب وی سخت عظیم بود و به عبارت از آن چنین آمد که رسول ص گفت دانی که در چه معنی فرود آمد این آیت فان له معیشه ضنکا گفتند که خدای عزوجل و رسول ص بهتر داند گفت عذاب کافر در گور است که نود و نه اژدرها به وی مسلط کنند دانی که اژدرها چه بود نود و نه مار بود هر ماری را نه سر و وی را می گزند و می لیسند و در وی می دمند تا آن روز که وی را حشر کنند و اهل بصیرت این اژدرها را به چشم بدیده اند و احمقان بی بصیرت گویند که ما در گور وی نگاه کردیم از این هیچ نمی بینیم و اگر بودی چشم ما درست است ما نیز بدیدیمی این احمق باید که بداند که این اژدرها در ذات روح مرده است و از باطن جان وی بیرون نیست تا دیگری ببیند بلکه این اژدرها در درون وی بود پیش از مرگ و وی غافل بود از آن و نمی دانست و باید بداند که این اژدرها مرکب است از نفس صفات وی و عدد سرهای وی به قدر عدد آن شاخه های اخلاق مذموم وی است و اصل طینت آن اژدرها از حب دنیاست و آنگاه سرها از وی منشعب می شود به عدد آن اخلاق بد که از دوستی دنیا منشعب شود چون حقد و حسد و کبر و شره و مکر و خداع و عداوت و دوستی جاه و حشمت و غیر آن و اصل آن اژدرها و بسیاری سرهای وی به نور بصیرت می توان شناخت اما مقدار عدد آن به نور نبوت توان شناخت که بر قدر عدد تخلاق مذموم محیط است و ما را عدد اخلاق معلوم نیست پس این اژدرها اندر میان جان کافر متمکن است و پوشیده نه به سبب آن که جاهل است به خدای و بر رسول و بس بل به سبب آن که همگی خویش به دنیا داده است چنان که حق تعالی گفت ذالک بانهم استحبوا الحیوه الدنیا علی الاخره و گفت اذهبتم طیباتکم فی حیواتکم الدنیا واستمعتم بها و اگر چنان بودی که این اژدرها بیرون وی بودی چنان که مردمان پندارند آسانتر بودی زیرا که بودی که یک ساعت دست از وی بداشتی لکن چون متمکن است در میان جای وی که آن خود از عین صفات وی است از وی چگونه بگریزد

و چنان که کسی کنیزکی بفروشد و آنگه عاشق آید آن اژدرها که در میان جان وی همی گزد هم عشق وی است که در دل وی پوشیده بود و نمی دانست تاکنون که فراز خم افتاد همچنین این نود و نه اژدرها در درون وی بود پیش از مرگ وی و وی را خبر نبود تا اکنون که زخم وی پدید آمد و چنان که عین عشق سبب راحت وی بود تا با معشوق به هم بود همان سبب رنج گشت به وقت فراق که اگر عشق نبودی در فراق رنج نبودی همچنین حب دنیا و عشق وی که سبب راحت است همان سبب عذاب شود عشق جاه دل وی را می گزد چون اژدرهایی و عشق مال چون ماری و عشق سرای و خانه چون کژدمی و هم بر این قیاس می دان ...

غزالی
 
۱۵۲۷

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۱۸ - فصل(واجبها و سنتهای گرمابه)

 

هر که در گرمابه شود بر وی چهار چیز واجب است و ده سنت

دو واجب در عورت وی که از ناف تا زانو از چشمها نگاه دارد و از دست خادم نیز نگاه دارد که بسودن آن از دیدن فراتر است و دو در عورت دیگران که چشم خویش نگاه دارد و اگر کسی عورت برهنه کند بر وی حسبت کند چون بیمی نباشد چه اگر نکند عاصی گردد و هرکه این نکند عاصی از گرمابه بیرون آید و از این عمر حکایت کرده اند که در گرمابه نشسته بود روزی روی در دیوار و چیزی به چشم باز بسته و بر زنان همین واجب بود و نهی آمده است زنان را به گرمابه گذاشتن اصلا الا به عذری ظاهر

و اما سنتها که نیت کند که سنت پاکی به جای آرد تا به وقت نماز آراسته باشد نه برای چشم خلق را و سیم گرمابه بان از نخست بدهد تا او را دل خوش بود به آب ریختن وی و بداند که چه به وی می دهد پس پای چپ در پیش نهد که در شود و بگوید بسم الله الرحمن الحیم اعوذ بالله من الرجس النجس الخبیث المخبث من الشیطان الرجیم چه گرمابه جای شیطان است پس جهد کند که گرمابه خالی کنند برای وی یا وقتی شود که خالی تر باشد پس زود در خانه گرم شود تا بیشتر عرق کند و چون در شود دست بشوید در وقت و آب بسیار نریزد چندان ریزد که اگر گرمابه بان ببیند کراهیتش نیاید و چون در شود سلام نکند و اگر دست فراگیرد باکی نبود و اگر کسی سلام کند جواب دهد که عافاک الله و سخن بسیار نگوید و اگرقرآن خواند آواز برندارد و اگر شیطان استعاذت کند به آواز روا بود و وقت نماز شام و فرو شدن آفتاب و میان نماز شام و نماز خفتن به گرمابه نرود که این وقت انتشار شیطان باشد و چون در خانه گرم شود از آتش دوزخ یاد کند و یک ساعت زیادتر بنشیند تا بداند که در زندان دوزخ چون خواهد بود بلکه عاقل آن بود که در هرچه نگاه کند از آخرت یاد کند تا اگر تاریکی بیند از ظلمت گور یاد آورد و اگر ماری بیند از مارهای دوزخ یاد کند و اگر صورتی زشت بیند از منکر و نکیر و زبانیه و اگر آوازی هولناک شنید از نفخه یاد آورد و اگر رد و قبولی بیند از رد و قبول روز قیامت یاد کند سنتهای شرعی این است

اما از جهت طب گفته اند هر ماهی یک بار آهک به کار داشتن سودمند بود و چون بیرون آید آب سرد بر پای ریزد از نقرس ایمن شود و درد سر نخیزد و آب سرد بر سر نریزد و چون از گرمابه بیرون آید به تابستان و بخسبد به جای شربتی کار کند

غزالی
 
۱۵۲۸

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۲۲ - فصل(در نماز چند کراهیت است)

 

بدان که چند کراهیت است در نماز

یکی در نماز آمدن به وقت گرسنگی و تشنگی و خشم و تقاضای بول و قضای حاجت و هر دلمشغولی که از خشوع باز دارد و دو پای به هم باز نهادن چست و یک پای از جای برگرفتن و بر سر پای نشستن در سجود و بر سرون نشستن و دو زانو با سینه آوردن و دست در زیر جامه داشتن و به وقت سجود جامه از پیش و پس گرفتن و میان بستن زیر جامه و دست فروگذاشتن و از هر سو نگریستن و انگشت طرقانیدن و اندامها خاریدن و آساکشیدن و با موی محاسن بازی کردن و سنگ ریزه راست کردن برای سجود و نفخ در زمین به وقت سجود و انگشتان در هم گذاشتن و پشت به جایی باز نهادن و در جمله جسم و دستو جمله اعضا باید که به ادب باشد و به صف نماز باشد تا نماز تمام باشد و زاد آخرت را شاید

