خواجه عبدالله انصاری » رباعیات شیخ انصاری (نقل از کشف الاسرار و انوارالتحقیق) » شمارهٔ ۶۰
... باشد که بصحبت سرشکم یکبار
از راه دو دیده ام درآیی بکنار
خواجه عبدالله انصاری » رباعیات شیخ انصاری (نقل از کشف الاسرار و انوارالتحقیق) » شمارهٔ ۸۹
ای منظر تو نظاره گاه همگان
پیش تو در افتاده راه همگان
ای زهره شهرها و ماه همگان ...
خواجه عبدالله انصاری » رباعیات شیخ انصاری (نقل از کشف الاسرار و انوارالتحقیق) » شمارهٔ ۹۸
... یا تن که بود که ملک راند بی تو
والله که خرد راه نداند بی تو
جان زهره ندارد که بماند بی تو
خواجه عبدالله انصاری » رباعیات شیخ انصاری (نقل از کشف الاسرار و انوارالتحقیق) » شمارهٔ ۱۰۲
قصه چکنم حیلت و رنگیم همه
وز رفتن راه راست لنگیم همه
از آز در آویخته چنگیم همه ...
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ اول - در تحقیق معرفت حق و عاقبت اندیشی و توفیق عبادت موثق و درجه درویشی
... مردی گردی چو گرد مردی گردی
در این راه اگر بیمرادی مردی و اگر بیدردی نامردی
شرطست که چون مرد شوی درد شوی ...
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ دوم - در طریقهٔ وصول به درجهٔ عالی و حصول خیر مآلی و صحبت با اهالی و فرقت از غیر اهالی
ای عزیز مصباح سعادت ابدی و مفتاح دولت سرمدی دریافتن طریق حق است که هر که او را نشناخت جاهل مطلق است و اگر طالبی این راه را پاک کن و پشت غیرت بر این پشته آب و خاک کن که چون اغیار را بگذاشتی مسافت از میان برداشتی و چون از خود بریدی به دوست رسیدی و دیدی آنچه دیدی و دیگر اشارت بدینجا راه نیست و زبان از این معنی آگاه نیست
آنها که همی دهند از دیده نشان ...
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ چهارم - در مذمت دنیای ملامت کیش و سرزنش آن بیش از پیش و شناسائی گوهر خویش که باعث حق شناسی است به بینش دور اندیش
... کلید او بدست شیخ خرقانی
در این راه پایدار باش و کار خام مکن
گر در ره شهوت و هوی خواهی رفت ...
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ هفتم - در ترهیب از غفلت و ترغیب بحصول زاد راه آخرت
... دلا در کار حق میکن نظرها
که در راه تو می بینم خطرها
گشا از خواب غفلت چشم تا من ...
... تماشای جهانست در سفرها
پس نشان خردمندی آنست که دل از دنیا برداری و اسباب غفلت را بگذاری پیش از رحلت از دنیا حاصل کنی زاد راه عقبی
اگر در ظلمتی اینک سراجت ...
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ هشتم - در بیان راهبران بمطلوب و گمراهان مغلوب و قبولی حضرت حق و توفیق هدایت و نشان اولیاء و درویشان با صدق و صفا
ای عزیز بدانکه حضرت عزت این جهانرا محل اسرار گردانیده و ودیعت هر سری بمکونات رسانیده پس از آن پرده های حجاب انگیخت و سترهای نقاب آویخت و بعضی از موالید بر عناصر و بعضی از اعراض متعرض بر جواهر تا بریاضت معلوم شود که طفل طبیعت کیست و اهل شریعت کیست و پیر نارسیده کیست و طفل کار دیده کیست
پس در دل آدمی چراغ معرفت برافروخت و علوم سرایر و صواب بر کیفیات بر او آموخت آنانکه اهل هدایت بودند بحکم دلایل هر چه پیش میآمد میدیدند و هر حجابی که در راه می افتاد میبریدند
لاجرم چون هوا را به ریاضت دور کردند و نفس را بمجاهده مقهور و درون پرده ها هر جا خواستند شتافتند
اما آنانکه اهل ضلالت بودند ایشانرا هدایت کردند لیکن ندیدند و نشاختند و بر نقش گرما به عشق باختند و بر سر شادروان کمند انداختند چون در نگریستند نه از طریقت اثری دیدند و نه از حقیقت خبری نه از فعل جفا ندمی نمودند و نه در راه وفا قدمی پیمودند مگر به غلبه مغلوب شدند و خود از دین محجوب شدند
پس وظیفه سعادتمندی دانش آموختن و بینش اندوختن است تا آنچه پیش آید بدلایل بداند و هر حجابی که در راه افتد بدراند
