فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۵
... نیارا به توران به رامش کنی
برادر بود جهن و جنگی پشنگ
که در جنگ دریا کند کوه سنگ ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۸
... سوی راستش رستم کینه جوی
زواره برادرش بنهاد روی
جهاندیده گودرز کشوادگان ...
... چو گرسیوز از پشت لشکر برفت
به پیش برادر خرامید تفت
برادر چو روی برادر بدید
به نیرو شد و لشکر اندر کشید ...
... فریبنده گرسیوز پهلوان
بیامد به پیش برادر نوان
که اکنون ز گردان که جوید نبرد ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۰
... فرستادم اینک بر شهریار
برادر بد و خویش و پیوند اوی
گرامی بزرگان و فرزند اوی ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱۵
... که بد تخت توران بدیشان به پای
برادر یکی بود و فرخ پسر
چنین آمد از شوربختی به سر ...
... چنان هول و برگشتن کارزار
نه پور و برادر نه بوم و نه بر
نه تاج و نه گنج و نه تخت و کمر ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۴
... جهانی سراسر پر از نام تست
ز شاهان گیتی برادر که کشت
که شد نیز با پاک یزدان درشت ...
فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۲۵
... چو فرمان دهد شهریار بلند
برادرش را پای کرده به بند
بیارند بر کتف او خام گاو ...
... بیامد به جایی که بد پایگاه
ز خشکی چو بانگ برادر شنید
بر او بدتر آمد ز مرگ آنچه دید ...
عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین
... بملک اندر همی بادند باقی
بکام دوستان آن دو برادر
یکی شاه جهان چونانکه خود هست ...
عنصری » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - در مدح امیر نصر بن ناصرالدین سبکتیگن
... سر ملوک جهان میر نصر ناصر دین
سپاهدار خراسان برادر سلطان
کهینه عرصه ای از جاه او فزون ز فلک ...
ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۲۲
سر رشته دولت ای برادر به کف آر
وین عمر گرامی به خسارت مگذار ...
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳ - آغاز قصه
... دو سالار و آن هر دو از یک گهر
برادر ز یک مام وز یک پدر
مر آن هر دو سالار را بود نام ...
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۵ - جنگ کردن پسر ربیع با گلشاه
... کی تا بند او بگسلانم زهم
چو کهتر برادر شنید این سخن
بجوشید از کینه آن سرو بن ...
... مرا جفت نی و ترا یار نیست
برادر بر دست تو کشته شد
پدر از بلای تو سر گشته شد ...
عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را
... به من جز بدین چاره بیغاره نیست
که گر شه برادر بدی مر مرا
ز هم باب و مادر بدی مر مرا ...
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح امیرابویعقوب یوسف بن سبکتگین گوید
... چه گفت گفت مرا گر طلب کند روزی
برادر ملک آن مالک قلوب و رقاب
نصیر دولت و دین یوسف بن ناصر دین ...
... خجسته بادت و فرخنده مهرگان و بتو
دل برادر شاد و دل عدوت کباب
چنان که هرگز تا بوده ای نتافته ای ...
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح امیر ابویعقوب یوسف بن ناصرالدین سبکتگین
... دارد از خلعت امیر سلب
میر یوسف برادر سلطان
ناصر علم و دستگیر ادب ...
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در ذکر وفات سلطان محمود و رثاء آن پادشاه گوید
... چون کنی صبر و جدا چند توانی بودن
زآن برادر که بپروردی او را به کنار
تن او از غم و تیمار تو چون موی شده ست ...
... برساند به سوی گنبد افلاک شرار
گر برادر غم تو خورد شها نیست عجب
دشمنت بی غم تو نیست به لیل و به نهار ...
... دل پژمان به ولیعهد تو خرسند کناد
این برادر که ز درد تو زد اندر دل نار
اندر آن گیتی ایزد دل تو شاد کناد ...
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - در مدح عضدالدوله امیر یوسف سپهسالار گوید
... زنده شد نام نیک و نام هنر
همچنان چون دل برادر او
شادمانست ازو روان پدر ...
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - درمدح عضدالدوله امیریوسف سپاهسالار برادر سلطان محمود
... ببزرگی چو سپهرست و بپاکی چو هوا
بسخاوت چو برادر بدیانت چو پدر
سیم وزر هر دو عزیزند و حریصست امیر ...
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - در مدح خواجه ابوالمظفر گوید
... خطا کردم ندانم تا چه گویم
مرا عذری بیاد آر ای برادر
اگر گویم بنالیدم بر افتد ...
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۲ - در مدح خواجه عمید سید ابواحمد تمیمی گوید
... با دشمن مخالف زانسان زید که مردم
با دوستان یکدل با مهربان برادر
از خشم او مخالف هرگز خبر نیابد ...
فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۸ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن ناصر الدین گوید
... چنانکه میر به پولاد سنگ از دل سنگ
امیر سید یوسف برادر سلطان
در سخا و سر فضل و مایه فرهنگ
برادر ملکی کز همه ملوک چنو
سپه نبرد کسی بیست روزه آن سوی گنگ ...
... همی پراکند از بس عطا چو هفت اورنگ
بسی نماند که شاه جهان برادر او
سر علامت او بگذراند از خر چنگ ...