اما فریضه از جمله آنچه گفتیم دوازده چیز بیش نیست نیت و تکبیر اول و قیام و خواندن و رکوع و آرام گرفتن در وی و اعتدال از رکوع و سجود و آرام گرفتن در وی و اعتدال از وی بنشستن و تشهد بازپسین و صلوات بر رسول ص و نشستن در وی و سلام چون این مقدار بکند نماز درست بود بدان معنی که شمشیر از وی بیفتد اما پذیرفتن آن در خطر بود و این همچنان بود که کنیزکی به هدیه پیش ملکی برند اگرچه گوش و بینی ندارد و دست و پای ندارد ولیکن زنده باشد خطر آن باشد که پذیرفته نباشد

غزالی
 
۱۵۲۹

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۲۶ - پیدا کردن علاج دل تا حاضر شود

 

... و سبب دوم از باطن بود و آن اندیشه و خواطر پراکنده بود و این دشوارتر و صعبتر است و این از دو گونه بود یکی از کاری بود که وقتی دل بدان مشغول شود و تدبیر آن بود که نخست آن کار تمام کند و دل فارغ گرداند آنگاه نماز کند و برای این گفت رسول ص اذا حضر العشاء و العشاء فابدو بالعشاء چون طعام پیش آید و نماز نخست طعام بخورید و همچنین اگر با کسی سخنی دارد باید که نخست سخن بگوید و دل از آن اندیشه فارغ کند

دیگر نوع اندیشه کاری باشد که به یک ساعت تمام نشود یا خود اندیشه ای پراکنده باشد که بر دل غالب شده باشد به عادت و علاج این آن بود که دل به معانی ذکر و قرآن خواندن مشغول می دارد و معنی آن می اندیشد تا بدین اندیشه آن را دفع کند و این تسکین کند اندیشه ای را که غالب نبود و شهوت آن کار قوی نباشد اما اگر شهوت قوی باشد اندیشه آن نیز دفع نیوفتد تدبیر آن کند تا مسهلی خورد تا ماده آن علت از باطن قمع کند و مسهل این آن بود که به ترک آن چیز که اندیشه از آن است بگوید تا برهد و اگر نتواند هرگز از آن اندیشه نرهد و نماز وی همیشه آمیخته بود با حدیث نفس و مثل وی چون کسی بود که در زیر درختی بنشیند و خواهد که مشغله گنجکان نشنود چوبی بگیرد و ایشان را می راند و در حال بازمی آیند اگر خواهد که برهد تدبیر آن بود که درخت از اصل برکند تا درخت می باشد آن مشغله همچنان می باشد همچنین تا شهوت کاری بر وی مستولی می باشد اندیشه پراکنده و به ضرورت با وی می بود

و از این بود که رسول ص را جامه نیکو آورده بودند به هدیه و علمی نیکو داشت چشم وی بر آن علم افتاد در نماز چون نماز بگزارد آن جامه به خداوند داد و جامه کهن درپوشید و بر نعلین وی دوالی نو بسته بودند چشم وی در نماز بر آن افتاد و نیکو بود بفرمود تا بیرون کردند و آن دوال کهن باز آوردند و یک با نعلین نو ساختند او را به چشم نیکو آمد سجده کرد و گفت تواضع کردن خدای را تا مرا دشمن نگیرد بدین نظرکه کردم و بیرون آمد و اول سایل را که دید به وی داد و طلحه در خرماستان خویش نماز می کرد مرغی دید نیکو در میان آن درختان می پرید و راه نمی یافت دلش بدان مشغول شد و ندانست که چند رکعت کرد پس به نزد رسول ص آمد و از دل خویش گله کرد و کفارت آن را خرماستان صدقه کرد و سلف چنین بسیار کرده اند و علاج حاضر کردن دل این دانسته اند

و در جمله چون پیش از نماز ذکر حق تعالی بر دل غالب نبود در نماز حاضر نیاید و اندیشه که راه یافت بدان که در نماز شود دل خالی نشود و هرکه نماز خواهد با حضور دل باید که بیرون نماز دل را علاج کرده باشد و خالی کرده و این بدان بود که مشغله های دنیا از خود دور کرده باشد و به قدر حاجت از دنیا قناعت کرده باشد و مقصود وی نیز از آن قدر فراغت عبادت بود چون چنین نبود دل حاضر نبود الا در بعضی از نماز باید که در نوافل می افزاید و دل حاضر می کند تا به قدر چهار رکعت مثلا دل حاضر شود که نوافل جبر آن فرایض است

غزالی
 
۱۵۳۰

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۳۹ - آداب و دقایق زکوه دادن

 

... وظیفه دوم آن که اگر زکوه به جمله خواهد داد در ماه محرم دهد که اول سال است و ماه حرام است یا ماه رمضان که وقت هرچند شریفتر ثواب مضاعف تر رسول ص سخی ترین خلق بود و هرچه داشتی می داد و در رمضان هیچ نگاه نداشتی

وظیفه سوم آن که زکوه در سر دهد و برملا ندهد تا از ریا دورتر باشد و به اخلاص نزدیکتر بود که صدقه سر خشم خدای را بنشاند و در خبر است که هفت کس فردا در سایه عرش باشند یکی از آن امام عادل بود و یکی صدقه دهنده ای که دست چپ او خبر ندارد از آنچه دست راست داد و بنگر که چه درجه ای بود که با درجه امام عادل برابر بود و در خبر است که هرکه صدقه در سر دهد او را در اعمال سر نویسند و اگر ظاهر در اعمال ظاهر نویسند و اگر باز گوید که من چنین چیزی کرده ام از هر دو جریده محو کنند و در جریده ریا نویسند و بدین سبب سلف در پنهان داشتن صدقه چندان مبالغت کرده اند که کسی بودی که نابینا طلب کردی و بر دست او نهادی و سخن نگفتی که تا بنداند که کیست و کسی بودی که درویش خفته طلب کردی و بر دست او نهادی و بر جامه او بستی که تا چون بیدار شود نداند که داده است و کسی بودی که بر راه درویش افکندی و کس بودی که به وکیل دادی که برساند این همه برای آن که درویش نداند اما از دیگری پنهان داشتن مهم تر داشتندی برای آن که چون برملا دهند ریا در باطن پدید آید و اگرچه بخل در باطن شکسته شود یا پرورده گردد و این صفات جمله مهلک است لیکن بخار بر مثال کژدمی است و یا بر مثال ماری که وی قویتر است چون کژدم را قوت مار کند تا در قوت مار بیفزاید از یک مهلک رسته باشد و در دیگری از آن صعبتر افتاده و زخم این صفات بر دل چون در گور شود بر مثال زخم کژدم و مار خواهد بود چنان که در عنوان مسلمانی پیدا کردیم پس ضرر آن که برملا دهد از نفع بیشتر است

وظیفه چهارم آن که اگر به ظاهر از ریا ایمن باشد و دل خود را از آن پاک کرده باشد و داند که اگر بر ملا دهد دیگران بدو اقتدا کند و رغبتها زیادت شود برملا دادن این چنین کس را فاضلتر و این کسی بود که مدح و ذم مردمان نزدیک وی برابر بود و در کارها به علم حق تعالی کفایت کرده باشد ...