پس بریاضت هوا را از خود دور کند و نفس را بمجاهده مقهور کند و با هیچ غلبه مغلوب نشود واز دین محجوب نگردد و اگر از مقبولان باشد در این راه فبها و اگر از مردودان باشد العیاذ بالله
چه حضرت حق سبحانه و تعالی بعضی را بدست قبول برداشت اللهم ارزقنا و بعضی را بی نقاب رد و قبول بگذاشت نعوذبالله
پس کسیرا که حق توفیق نداد و راه ننمود براه آوردن انبیاء و راه نمودن اولیاء او را چه سود
نشان دوست دو است اول سعادت و آخر شهادت و چون سعادت و شقاوت از ازلست از معصیت چه جای خلل است اگر چه والذین جاهدوافینا در قرآن است
قلم رفته را چه درمان است قدر جبر پیداست و جبر قدر پنهان قدر معمور است و راه جبر ویران تو مرکب میان هر دو میران
سخن اول و آخر بشنو که می گویم بظاهر کار نه با حسن عمل است کار در قبول ازل است سالک را در این راه دل آگاه باید و از همه چیز اکراه که نشان سالک این است و ملامت بر خود مالک همین است
پیری کردن معلمی است ...
... زخم باطن کردن جلادیست
راه ملامت خواستن بدخواهی است
اسرار معرفت فاش کردن دیوانگی است ...
... بی افکاری بی نشانی است
نام این راه زندگانی است منتهای این میدان مفلسی است متکای این مسند هیچکسی است آخر کار و بار خاکساری است این سخنهای عبدالله انصاری است
نشان اولیاء آنست که به حیلت نزیند و به زحمت نخورند و به اجبار ننوشند و به مزد کار نکنند و از ورزیدن توبه دست باز ندارند و بر خدای تعالی هیچ نگزینند و خنده نکنند مگر به تبسم و از دوستی دنیا و جاه اعراض کنند
ایشانرا چهار طمع به خلق نباشد طمع مال و طمع جاه و طمع دعا و طمع ثنا و متابعت مسلسل باشد با حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله
بدانکه درویشان طایفه اندکه همه هوشیار نه مستند و هوشیاران الستند بر شادی دل نه بستند و نه از قوت کامرانی خود را خستند غنی دلان تنگدستند راه کوبان خدا پرستند پاکانی اند که از نیستی و هستی رستند و از قفس ما و منی جستند قرا به حب جاه شکستند و در حرم لی مع الله نشستند
جسدا قومی که داد بندگی را داده اند ...
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ نهم - در بیان آن که تصوف چیست و عارف کیست؟
... صوفی آنست که از نشان بی نشان است لم یزل شنودی نشان آنست امروز نهان فردا نهان اندر نهان است پوشیده میدار این راز را که فردا نه وقت بیان است
اگر سر این کار داری برخیز و قصد راه کن نه زاد برگیر و نه کس را آگاه کن عافیت را بناز دار و سخن کوتاه کن
عارف یکی است از صوفی چگویم که چیست که نه آدمیزاد است و نه آدمی زاهد به بهشت مینازد و عارف بدوست از صوفی چگویم که صوفی خود اوست ...
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ دهم - در مراتب شکستگی و نیاز و اینکه هیچ مرتبه ندارد بی اینها نماز و عبادت با اخلاص و صدقه بی اختصاص و رنج کشیدن در ریاضت و جهاد کردن با نفس مکار و تخلیص دل از دست آن غدار
... کرامات نه بر روی آب رفتن است کرامات عین حقیقت گفتن است
بهار سه است بهار تن بهار جان وبهار دل بهار تن ادبست و بهار جان بقاست و بهار دل وفاست در این راه تنی باید مرده و دلی باید زنده و جانی از تفرقه ایام برکنده عام برآنند که تا دعا نبود اجابت نبود خاص برآنند که تااجابت نبود توفیق دعا نبود
دنیا نه سرای ایست و نه جای زیست اگر آسایش است آنهم آزمایش است دنیا را اگر دوست داری بده تا بماند و اگر دشمن داری بخور تا نماند چون روزی تواز روزی دیگران جداست اینهمه محنت بیهوده چراست مهر از کیسه بردار و بزبان بنه و مهر از انبان بردار و برایمان نه نه آنچه از ما نگردد و آنچه از ما نیست از ما بگردد و طمع از هر که کردی اسیر او گشتی منت بر هر که نهادی امیر او گشتی رنج مردم از سه چیز است از وقت پیش می خواهند و از قسمت بیش می خواهند و از آن دیگران از آن خویش می خواهند ...
