گنجور

 
۱۲۸۰۱

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - سرگذشت شاعر در اولین مسافرت او به تهران

 

... جاکشی بهتر از پریشانی است

جاکشی همچو بار پنبه بود

که به ظاهر کلفت و لنبه بود ...

... به درازی چو آرزوی من است

من کجا جویبار ساوه کجا

مرد جنگی کجا کجاوه کجا ...

... شاید که نباشی تو مرا اکنون در بند

باری احوال بنده این باشد

شاید انصاف اگر چنین باشد ...

... کرد در غربت این چنین درویش

باری این جمله زود می گذرد

لیک دهر این ز یاد می نبرد

یاد باد آن که این سخن فرمود

که به جانش هزار بار درود

بر این منگر که ذوفنون آید مرد ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۰۲

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷ - اندرز به شاه

 

... تا که به همسایه دلیری کنند

بار دگر جنبش شیری کنند

هرکه برون رفت ز یرلیغشان ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۰۳

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - شاه لئیم

 

... برکتف هر یک صندوق زر

خم شده از بار گرانشان کمر

یک تن از آن سه ز تعب شد فکار

آه برآورد و بیفکند بار

گفت به صندوق که ای گنج زر ...

... گنج که سرمایه سالاری است

چون نشود خرج گرانباری است

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۰۴

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۹ - شاه دل‌ آگاه

 

... شه که به ملت سپرد اختیار

از دل ملت بزداید غبار

شاه که مسیول بد و خوب نیست ...

... تا به عدو جمله دلیری کنیم

بار دگر جنبش شیری کنیم

پند همین است خموش ای قلم ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۰۵

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱۸ - در سبک عرفان

 

... وز اشگ روان به گل نشسته

از بار فراق چفته چون تاک

وآتش زده زآب دیده بر خاک ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۰۶

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱۹ - به یاد آذ‌ربایجان

 

... بده از چشم مشتاقان درودش

غبار وادیش را تاج سر کن

سرابش را ز آب دیده تر کن ...

... بیاکندید چشم مرد و زن را

فرو بستید بار خویشتن را

زکف دادید ملکی را که خورشید ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۰۷

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲۸ - از تهران تا قمصر

 

... به وطواط و به شمس قیس رازی

دوباره زنده کردندش افاضل

که باقی را چو خود سازند فاضل ...

... تبی آمد خفیف و ضعف بسیار

بلای معده باری بر سر بار

در آن حالت رفیقی از در آمد ...

... که بایدکرد هر دم شکر نعمت

بیا تا سوی قمصر بار بندیم

دو روزی بر بروت ری بخندیم ...

... نخوابیدیم و می راندیم مرکب

اتل سنگین و بار ما ز حد بیش

به تنها میزبان از ده عدد بیش ا ...

... خلیل الله با آذر دچار است

بگفت از هر طرف آتش ببارد

درین گرما رزبن طاقت ندارد ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۰۸

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۳ - زن قاضی ری

 

... مادرش کوفت دو دستی به سرش

فحش باربد به جد و پدرش

گفت الحق که پسر زادم من ...

... وکلایی همگی رشوه پرست

این چنین بار نیاید چه کند

خر همسایه نگاید چه کند

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۰۹

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۵ - در رثاء ایرج

 

... می نهد آتشی از خویش به جا

بار بستی تو ز سرمنزل من

آتشت ماند ولی در دل من ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۱۰

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۸ - بیم از بحران

 

... هرچه می خواهی بکن در خورد او

روز دیگر شه به مجلس بار داد

همگنان را رخصت احضار داد ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۱۱

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۱ - سلام به هند بزرگ

 

... شاعران گشتند جیشی تارومار

وین مبارز کرد کار صد سوار

عالم از حجت نمی ماند تهی ...

... کسب کن تا وارهی زین انفراد

بار دیگر از ملک پران شوی

آنچه اندر وهم ناید آن شوی ...

... ز آرزوی دیدن یاران هند

می چکد از دیده ام باران هند

آرزو بر نوجوانان عیب نیست ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۱۲

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۲ - باباشمل‌نامه

 

... پای سعیش مانده ز استغنا به کل

جزمهندس کاو ببسته بار خوبش

مابقی سرگشته اندرکار خویش ...