... و عایشه و ام سلمه درویشی را چیزی فرستادندی و گفتندی یاد گیر تا چه دعا کند تا هر دعایی را به دعایی مکافات کنند تا صدقه خالص بماند مکافات ناکرده و طمع دعا به درویش روا نداشتندی که گمان بر آن بود که احسانی کرده باشند و محسن به حقیقت درویش بود که این عهد از تو برگرفت

وظیفه هفتم آن که از مال آنچه بهتر و نیکوتر و حلال تر بود آن بدهد که آنچه به شبهت بود تقرب را نشاید که او پاک است جز پاک قبول نکند و قد قال ولا تیمموا الخبیث منه تنفقون ولستم باخذیه الا ان تغمضوا فیه یعنی آن چیز که اگر به شما دهند به کراهت ستانید چرا در نصیب خدای خرج کنید و اگر کسی آنچه بتر بود پیش مهمان نهد استخفافی تمام بود چگونه روا بود که بترین به خداوند دهد و بهترین بندگان وی را بگذارد و بترین دادن دلیل آن بود که به کراهیت می دهد و هر صدقه که به دلخوشی نبود بیم آن باشد که قبول نیفتد رسول ص گوید یک درم صدقه باشد که بر هزار سبقت گیرد و این آن بود که بهترین دهد و به دلخوشی دهد

غزالی
 
۱۵۳۱

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۴۰ - آداب طلب کردن

 

بدان که هر درویش که زکوه بدو دهی فریضه از گردن بیفتد اما کسی که تجارت آخرت کند از راه زیاده رنج دست بندارد و چون صدقه به موضع بود ثواب مضاعف باشد پس باید که از پنج صفت یکی طلب کند

صفت اول آن که پارسا و متقی بود قال رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم اطعموا طعامکم الاتقیاء گفت طعام به پرهیزگاران دهید به سبب آن که استعانت کنند بدانچه بستانند بر طاعت خدای و او شریک باشد در آن طاعت که اعانت کرده باشد بر آن یکی از بزرگان صدقه خود به فقیران دادی و گفتی که این قوم اند که ایشان را هیچ همت نیست جز خدای چون ایشان را حاجتی بود اندیشه ایشان پراکنده شود و من دلی را که با حضرت خدای برم دوستتر دارم از مراعات صد دل که همت او دنیا بود این سخن جنید را رحمه الله حکایت کردند گفت این سخن صاحبدلی است از اولیاء این مرد بقال بود مفلس آمد که هرچه درویشان بخریدندی بها نخواستی چند مالی بدو فرستاد تا با سر تجارت شود و گفت چون تو مرد را تجارت زیان ندارد

صفت دوم آن که از اهل علم بود که چون به صدقه او فراغت علم یابد او در ثواب علم شریک بود ...

غزالی
 
۱۵۳۲

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۴۱ - آداب ستاننده زکوه

 

ستاننده صدقه باید که پنج وظیفه نگاه دارد

وظیفه اول آن که بداند که حق تعالی چون بندگان خود را محتاج آفرید به مال بدان سبب مال بسیار در دست بندگان نهاد لیکن گروهی که در حق ایشان زیادت عنایتی بود ایشان را از مشغله و وبال دنیا صیانت کرد و بار و رنج کسب و حفظ دنیا بر توانگران هاد و ایشان را فرمود که قدر حاجت به بندگانی که عزیزتر می رسانند تا آن عزیزان از بار دنیا رسته باشند و یک همت و یک اندیشه باشند در طاعت حق تعالی و چون به سبب حاجتی پراکنده همت شوند قدر حاجت از دست توانگران بدیشان می رسد تا به برکت دعا و همت ایشان کفارتی بود توانگران را پس درویش آنچه بستاند باید که بر آن نیت ستاند که به کفایت خود صرف کند تا فراغت طاعت بیابد و قدر این نعمت بداند که توانگر را سخره وی کرده اند تا به وی به عبادت پردازد و این چنان بود که ملوک دنیا غلامان خاص خود را که نخواهند که هیچ از خدمت غایب باشند نگذارند که به کسب دنیا مشغول شوند

لیکن روستاییان را و بازاریان را که خدمت خاص را نشایند سخره ایشان کنند و از ایشان خراج و ضزیبه می ستانند و در جامگی غلامان می کنند و چنان که مقصود ملک از همه استخدام این خواص بودمراد حق تعالی از جمله خلق عبادت حضرت ربوبیت است و برای این گفت و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون پس درویش باید که آنچه ستاند بدین نیت ستاند و برای این گفت رسول ص که مزد دهنده بیش از مرد ستاننده نیست چون به حاجت ستاند و این کسی بود که قصد وی فراغت دین بود

وظیفه دوم آن که ستاننده از حق تعالی ستاند و از او بیند و توانگر را مسخر شناسد از جهت وی که وی را به موکل الزام کرده است تا این بدو دهد و موکل وی ایمانی است که وی را داده است به آن که سعادت و نجات او در صدقه بسته است و اگر این موکل نبودی یک حبه به کس ندادی پس منت از آن است که وی را موکل الزام کرده است و چون بدانست که دست توانگر واسطه و مسخر است باید که وی را نیز به واسطه بیند و شکر گوید فان من لم یشکر الناس لم یشکر الله که حق تعالی آن که خالق افعال بندگان است بر ایشان ثنا می گوید چنان که گفت نعم العبد انه اوب و گفت انه کان صدیقانبیا و امثال این برای آن که هرکه را واسطه با خیری گردانید وی را عزیز کرد چنان که گفت طوبی لمن خلقه للخیر و یسرت الخیر علی یدیه پس قدر عزیزان وی بباید شناخت و معنی شکر این بود و باید که وی را دعا گوید و بگوید طهر الله قبلک فی قلوب الابرار وزکی عملک فی عمل الاخیار و صلی علی روحک فی ارواح الشهداء

و در خبر است که هرکه با شما نیکویی کند مکافات کنید اگر نتوانید چندان دعا کنید که دانید که مکافات تمام شد و تماشاگر بدان بود که عیب صدقه پوشیده دارد و اندک آن اندک نداند و حقیر نشناسد چنان که شرط دهنده آن است که آنچه دهد اگرچه بسیار بود آن را حقیر دارد و به چشم تعظیم بدان ننگرد ...