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ یازدهم - در معرفت خصایل محموده و شمایل مسعوده و ایقاع شیم رضیه مرضیه و انتزاع سیر رویه غیر مرضیه
... اول آنکه درویش شوی خود را در پیش خلق توانگر نمایی دوم آنکه چون بیمار شوی خود را تندرست نمایی سوم آنکه بزهد و عبادت مشغول باشی و خلق را از خویش فراکامل نمایی چهارم آنکه خلق هر چند با تو عداوت کنند تو با ایشان شفقت و نصیحت کنی پنجم آنکه بوقت هستی و نیستی یقین را درست داری ششم آنکه همه خلق را از خود بهتر دانی
ستایش این راه را چهار چیز باید تا سلوک این طریق را شاید علم و ورع و یاد حضرت او ووجد و آنکه با علم نبود جهل زهرآلود بود و آنکه با ورع نبود عاقبت کار او و بال بود و آنکه با یاد او نبود کافر نهانی بود و آنکه با وجد نبود دل او مرده بود
رضای حق در سه چیز است شکستن هوی و از پیش برداشتن دنیا و گم کردن خود را در طریق هدی دنیا به دو کار آید یا به سگی ده تا پایت نگیرد یا به کسی ده تا دستت بگیرد اگر راه پاک است از مدعی چه باک است نه دریا به دهان سگ ناپاک شود و نه سگ بهفت دریا پاک شود
در سخاوت چون بادباش که بهر کس وزی و در شفقت چون آب باش که بهرخسی آمیزی اما در صحبت چون آتش باش که با هر کس نیامیزی ...
خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ دوازدهم - در امر به اوصاف حمیده و منع از اوصاف ناپسندیده
ای عزیز بدانکه بهترین کارها شناختن خدایتعالی است عز و جل اول خدایرا باید شناخت که اول چیزها شناخت اوست اگر همه ندهند او بدهد و چون دهد کسی نتواند بستاند و چون ندهد کسی نتواند بدهد او را نگاهدار تا او ترا نگاهدارد و عمر را در پرستش او خرج کن که حساب خرج او خواهد خواست دلیل راه و نماینده صراط مستقیم حقتعالی را دان عقل را بنیاد شمر قرآنرا امام دان
نماز و روزه و حج و زکوة بگذار و حق را فراموش مکن و صبور باش در هر کاری یاری از حق طلب سرمایه عمر را توحید شناس و تقوی را بنیاد آن اعتقاد خو براگنج بی زوال دان و خوی نیک را برای مردم اهل دار بر نیکو کاریها بهانه جو مباش منت بردار و منت منه ناسپاس و بی منت را بخود راه مده نان همه کس مخور و نان بر همه کس بده
بر پیر زنان اعتماد مکن مخنثان را در خانه راه مده وفا از مردم اصلی جو که اصیل هرگز خطا نکند دل و جامه را پاک کن تا بمرادرسی توفیق هدایت را از جانب خدادان
با مردم فرومایه منشین خویشان و درویشانرا دلخوش دار بدترین عیبی پر گفتن را دان عمر را به نادانی به آخر مرسان بیاموز و بیاموزان علم اگر چه دور باشد بطلب بایست و عمل کرده باش کم گوی و کم خور و کم خسب ...
... به سیم و زر دین مفروش از دیو عشوه مخر آنگاه بترس که ایمن باشی از فقر و درویشی فخر کن نهان خود را بهتر از آشکار خود دار ندیم جهاندیده را بگزین با ستیزه سخن مگوی کسی را به خصومت و جنگ وعده مکن از فرمانبرداری نفس حذر کن مال را فدای تن کن عقوبت باندازه گناه کن دوست را به تواضع بنده کن و دشمن را به احسان و گذشت دوست کن بر زاهد جاهل اعتماد مکن در سخن جواب اندیش باش کسی را به افراط مگوی و مستای اگر چه زیان افتد
بنده حرص مباش خفته غفلت مشو از گناه لاف مزن از درویشی مترس از داده خدابخور تا کم نشود از آن سودی که آخرش زیان باشد گرداگرد او مگرد نفس را از برای مال پایمال مکن برای اندک چیزی خود را بیقدر مکن عزت را از هیچ سزاوار بازمگذار خود را اسیر شهوت مساز در سفر خوی خود را از آن خوشتر دار که در حضر داشتی اگر صلح بر مراد برود جنگ مکن کاریکه به صلح در نیاید در او دیوانگی بباید دشمن اگر چه حقیر باشد از او ایمن مباش از دشمن خانگی بسیار بترس با ناشناخته سفر مکن بر اندک خود قانع باش امانت نگهدار تا توانگر شوی نمام و دروغگو را به خود راه مده اگر در بند خیر کسان نیی خود را بنده ایشان مساز گمان مردمانرا در حق خود خطا مکن در جایی که باشی گستاخ مباش که خدایتعالی باتست
در مهمات ضعیف رای و سست همت مباش عهد را در حالت سخط و غضب نیکونگهدار چون مال و جاه یابی از خویشان بازمدار وقت را هیچ بدل مشناس دوستی دلها را از خاموشی و کم آزاری دان ...
