گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

ای عزیز از حال دنیا چه تحقیق می نمائی و از مال این بی بقا چه سؤال می نمائی چه توان گشود زبان را در حق آن چیزی که او را به محنت وآلام بدست آرند و به مشقت تمام نگهدارند و بحسرت و ناکام بگذارند

ای خدوندان طاق و طمطراق

دولت دنیا نمی ارزد بفراق

اندک اندک خانمان آراستن

پس به یکبار از سرش برخاستن

دنیا پلی است در راه بادیه قیامت نه دراو آرام و نه جای اقامت در او جز مایه رنج و بلا نیست

وظیفه او مردم آزاریست و شیوه او کجبازی و کجرفتاری است

هر که از او تمتع جوید بی بضاعت گردد و هر که از او ترفع خواهد از اهل شناعت گردد مغرور او متابع نفس حریص خسیس و مسرور او متابع ابلیس پرتلبیس هر آوازه او (ادنیا سبحن المومن و جنة الکافر) و هر خطبه او (الدنیا راس کل خطیئة) آغازش همه معصیت است و گناه کاری و انجامش همه خجلتست و شرمساری

هر کاری که از او برآید او را اعتباری نه و هر اعتباری از او آید او را قراری نه و نه بدولتش اعتماد توان نمود و نه بعزتش اعتقاد درون او همه پرشور است و برون او همه پرگور این آن توسنی است که هیچ شهسواری او را رام نکرد نازش او بیقدری و بی عاقبتی است و نوازش او کم اعتباری و عاریتی است به عاریت نازیدن کار زنان است دل از او باید کند که مردی در آنست هر که دست در آغوشش برد جز سیلی قفا نخورد و هر که پشت پا بروی زد دشمن خویش را پی زد

بر توسن دهر اگر سواری هی زن

رام ار نشود فرود آی و پی زن

هر چند بهر دو دست داری سر او

بگذار ز دست و پشت پا بروی زن