غزالی
 
۱۵۳۳

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۴۲ - فضیلت صدقه دادن

 

رسول ص گفت صدقه دهید و اگر همه یک خرما بود که آن درویش را زنده کند و گناه را بکشد چنان که آب آتش را و گفت بپرهیزید از دوزخ و اگر همه نیم خرما باشد و اگر نتوانید به سخنی خوش و گفت هیچ مسلمان از حلال صدقه ندهد که نه ایزد تعالی آن را بر دست لطف خود بستاند و می پرورد چنان که شما چهار پای خویش بپرورید تا آنگاه که خرمایی چند کوه احد شود و گفت فردا هر کسی در سایه صدقه خویش بود تا آنگاه که میان خلق حکم بکنند و گفتصدقه هفتاد در از درهای شر ببندد و پرسیدند که کدام صدقه فاضلتر گفت آن که در تندرستی دهی در وقتی که امید زندگانی داری و از درویشی نترسی نه آن که صبر کنی تا جان به حلق رسد آنگاه گویی این فلان را و آن فلان را که آن خود فلان را شد اگر تو گویی و اگر نه

و عیسی ع گفت هر که سایلی را نومید دارد و از در بازگرداند تا هفت روز ملایکه در آن خانه نشوند و رسول ص دو کار با هیچ کس نگذاشتی بلکه به دست خود کردی صدقه به درویش به دست خود دادی و آب طهارت به شب خود بنهادی و سر بپوشیدی و گفت رسول ص هرکه مسلمانی را جامه ای بپوشاند در حفظ خدای می باشد تا از آن خرقه بر او می ماند و عایشه رضی الله عنها پنجاه هزار درم به صدقه بداد و پیراهن پاره بردوخته بود که خود را پیراهن نکرد و ابن مسعود گوید که مردی هفتاد سال عبادت می کرد پس گناه عظیم بر وی برفت که عبادت او خبط شد پس درویشی بگذشت و یک گرده نان بدو داد آن گاه او بیامرزیدند و عمل هفتاد ساله با وی دادند و لقمان پسر را گفت هرگه گناهی بر تو برود در پی آن صدقه بده و توبه کن و عبدالله بن عمر شکر به صدقه بسیار دادی و گفتی خدای تعالی می گوید لن تنالوا البر حت تنفقوا مما تحبون و خدای تعالی داند که من شکر دوست دارم و بوسفیان گوید هرکه خود را به ثواب صدقه محتاج تر از آن نداند که درویش را به صدقه آن صدقه از وی قبول نیوفتد و حسن بصری رحمه الله علیه نخاسی را دید با کنیزکی نیکو گفت به دو درم بفروشی گفت نه گفت خدای تعالی حور عین را به دو حبه می بفروشد که از این کنیزک بسیار نیکوتر آید یعنی صدقه

غزالی
 
۱۵۳۴

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۵۰ - سنتهای روزه نیز شش است

 

تاخیر سحور و تعجیل افطار به خرما یا به آب و مسواک دست به داشتن پس از زوال و سخاوت کردن به صدقه و طعام دادن و قرآن بسیار خواندن و اعتکاف گرفتن خاصه در دهه بازپسین که شب قدر در اوست و رسول ص در این ده روزه جامه خواب درنوشتی و ازاز بر بستی عبادت را و از اهل بیت او هیچ نیاسودندی از عبادت و شب قدر یا بیست و یکم است یا بیست و سه یا بیست و پنج یا بیست و هفت و این ممکن تر است و اولیتر آن بود که اعتکاف در این ده روز پیوسته دارد و اگر نذر کرده است که پیوسته دارد لازم بود که جز به قضای حاجت بیرون نیاید و آن قدر که وضو کند در خانه بیش نایستد اگر به نماز جنازه یا به عیادت بیماری یا به گواهی یا به تجدید طهارتی بیرون آید اعتکاف بریده شود و از دست شستن و نان خوردن و خفتن در مسجد باکی نباشد و هرگه که باز آید از قضای حجت باید که نیت تازه کند

حقیقت و سر روزه ...

... ششم آن که پس از افطار دل او میان بیم و امید معلق بود که نداند که روزه مقبول خواهد بود یا نه

حسن بصری رحمه الله روز عید به قومی بگذشت که می خندیدند و بازی می کردند گفت خدای تعالی ماه رمضان را میدانی ساخته است تا بندگان او در طاعت وی بیشی و پیشی جویند گروهی سبقت گرفتند و گروهی باز پس ماندند عجب از کسانی که می خندند و حقیقت حال خود نمی دانند به خدایی خدای که اگر پرده از روی کار برگیرند مقبولان به شادی خود مشغول شوند و مردودان به اندوه خود ماتم گیرند و هیچ کس به خنده و بازی نپردازد

پس از این جمله بشناسی که هر که از روزه به ناخوردن طعام و شراب اقتصار کند روزه او صورتی بی روح باشد و حقیقت روزه آن است که خود را به ملایکه مانند کنی که ایشان را شهوت نیست اصلا و بهایم را شهوت غالب است و از ایشان دورند بدین سبب و هر آدمی که شهوت او غالب بود در درجه بهایم بود و چون شهوت او ضعیف شد شبهتی گرفت به ملایکه و به این سبب به ایشان نزدیک شد نزدیکی به صفت نه به مکان و ملایکه نزدیکند به حق تعالی پس او نیز نزدیک گشت و چون تیمار شام تدارک کند و شهوت را تمام مدد دهد از آنچه می خواهد شهوت قوی گردد نه ضعیف و آنچه روح روزه است حاصل نیاید ...

... بدان که قضا و کفارت و فدیه و امساک واجب آید به افطار در ماه رمضان ولیکن هر یکی به جای خود

اما قضا واجب آید بر هر مسلمان ملکف که روزه بگشاید به عذری یا بی عذری یا بر حایض و مسافر و بیمار و آبستن و بر مرتد نیز هم واجب آید اما بر دیوانه و کودک واجب نیاید

و اما کفارت جز به مباشرت یا به بیرون آوردن منی بر اختیار واجب نیاید و کفارت آن بود که بنده ای آزاد کند و اگر ندارد دو ماه پیوسته روزه دارد و اگر نتواند به سبب ضعف و بیماری شصت مد طعام به شصت مسکین دهد و هر مدی منی باشد کم سه یکی

اما امساک بر کسی واجب بود که بی عذری روزه بگشاید و بر حایض واجب نیاید اگرچه در میان روز پاک شود و بر مسافر اگر چه مقیم گردد و بر بیمار اگرچه بهتر شود واجب نیاید و چون روز شک یک تن گواهی دهد که ماه دیده است هرکه نان خورده بود واجب بود که باقی روز همچون روزه دران امساک کند و هرکه در میان روز سفر ابتدا کند نشاید که روزه بگشاید و اگر روزه گشاده در میان روز به شهر شود نشاید که بگشاید و مسافر را روزه اولیتر از افطار مگر که نتواند ...