... آه شب و گریه سحر گاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن
بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده
خواجه عبدالله انصاری » مخاطبات » مخاطبهٔ سوم - در ذکر مراتب درویشی و عاقبت اندیشی و بیاد حقیقت بیخودی و اختیار بی خویشی
ای عزیز مایه دولت ابدی آخرت اندیشی است و سلطنت اصل در سلوک درویشی است توانگر به نعمت دنیا نازد و درویش با نحن قسمنا سازد
دانی که سالک راه طریقت کیست آنکس که داند درویشی چیست درویشی خاگلی است بیخته و آبی بر او آمیخته نه کف پا را از آن دردی و نه پشت پا را از آن گردی
درویشی چیست ظاهری بیرنگ و باطنی بی نیرنگ درویش نه نام دارد نه ننگ نه صلح دارد نه جنگ دنیا را بر خلق پاشد و درون کس نخراشد و زنده جاوید باشد ...
... تا کسی از غرور و جهل دنیوی روی برنتابد در سلک اهل علم و درویشی در نیاید و فضیلت علم بسیار است و مقامات درویشی بیشمار علم از صفات ملک علامست و مرتبه درویشی بیعلم ناتمامست
ملک و مال و نسب در همه جا همراهی نکند الا علم و درویشی که نه کسی آنرا تواند نیست کردن هم مصاحب جانی است و هم سرمایه زندگانی او با تست در همه جا خواه در دنیا و خواه در عقبی اگر حوران بهشتی بعارف دست یازند طهارت معرفت او شکسته نگردد و اگر درویش از الله غیرالله خواهد در اجابت او بسته گردد
در این کار از خود گذشتن و با دوست پیوستن مردانگی است و در این بازار اختیار نیست کردن و فانی شدن فرزانگی است خوش عالمی است نیستی هرجا باشی کس نگوید کیستی ...
خواجه عبدالله انصاری » مخاطبات » مخاطبهٔ چهارم - در ذکر مراتب نیکوئی وصفت دلنوازی و بیان منزلت دل و بوسیله او جستن چاره سازی
... مرتب آن بمسجدالحرام معروف و این بقصد الانام موصوف
آن مشتمل بر مقام ابراهیم و این متصل بالهام رب کریم در آنجا هفت طوف محقق و دراینجا صد هزار خوف از حق
آن مقرون بچاه زمزم و این مشحون بآه دمادم آنجا تلبیه گویند و اینجا تصفیه جویند ...
... در آن رکن یمانی است و در این کنوز معانی است آنجا منزل عرفات و مقاماتست اینجا محل خسات و کرامات است معموری آن ببازار مناست و مسروری این بایثار تمناست
در راه خدا دو کعبه آمد منزل
یک کعبه صورتست و یک کعبه دل ...
خواجه عبدالله انصاری » مخاطبات » مخاطبهٔ پنجم - در بیان فضیلت عشق و درجه عاشق صادق و معشوق حقیقی
... عشق مایه آسودگیست هر چند پایه تن فرسودگیست هر که عاشق نیست ستور است روز را چکند آنکه شبکور است دل عاشق همیشه بیدار است و دیده او گهربار است محبت او با محنت پیوسته قرین است عاشق را صد بلا در پیش و هزار در کمین است
در این راه گریه یعقوب باید یا ناله مجنون یا دل پردرد باید یا دامن پر خون اینجا تن ضعیف و دل خسته میخرند کس عاشقی به قوت بازو نمی کند
پس هر که عزیمت عاشقی دارد گو دل از جان بردار و هر که قصد حرم دارد گو در بادیه پا بگذار که عاشق کشی نوازش ایندرگاه است و لا ابالی صفت این پادشاه است ...