... امر شد از مصدر عز و علا

که به مخلص فحش بارد بر ملا

ربشه مشروطه خواهان برکنند ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۱۳

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!

 

... نماینده روزگار درشت

شده پشتش از بار ییری دوتا

ستون زیر سقفش به جای عصا ...

... فکنده برآن اشتر پشت ریش

خرابی همه بار سنگین خویش

سوی حفره نیستی خم شده ...

... دو نوزاد خفته به زانوی او

ز دو نرگسش ژاله بارد همی

دو دستش به رخ لاله کارد همی ...

... از آن کوه جستند راه فرار

به زیر درختان بی برگ و بار

کهن کلبه ای بود نااستوار ...

... خر و گاو بردند و هم گوسفند

ستوران باری و اسب نوند

دواندندشان پیش مرکب به قهر ...

... از آن پس ندارم ز همسر نشان

خبر گیر باری ز دلبند من

نگهدار او باش و فرزند من ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۱۴

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۷ - ترجمهٔ اشعار شاعر انگلیسی

 

... نگارا نگه کن که این نور پاک

دگر باره از این شب تابناک

پیامی ز من آورد سوی تو ...

... به خاکی که ناهید فرخنده چهر

برافشاند از زخمه باران مهر

چو ز اندیشه و رنج گشتم پریش ...

... هنوز اندر آن کشور دیر باز

بود ابر با باره دژ براز

کند پادشاهان با فر و زور ...

... وزین آتش و نور طبع بهار

ز افسردگی رست و شد شعله بار

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۱۵

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۹ - جوانی‌، پیری‌، مرگ

 

... چنین تاگشاید مه تیر رخت

کمان گردد از بار پشت درخت

شود گرد محصول هر کارگر ...

... ز امرود و از آلوی گونه گون

چه از سبز بارو چه از سرخ بار

به هر سو بهم چیده بینی هزار ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۱۶

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۶۰ - آلفته

 

... زن لر بدوگفت با حال زار

چه سازیم امسال بی سبز بار

ز تو سر زد ای ابله خر بزه ...

... خود این سرزنش کار آلفته ساخت

مر او را بهکبار آشفته ساخت

زخاک چغاخورچغک وارجست ...

... وز آنجا به سوی چغاخور براند

یکی بار خربوزه همراه داشت

ز بار گران ناله و آه داشت

به تدبیر خود را سبک بارکرد

به هر ده قدم یک دو خربوزه خورد ...

... هوا گشت تفتیده در گرمگاه

اگرچه برونسو سبکبار بود

ولیک از درونسو پر آزار بود ...

... ازبن کاو شده خان به خود پف نمود

شکمباره پر هوا و هوس

بدین رای نستوده ننموده بس ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۱۷

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۶۹ - خرس و امرود

 

... که رسم بزرگی نشاید نهفت

من این باغ امرود و این بار تر

نهادم به وقف مزار پدر ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۱۸

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۳ - کوشش و امید ترجمه از یک قطعه فرانسه

 

... برو کارگر باش و امیدوار

که از یاس جز مرگ ناید به بار

گرت پایداریست در کارها ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۱۹

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۸۱ - تود و بید

 

... چو تابید از برج خرچنگ شید

بخندید بر بارور تود بید

که این کوشش بی کران تا به کی

خمیده ز بار گران تا به کی

فروهشته برگردنت پالهنگ

شکسته سر و دستت از چوب و سنگ

فرو ریخته برگ و بارت بهم

به زیر لگد پشت کرده بخم

به یاد که در این سرای سپنج

کشی بار این درد و اندوه و رنج

خوری غم به یاد دل شاد که ...

... در آن دم کس ار غم خورد ز ابلهیست

تو ای بارور تود فرخ سرشت

چه خوش کرده ای اندرین کار زشت ...

ملک‌الشعرا بهار
 
۱۲۸۲۰

ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » خمریه

 

... وز برف شبانه به سر سرو نصیبی است

گویی به صف بار ملک زاده خطیبی است

دستار فرو برده به کافور و به زنگار ...

... دست و سرشان کوفت به پنجاه لگد بر

چندان که ز تنشان خوی و خون رفت به یکبار

وانگاه نگه کرد بدان حال تبه شان ...

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۶۳۹
۶۴۰
۶۴۱
۶۴۲
۶۴۳
۶۵۵