غزالی
 
۱۵۳۵

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۷۰ - آداب باطن

 

... آن که عظمت سخن بداند که سخن خدای تعالی است و قدیم است و صفت وی است قایم به ذات وی و آنچه بر زبان می رود حروف است و همچنان که آتش به زبان گفتن آسان است و هر کسی طاقت آن دارد اما طاقت نفس آتش ندارد همچنین حقیقت معانی این حروف اگر آشکارا شود هفت آسمان و هفت زمین طاقت تجلی آن ندارد و از این بود که حق تعالی گفت لو انزلنا هذا القران جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه الله

ولیکن جمال و عظیم قرآن را به کسوت حروف بپوشیده اند تا زبانها و دلها طاقت آن بدارد و جز در این کسوت حروف به آدمی رسانیدن صورت نبندد و این دلیل آن نکند که ورای حروف کاری عظیم نیست همچنان که بهایم را راندن و آب دادن و کار فرمودن به سخن آدمی ممکن نیست که وی را طاقت فهم آن نیست لاجرم آوازها نهاده اند نزدیک به آواز بهایم تا ایشان را بدان آگاهی دهند و ایشان آواز بشنوند و کار بکنند و حکمت آن ندانند که گاو به بانگی که بر وی می زنندد زمین نرم می کند و حکمت زمین نرم کردن نداند که مقصود آن است تا هوا در میان خاک شود و آب به هر دو آمیخته شود تا چون هر سه جمع شوند آن را شاید که غذای تخم گردد و وی را تربیت کند

نصیب بیشتر آدمیان از قرآن هم آوازی و ظاهر معنی بیش نیست تا گروهی پنداشتند که قرآن خود حروف و اصوات است و این غایت ضعف و سلیم دلی است و این همچنان بود که کسی پندارد که حقیقت آتش الف و تا و شین است و نداند که آتش اگر کاغذ را بیند بسوزد و طاقت وی ندارد اما این حروف همیشه در کاغذ باشد و هیچ اثر نکند در وی و چنان که هر کالبدی را روحی است که با وی بماند معنی حروف چون روح است و حروف چون کالبد و شرف کالبد به سبب روح است و شرف حروف به سبب روح معانی است و پیدا کردن تمامی تحقیق این در چنین کتاب ممکن نگردد ...

... ادب سیم

آن که دل حاضر دارد در خواندن و غافل نشود و حدیث النفس وی را به جانب پراکنده بیرون نبرد و هرچه به غفلت خوانده ناخوانده داند و دیگر بار باز سر شود که این همچنان بود که کسی به تماشا در بستانی شود و آنگاه غافل باشد از عجایب بستان تا بیرون آید که این قرآن تماشاگه مومنان است و در وی عجایب حکمتهاست که کسی که در آن تامل کند به هیچ چیز دیگر نپردازد پس اگر کسی معنی قرآن نداند نصیب وی اندک باشد لیکن باید که عظمت آن در دل وی حاضر بود تا پراکنده اندیشه نبود

ادب چهارم

آن که در معانی هر کلمتی اندیشه می کند تا فهم کند و اگر به یک بار فهم نکند اعادت می کند و اگر از وی لذتی یابد اعادت می کند که آن اولیتر از بسیار خواندن و ابوذر می گوید رضی الله عنه که رسول ص یک شب تا روز در نماز این یک آیت اعادت می کرد ان تعذبهم عبادک و ان تغفر لهم فانک انت العزیز الحکیم و بسم الله الرحمن الرحیم بیست بار اعادت کرد و سعید بن جبیر شبی در این آیت تامل کرد که و امتازو الیوم ایها المجرمون و اگر آیتی می خواند و معنی آیتی دیگر می اندیشد حق آن آیت نگزارده باشد

عامر بن قیس از وسواس گله می کرد گفتند آن حدیث دنیا باشد گفت اگر کارد در سینه من کنند بر من آسانتر از آن که در نماز حدیث دنیا اندیشم ولیکن دل مشغول آید که پی حق تعالی چون ایستم و چون بازگردم این جمله وسواس می دانست به حکم آن که هرکلمه که در نماز می خواند باید که جز آن معنی در آن وقت هیچ چیز نیندیشد و چون اندیشه دیگر بود اگرچه هم از دین بود وسواس بود بلکه باید که در هر آیتی جز از معانی وی نه اندیشد و چون آیات صفات حق تعالی خواند در اسرار صفات تامل کند تا معنی قدوس و عزیز و جبار و حکیم و امثال این چیست و چون آیات افعال خواند چون خلق السموات و الارض از عجایب خلق عظمت خالق فهم کند و کمال علم و قدرت وی بشناسد تا چنان شود که در هرچه نگرد حق را بیند و از وی بیند و همه به وی بیند و چون این آیت خواند که انا خلقنا الانسان من نطفه در عجایب نطفه اندیشد که یک قطره آب یک صفت از وی چگونه چیزهای مختلف پدید آید چون گوشت و پوست و رگ و استخوان و غیر آن و آنگاه از وی اعضا چون سر و دست و پای و چشم و زبان و غیر آن چون آفریده شد و آنگاه عجایب جواهر معانی چون سمع و بصر و حیات و غیر آن چون آفریده شد و آنگاه عجایب جواهر معانی چون سمع و بصر و حیات و غیر آن چون آفریده شد و چون پدید آمد

و معنی قرآن همه شرح کردن دشوار بود و مقصود از این تنبیه بر جنس تفکر در قرآن و معانی قرآن سه تن را ظاهر نشود یکی آن که اول تفسیر قرآن ظاهر نخوانده باشد و عربیت نشناخته باشد دیگر آن که گناهی بزرگ از کبایر مصر باشد یعنی بدعتی اعتقاد کرده باشد و دل وی تاریک شده بود به ظلمت بدعت و معصیت و دیگر آن که در کلام اعتقادی خوانده باشد و بر ظاهر ایستاده و هرچه به خلاف آن به دل وی بگذرد از آن نفرت گیرد و ممکن نگردد که این کس هرگز از آن ظاهر فراتر شود ...

غزالی
 
۱۵۳۶

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن اول - در عبادات » بخش ۷۴ - صلوات

 

یک روز رسول ص بیرون آمد و اثر شادی در وی پیدا بود گفت جبرییل آمد ص و گفت خدای تعالی می گوید بسنده نکنی بدین که هرکه از امت تو بر تو صلوات دهد من ده بار بر وی صلوات دهم و چون بر تو سلام کنند ده بار بر وی سلام کنم و رسول ص گفت هرکه بر من صلوات می دهد ملایکه جمله بر وی صلوات می دهند گو خواه بسیار ده و خواه اندک و گفت اولیتر به من آن کس بود که صلوات بیشتر دهد بر من و گفت هرکه بر من صلوات دهد ده نیکویی ورا بنویسند و ده زشتی از وی بسترند و گفت هرکه در چیزی که می نویسد صلوات بر من نویسد ملایکه وی را استغفار می کنند تا نام من در آن کتاب نوشته مانده است

غزالی
 
۱۵۳۷

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۸ - آداب طعام خوردن دوستان که به زیارت یکدیگر می روند

 

