سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۸ - در مدح خواجه قوام الدین ابونصر محمد گوید
... چون گل بشکفتم ز طرب گرچه از این بیش
چون لاله همی خون دلم در دهن آمد
گفتم که ازاین پس من و مدح تو ازیراک ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲
از رنگ رخ تو لاله پرتاب شده است
نرگس ز پی چشم تو بی خواب شده است ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
... فام لب می از آن لب می فام است
رنگ رخ لاله زان رخ گل رنگ است
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶
بی یاد تو نرگس قدح زر نگرفت
بی نقش تو لاله رنگ آذر نگرفت
آخر ننشست قدت از پای چو سرو ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳
یارم چو کلاله بر گل و لاله نهاد
جان نیز دل شکسته بر ناله نهاد ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۴
در مجلس خسرو همایون اختر
آن طرفگی لاله سر مست نگر
هم خال و رخست و هم ندیم ساقی ...
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳
دشت از مجنون که لاله می روید از او
ابر از دهقان که ژاله می روید از او ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴
... دست بر فرق چون رباب نداشت
کیست کز عشق لاله رخ تو
رخ چو لاله به خون خضاب نداشت
گرچه صیدم مرا مکش به عذاب ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵
... تا مرا در هزار کار نهاد
همچو لاله فکند در خونم
بر دلم داغ انتظار نهاد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳
... لمعه ای لعل خوشاب لب او
رونق لاله و لالستان برد
گفتم ای جان و جهان جان عزیز ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶
... هر نفس جلوه گر از دست دگر می گذرد
لاله بس گرم مزاج است که با سردی کوه
با دلی سوخته در خون جگر می گذرد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱
... آبی چو گلابش ز صفا در دهن آورد
لاله چو شهیدان همه آغشته به خون شد
سر از غم کم عمری خود در کفن آورد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱
... تا روز رستخیزش زان می خمار گیرد
گر ماه لاله گونش تابد به نرگس و گل
گلزار پای تا سر از رشک خار گیرد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰
... مخمور ز گلستان برآمد
چون لاله فروغ روی او یافت
دلسوخته شد ز جان برآمد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹
... گلهای جگر سوخته در بار نهادند
زان غرقه خون گشت تن لاله که او را
آن داغ سیه بر دل خون خوار نهادند ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸
... کز نفس سردت و باران اشک
لاله من برگ خزان می کند
شفقت او بین که رخم در سرشک
چون رخ خود لاله ستان می کند
شیوه او می نبد اندر فرید ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱
... سبزه تازه روی را نو خط جویبار بین
لاله سرخ روی را سوخته دل چو من نگر
خیری سرفکنده را در غم عمر رفته بین ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵
... بسوخت زآتش هجر تو زار زار دریغ
چو لاله زار رخت شد ز چشم من بیرون
ز خون چشم رخم شد چو لاله زار دریغ
چو گل شکفته بدم پیش ازین ز شادی وصل ...
... دلت که گلشن تحقیق بود ای عطار
بسوخت همچو دل لاله ز انتظار دریغ
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰
... چون بنفشه سوکواری مانده ام
همچو لاله غرقه خون بی رخش
داغ بر دل ز انتظاری مانده ام ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱
... دستم چو از نیرنگ او آمد به زیر سنگ او
بر چهره گلرنگ او چون لاله در خون آمدم
گاهی ز جان بی جان شدم گاهی ز دل بریان شدم ...