خواجه عبدالله انصاری » مخاطبات » مخاطبهٔ ششم - در بیان توحید حق و کیفیت محب محقق و اخلاص مطلق و صدق موثق
... از هر که جز اوست ترک مطلق گوید
در راه حقش اگر دو صد پاره کنند
هر پاره از او دو صد انالحق گوید
خواجه عبدالله انصاری » مخاطبات » مخاطبهٔ هشتم - در مراتب دین و اسلام و ایمان و صفت پرهیزگاری و شریعت و فضیلت آن
ای عزیز طالبان حق چون قصد عبادت کنند و روی توجه به قبله طاعت آرند اول به آب توبه دست از طمع دنیا بشویند و به تجرعات استغفار از شک و شرک مضمضه جویند و بروایح نفحات صدق استنشاق نمایند و به شراب طهور اخلاص وضو سازند و به فکر او قیام و قعود دارند و بذکر او رکوع و سجود شمارند
افضل عبادات نماز است خاصه وقتی که بعجز و نیاز است پس به چنین عبادت مشغول باید بود که قیامت نزدیک است و راه تنگ و تاریک و روشنی این ظلمت بنور دین است که آن پیروی شرع مبین است
بدانکه زاد راه قیامت دینداری است و توشه منزلت پرهیزگاری باظهار کلمه توحید و شکرانه نعمت برمزید و شرط توحید اسلام است و بی اسلام کار دین ناتمام اسلام اقرار به خدا و پیغمبر است و پایه اسلام از ایمان برتر تا بنای ایمان مستقیم باشد امید وصول بدرجات نعیم باشد زیرا که ایمان چیست بازاری و اسلام چیست بیزاری هواجلیس کل است و خدا انیس دل اگر میدانی که میداند پشیمان شو اگر میدانی که نمیدانی مسلمان شو
پرهیزگاری شعار اهل ایمان است و شریعت را بر تقوی و ایمان رجحان زیرا که تقوی بی شریعت بکار برنیاید و مومن آنست که پیروی شرع نماید غرض از بعثت انبیاء اظهار شریعتست و شریعت از حق به خلق و ودیعتست و خیانت در ودیعه وزراست و گناه و از ارتکاب وزر و گناه العیاذبالله ...
خواجه عبدالله انصاری » مخاطبات » مخاطبهٔ نهم - در ذکر کیفیت و روش اهل طریقت و مراتب حقیقت و رجحان شریعت بر حقیقت
... شریعت چیست بی بدی - طریقت چیست بی دویی - حقیقت چیست بی خودی چون از این هر سه گذشتی باوپیوستی وهمه او گشتی اول بدایت را محکم بکن آنگاه نهایت را میساز بدایت همه درد است ونیاز و نهایت همه ناز است و کشف راز
شریعت را استاد باید و طریقت را پیر پس عارف آنست که عمل به هر دو نماید و اگر شرع را راجح داند شاید چه حقیقت مثل آبست و شریعت مثل آفتاب روشنی عالم بآفتاب است و زندگی آدم بآب شریعت کشتی و حقیقت دریاست از دریا گذشتن بی کشتی خطاست شریعت مر حقیقت را آستانست بی شریعت به حقیقت پیوستن بهتان شریعت راه و حقیقت منزلست راه ناپیموده به منزل رسیدن مشکل حقیقت سر او شریعت دروازه است از دروازه نگذشته بسر آمدن که راه اندازه است شریعت کلید است و تو حقیقت قفل سدید و گشودن قفل سدید ممکن نیست الا به کلید
ایکه جویای راه حق شده ای
وزخطر در پناه حق شده ای ...
... دین اسلام شرع مصطفوی است
راه ایمان سلوک مرتضوی است
سد اسلام مصطفی بنهاد ...
... گر تو زینگونه یابی آگاهی
عارف حق و سالک راهی
در ره معرفت قدم زده ای ...
خواجه عبدالله انصاری » مخاطبات » مخاطبهٔ یازدهم - در توصیف ذمیمه دنیا و طریقه غیر مستقیمه آن بی بقا و ترک لذات آن علی العمیاو بیزاری از او و مافیها
... پس به یکبار از سرش برخاستن
دنیا پلی است در راه بادیه قیامت نه دراو آرام و نه جای اقامت در او جز مایه رنج و بلا نیست
وظیفه او مردم آزاریست و شیوه او کجبازی و کجرفتاری است ...