... و از بزرگان کس بوده است که سیصد و شصت دوست داشته است هر شبی به خانه یکی بودی و کس بوده است که سی دوست داشته و کس بوده است که هفت دوست داشته هر شبی از هفته به خانه یکی بودی و این دوستان معلوم ایشان بودندی به جای کسب و ضیاع و ایشان سبب کسب فراغت عبادت این قوم بودندی بلکه چون دوستی دینی افتاد روا بود که اگر وی در خانه نباشد از طعام وی خورد

و رسول ص در خانه بریره شد و از طعام وی بخورد و در غیبت وی چه دانست که وی بدین شاد شود و محمد بن واسع رحمه الله علیه از بزرگان اهل ورع است با اصحاب خویش به خانه حسن بصری شدندی رحمه الله علیه و آنچه یافتندی بخوردندی چون وی بیامدی بدان شاد گشتی و گروهی در خانه سفیان ثوری چنین کردند گفت اخلاق سلف به یاد من دادید که ایشان چنین کردند

ادب دوم آن که ماحضر پیش آرد چون دوستی به زیارت وی آید و هیچ تکلف نکند و اگر ندارد وام نکند و اگر بیش از آن نبود که از عیال وی نماند بگذارد ایشان را و کسی امیرالمومنین علی ع را میزبانی کرد گفت به سه شرط آیم که از بازار هیچ نیاری و از آنچه در خانه است هیچ بازنگیری و نصیب عیال تمام به ایشان بگذاری و فضیل عیاض گوید که مردمان که از یکدیگر بریده شده اند به تکلف بریده شده اند اگر تکلف از میان برخیزد استاح وار یکدیگر را بتوانند دید ...

... ادب سیم آن که بر میزبان تحکم نکند چون داند که دشوار خواهد بود و اگر مخیر کند وی را میان دو چیز آسانتر اختیار کند که رسول ص چنین کردی در همه کارها و کسی نزدیک سلمان شد رضی الله عنه پاره ای نان جوین و نمک پیش آورد گفت اگر سعتر بودی با این نمک به بودی سلمان چیزی نداشت مطهره به سعتر گرو کرد چون نان بخورد گفت الحمدلله الذی قنعنا بما رزقنا سلمان گفت اگر تو را قناعت بودی مطهره من به گرو نبودی اما جایی که داند که دشوار نبود و آن کس شاد شود روا بود که از او درخواهد شافعی رحمه الله علیه به بغداد در خانه زعفرانی بودی و هر روز زعفرانی نخست الوان طعام به طباخه دادی یک روز شافعی به خط خویش لونی طعام درافزود چون زعفرانی آن خط در دست کنیزک بدید شاد شد و به شکرانه کنیزک را آزاد کرد

ادب چهارم آن که خداوند خانه ایشان را گوید که چه خواهید و چه آرزو کنید چون در دل راضی بود بدانچه ایشان حکم کنند که چه خواهید و چه آرزو کنید چون در دل راضی بود بدانچه ایشان حکم کنند که آنچه آرزوی ایشان بود ثواب در آن بیشتر بود و رسول علیه الصلوه و السلام می گوید هرکه به آرزوی برادری مسلمان قیام کند او را هزار حسنه بنویسند و هزار هزار سییه از وی بسترند و هزار هزار درجه وی را بردارند و از سه بهشت وی را نصیب کنند فردوس و عدن و خلد اما پرسیدن که چیزی آورم یا نه آن مکروه است و مذموم بلکه آنچه باشد بیاورد و اگر نخورد بازبرگیرد

غزالی
 
۱۵۳۸

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۱۷ - آفات نکاح

 

و اما آفات نکاح سه است

آفت اول آن که باشد که از طلب حلال عاجز بود خاصه در چنین روزگار و باشد که به سبب عیال در شبهت افتد یا در حرام و آن سبب هلاک دین وی بود و آن عیال وی و هیچ فضیلت این را جبر نکند که در خبر است که بنده را به نزدیک ترازو بدارند و وی را اعمال نیکو بود هر یکی چند کوهی پس وی را بپرسند که عیال را از کجا نفقه کردی و وی را بدین بگیرند تا همه حسنات وی بشود بدین سبب آنگاه منادی کنند که این مرد است که عیال وی جمله حسنات وی بخورد و وی گرفتار شد و در اثر است که اول کسی که در بنده آویزد به قیامت عیال وی باشد گوید بار خدایا انصاف ما از وی بستان که ما را طعام حرام داده است و ما ندانستیم و ما را آنچه آموختنی بود نیاموخت تا در جهل بماندیم پس هر که را مالی میراثی نباشد یا کسبی حلال نباشد وی را نشاید نکاح کردن الا بدانکه یقین داند که اگر نکند در زنا افتد

آفت دوم آن که قیام کردن به حق عیال نتوان الا به خلق نیکو و صبر کردن بر محالات ایشان و احتمال کردن رنج ایشان و به تدبیر کارهای ایشان قیام کردن و این هر کسی نتواند و باشد که ایشان را برنجاند و بدان بزهکار شود یا ضایع فروگذارد و در خبر است کسی که از عیال بگریزد همچون بنده گریخته باشد نماز و روزه وی مقبول نبود تا باز به نزدیک ایشان نرود و در جمله با هر آدمی نفسی است کسی که با نفس خویش برنیاید اولیتر آن بود که در عهده نفس دیگری نشود

بشر حافی را گفتند چرا نکاح نکنی گفت از این آیت می ترسم که لهن مثل الذی علیهن بالمعروف و ابراهیم ادهم گفت نکاح چگونه کنم که مرا به زن حاجت نیست زنی را به خویشتن چون غره کنم ...

غزالی
 
۱۵۳۹

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۲۰ - باب سیم

 

... و سنت است دف زدن و نکاح اظهار کردن و بدان شادی نمودن که عزیزترین خلق بر روی زمین آدمیانند و فتح باب و آفرینش ایشان نکاح است پس این شادی در محل خویش بود و سماع و دف زدن در چنین وقت سنت است

روایت است از ربعیه بنت معود که گفت آن شب که مرا عروس کردند دیگر روز رسول ص درآمد و کنیزکان دف می زدند و سرود می گفتند چون رسول را بدیدند ثنای رسول ص گفتن گرفتند به شعر رسول ص گفت همان گویید که می گفتید و نگذاشت که ثنای وی گویند بر دف که جد به بازی آمیختن پسندیده نباشد و ثنای وی دین جد باشد

ادب دوم

خوی نیکو پیش گرفتن با زنان و معنی خوی نیکو آن باشد که ایشان را نرنجانند بلکه آن که رنج ایشان تحمل کنند و بر محال گفتن و ناسپاسی کردن ایشان صبر کنند که اگر در خبر است که زنان را از ضعف و عورت آفریده اند داروی ضعف ایشان خاموش بودن است و داروی عورت ایشان خانه بر ایشان زندان کردن است رسول صمی گوید هرکه بر خوی بد اهل خویش صبر کند وی را چندان ثواب دهد که ایوب را دادند بر بلای وی و هر زن که بر خوی بد شوی صبر کند ثواب وی چون ثواب آسیه زن فرعون بود و آخرین خبری که به وقت وفات از رسول شنیدند این بود که در زیر زبان می گفت نماز به پای دارید و بندگان را نیکو دارید و الله الله در حدیث زنان که ایشان اسیرانند در دست با ایشان زندگانی نیکو کنید

