گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

ای عزیز مایه دولت ابدی آخرت اندیشی است و سلطنت اصل در سلوک درویشی است، توانگر به نعمت دنیا نازد و درویش با (نحن قسمنا) سازد

دانی که سالک راه طریقت کیست آنکس که داند درویشی چیست درویشی خاگلی است بیخته و آبی بر او آمیخته نه کف پا را از آن دردی و نه پشت پا را از آن گردی

درویشی چیست؟ ظاهری بیرنگ و باطنی بی نیرنگ درویش نه نام دارد نه ننگ، نه صلح دارد نه جنگ دنیا را بر خلق پاشد و درون کس نخراشد و زنده جاوید باشد

درویش آب در چاه دارد و نان در غیب نه تمنا در سر دارد و نه آرزو در جیب این منزلت نه به پوشش خرقه و کلاه است این سعادت بکوشش دل آگاه است

تا کسی از غرور و جهل دنیوی روی برنتابد در سلک اهل علم و درویشی در نیاید و فضیلت علم بسیار است و مقامات درویشی بیشمار علم از صفات ملک علامست و مرتبه درویشی بیعلم ناتمامست

ملک و مال و نسب در همه جا همراهی نکند الا علم و درویشی که نه کسی آنرا تواند نیست کردن هم مصاحب جانی است و هم سرمایه زندگانی، او با تست در همه جا خواه در دنیا و خواه در عقبی اگر حوران بهشتی بعارف دست یازند طهارت معرفت او شکسته نگردد و اگر درویش از الله غیرالله خواهد در اجابت او بسته گردد

در این کار از خود گذشتن و با دوست پیوستن مردانگی است و در این بازار اختیار نیست کردن و فانی شدن فرزانگی است، خوش عالمی است نیستی هرجا باشی کس نگوید کیستی؟

اگر بر روی آب روی خسی باشی و اگر بهواپری مگسی باشی دل بدست آر تا کسی باشی

خواهی که سخن ز جان آگه شنوی

اسرار نهانی شهنشه شنوی

گم گرد ز خویش تا که از هستی خویش

بی خود همگی انی اناالله شنوی