و رسول ص خشم و صفرای زنان احتمال کردی روزی زن عمر جواب وی بازداد در خشم عمر گفت یالکاع جواب باز می دهی گفت آری رسول از تو بهتر است و زنان او را جواب باز می دهند و عمر گفت اگر چنین است وای بر حفصه که خاکسار شد آنگاه حفصه را بدید دختر خویش که زن رسول علیه السلام بود و گفت زنهار تا جواب بازندهی رسول را ص و به دختر ابوبکر غره نشوی که رسول ص او را دوست دارد از وی احتمال کند و یک روز زنی به خشم دست بر سینه رسول زد مادر وی با وی درشتی کرد که چرا چنین کردی رسولص گفت بگذار که ایشان بیش از این نیز کنند و من درگذرم و رسول گفت علیه السلام خیرکم خیرکم لاهله و انا خیرکم لاهلی بهترین شما آن است که با اهل خویش بهتر است و من با اهل خویش از همه بهترم ...

... ادب چهارم

آن که مزاح و بازی بدان حد نرساند که هیبت وی به جملگی بیفتد و با ایشان در هوای باطل مساعدت نکند بلکه چون کاری بیند که به خلاف مروت یا خلاف شریعت بود سیاست کند چه اگر بگذارد مسخر ایشان گردد که خدای تعالی فرموده است الرجال قوامون علی النساء باید که مرد بر زن مستولی باشد رسول ص گفت تعس عبدالزوجه نگونسار است کسی که بنده زن باشد چه زن باید که بنده مرد بود و گفته اند که با زنان مشاورت باید کرد و باز خلاف باید کرد در آنچه گویند و حقیقت نفس زن همچون توست اگر اندکی فرابگذاری از دست بشود و از حد درگذرد و تدارک دشوار بود

و در جمله زنان ضعفی است که علاج آن احتمال بود و کوژی است که علاج آن سیاست مرد باشد مرد باید که چون طبیب استاد بود که هر علاجی به وقت خویش نگاه می دارد و در جمله صبر و احتمال غالب باید که بود که در خبر است که مثل زن همچون استخوان پهلوست اگر خواهی که راست کنی بشکند ...

... آن است که در حدیث غیرت اعتدال نگاه دارد و از هرچه ممکن بود که از آن آفت خیزد بازدارد تا تواند بیرون نگذارد و به بام درنگذارد که هیچ نامحرم وی را بیند و نگذارد که به روزن و طاقچه به نظاره مردان شود که آفت از چشم خیزد و آن از درون خانه نخیزد بلکه از روزن و طاقچه و در و بام خیزد و نشاید که این معنی آسان گذارد و نباید که بی سببی گمان بد برد و تعنت کند و غیرت از حد نبرد و در تجسس باطن کارها مبالغت نکند

وقتی رسول ص نزدیک شهر بود که از سفری رسیده بود نهی کرد و گفت هیچ کس امشب به خانه نرود ناگاه و صبر کنید تا فردا دو تن خلاف کردند هر یکی در خانه خویش کاری منکر دیدند و علی می گوید که غیرت بر زنان از حد مبرید که آنگاه مردمان بدانند و بدان سبب زبان به ایشان دراز کنند و اصل غیرت آن است که راه چشم ایشان از نامحرم بسته دارد

رسول ص فاطمه ع را گفت که زنان را چه بهتر گفت آن که هیچ مرد ایشان را نبیند رسول ص را خوش آمد وی را در کنار گرفت و گفت ذریه بعضها من بعض و معاذبن جبل زن خویش را بزد که به روزنی فرو نگریست و زن را که سیبی بشکست پاره ای خود بخورد و پاره ای به غلام داد وی را بزد عمر گفت زنان را جامه نیکو مکنید تا در خانه بنشینند که چون جامه نیکو دارند آرزوی بیرون شدنشان پدید آید و در روزگار رسول ص زنان را دستوری بود تا پوشیده به جماعت شدندی به مسجد در صف بازپسین در روزگار صحابه منع کردند عایشه گفت اگر رسول علیه السلام بدیدی که اکنون زنان بر چه صفت اند به مسجد نگذاشتی و امروز منع از مسجد و مجلس و نظاره فریضه تر است مگر پیرزنی که جامه خلق درپوشد که از آن خللی نباشد

و آفت بیشتر زنان از مجلس نظاره خیزد و به هر جایی که بیم فتنه بود روا نباشد زن را که چشم نگاه ندارد که نابینایی در خانه رسول ص آمد و عایشه و زنی دیگر نشسته بودند برنخاستند و گفتند که نابیناست رسول ص گفت اگر وی نابیناست شما نیز نابینایید

ادب ششم

آن که نفقه نیکو کند تنگ نگیرد و اسراف نکند و بداند که ثواب نفقه کردن بر عیال بیش از ثواب صدقه است رسول ص می گوید دیناری که مرد در غزا نفقه کند و دیناری که بدان بنده ای آزاد کند و دیناری که بر عیال نفقه کند و فاضلترین و نیرومندترین این دینار است که بر عیال نفقه کند

و باید که هیچ طعام خوش نخورد و اگر بخواهد خورد پنهان دارد و طعامی که نخواهد ساخت صفت آن در پیش ایشان نگوید و ابن سیرین می گوید که در هفته ای یک بار باید که حلوا یا شیرینی سازد که از حلاوت دست باز داشتن بیکبارگی از مروت نباشد و نان با اهل به هم خورد و به جمع چون مهمانی دیگر ندارد که در اثر چنین است که خدای و فرشتگان صلوات می دهند بر اهل بیتی که طعام جمله به هم خورند و اصل آن است که آنچه نفقه کند از حلال به دست آرد که هیچ خیانت و جفا بیش از این نبود که ایشان را به حرام پرورد

ادب هفتم ...

... آن که اگر دو زن دارد میان ایشان برابر دارد که در خبر است که هرکه به یک زن میل زیادت کند روز قیامت می آید و یک نیمه وی کوژ شده و برابری در عطا دادن شب با ایشان بودن نگاه دارد اما در دوستی با ایشان و مباشرت کردن واجب نیست که این در اختیار نیاید

و رسول ص هر شبی به نزدیک زنی می بود اما عایشه را دوست تر داشتی و می گفت بارخدایا آنچه به دست من است جهد می کنم اما دل به دست من نیست و اگر کسی از یک زن سیر شده باشد و نخواهد که بر وی شود باید که طلاق دهد و در بند ندارد رسول ص سوده را طلاق خواست داد که بزرگ شده بود گفت من نوبت خویش به عایشه دادم مرا طلاق مده تا در قیامت از جمله زنان تو باشموی را طلاق نداد و دو شب به نزدیک عایشه بود و یک شب به نزدیک هر زنی

ادب نهم ...

... ادب دهم

در صحبت کردن است باید که روی از قبله بگرداندو در ابتدا به حدیث و بازی و قبله و معانقت دل وی خوش کند رسول ص گفته است مرد نباید که بر زن افتد چون ستور باید که در پیش صحبت رسولی باشد گفتند یا رسول الله آن رسول چیست گفت بوسه دادن پس چون ابتدا خواهد کرد بگوید بسم الله العلی العظیم الله اکبر الله اکبر و اگر قل هو الله احد برخواند نخست نیکوتر آید و بگوید اللهم جنینا الشیطان و جنب الشیطان مما رزقنا که در خبر است که هرکه این بگوید کودکی که باشد از شیطان ایمن باشد و در وقت انزال باید که به دل بیندیشد که الحمدلله الذی خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا آنگاه چون انزال کرد صبر کند تا زن نیز انزال افتد که رسول گفته است ص سه چیز از عجز مرد باشد یکی آن که کسی را بیند که وی را دوست دارد و نام وی معلوم نکند دوم آن که برادری وی را کرامت کند آن کرامت رد کند سوم پیش از آنکه به بوسه و معانقه مشغول شود صحبت کند و آنگاه که حاجت وی روا شود صبر نکند تا حاجت زن نیز روا شود و از امیرالمومنین علی و معاویه و ابوهریره روایت کرده اند که صحبت در شب نخستین ماه و شب بازپسین و شب نیمه کراهیت است که شیاطین در این شبها حاضر آیند به وقت صحبت و باید که در حال حیض خویشتن از صحبت نگاه دارد اما با زن حایض برهنه خفتن روا باشد و پیش از غسل حیض نیز نشاید و چون یک بار صحبت کرد و دیگر باره خواهد کرد باید که خویشتن بشوید و اگر جنب چیزی خواهد خورد باید که طهارت کهین بکند و چون بخواهد خفتن نیز وضو کند اگرچه جنب باشد که سنت چنین است و پیش از غسل موی و ناخن بازنکند تا بر جنابت از وی جدا نشود و اولیتر آن است که آب به رحم رساند و بازنگیرد و اگر عزل کند درست آن است که حرام نباشد و مردی از رسول ص پرسید مرا کنیزکی است خادمه و نمی خواهم که آبستن شود که از کار بماند گفت عزل کن که اگر تقدیر کرده باشد فرزند خود پدید آید پس از آن بیامد که فرزند پدید آید و جابر می گوید کنانعزل و القرآن بنزل ما عزل می کردیم و وحی می آمد و ما را نهی نکردند

ادب یازدهم ...

غزالی
 
۱۵۴۰

غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن دوم - رکن معاملات » بخش ۲۳ - باب اول

 

... و عمر گوید که دست از کسب بازمدارید و مگویید خدای تعالی روز دهد که خدای تعالی از آسمان زر و سیم نفرستند و لقمان فرزند خود را وصیت کرد و گفت دست از کسب بازمدارید که هرکه درویش و حاجتمند شود به خلق دین وی تنگ شود و عقل وی ضعیف و مروت وی باطل شود و خلق به چشم حقارت بدو نگرند

و یکی از بزرگان را پرسیدند که عابد فاضلتر یا بازرگان با امانت گفت بازرگان با امانت که وی در جهاد است که شیطان از راه ترازو و دادن و ستدن قصد وی کند و وی را خلاف می کند و عمر گفت هیچ جای که مرا مرگ آید دوست تر از آن ندارم که در بازار باشم وبرای عیال خویش طلب حلال کنم و احمد بن حنبل را پرسیدند که چه گویی در مردی که در مسجد بنشیند به عبادت و گوید خدای تعالی روزی پدید آرد گفت آن مردی جاهل باشد و شرع نمی داند که رسول ص می گوید خدای عزوجل روزی من در سایه نیزه من بسته است یعنی غزا کردن

و اوزاعی ابراهیم ادهم را دید با حزمه ای هیزم بر گردن نهاده گفت تا کی خواهد بود این کسب تو برادران تو این کسب از تو کفایت کنند گفت خاموش که در خبر است که هرکه در موقف مذلت بایستد در طلب حلال بهشت وی را واجب شود

سوال اگر کسی گوید که رسول ص می گوید ما اوحی الی ان اجمع المال و کن من التاجرین لکن الی ان سبح بحمد ربک و کن من الساجدین و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین گفت مرا نگفتند مال جمع کن و از بازرگانان باشد بلکه گفتند تسبیح کن و از ساجدان باش و عبادت کن خدای تعالی تا به آخر عمر و این دلیل است بر آن که عبادت از کسب فاضلتر است جواب آن است که بدانی که هرکه کفایت خویش و عیال خویش دارد بی خلاف وی را عبادت از کسب فاضلتر هرکسی برای زیادت از کفایت بود در وی هیچ فضیلت نبود بلکه نقصان بود و دل در دنیا بستن باشد و این سر همه گناهان است و آن کس که مال ندارد ولیکن کفایت وی از مال مصالح و اوقاف به وی می رسد وی را کسب ناکردن اولیتر و این چهار کس را باشد یا کسی را که به علمی مشغول بود که خلق را از آن منفعتی دینی بود چون علوم شریعت یا منفعت دنیایی چون علم طب یا کسی که به ولایت قضا و اوقاف و مصالح خلق مشغول بود یا کسی که وی را در باطن راهی باشد به مکاشفات صوفیان یا کسی که به اوراد و عبادت ظاهر مشغول بود در خانقاه که وقف باشد پس چنین مردمان را ناکردن اولیتر

پس اگر قوت ایشان از دست مردمان خواهد بود و روزگاری بود که مردمان در چنین خیر راغب باشند بی آن که به سوال حاجت آید و منتی قبول باید کردن هم ناکردن اولیتر که کسی بوده است از بزرگان که وی را سیصد و شصت دوست بوده است میشه به عبادت مشغول بودی و هر شبی مهمان یکی بودی و سبب این عبادت دوستان وی بودندی که وی را فارغ داشتندی و این سببی بود که در خیر بر خلق گشاده گرداند و کسی بوده است که وی را سی دوست بوده است در ماهی هر شبی نزدیکی یکی بودی اما چون روزگار چنان بود که مردمان بی سوال کردن و مذلت احتمال کردن رغبت نکنند در کفایت وی کسب کردن اولیتر که سوال از جمله فواحش است و به ضرورت حلال شود مگر کسی که درجه وی بزرگ بود علم وی را فایده بسیار بود و مذلت وی در طلب قوت اندک بود آن گاه باشد که گوییم کسب ناکردن اولیتر مر وی را و اما کسی که از وی جز عبادت ظاهر نیاید وی را کسب اولیتر که حقیقت همه عبادات ذکر حق تعالی است و در میان کسب دل با خدای تعالی توان داشت

غزالی
 
 
۱
۷۵
۷۶
۷۷
۷۸
۷۹
۵۵۱