گنجور

 
فرخی سیستانی

این هوای خوش و این دشت دلارام نگر

وین بهاری که بیاراست زمین را یکسر

ای بهار در گرگان! نه بهاری ، که بهشت

کس بهاری نشنیده ست ز تو خرم تر

باغها کردی چون روی بتان از گل سرخ

راغها کردی چون سنبل خوبان زخضر

از تو لشکر گه ما مجلس آراسته گشت

مجلس آراسته و مرغ درو رامشگر

ما درین مجلس آراسته چندانکه توان

می گساریم بیاد ملک شیر شکر

میر یوسف عضدالدوله سالار سپاه

روی شاهان و سرافراز بزرگان ز گهر

آنکه زیباتر و درخورتر و نیکوترازو

هیچ سالار و سپهدار نبسته ست کمر

صورتی دارد نیکو چو سخن گفتن خوب

عادتی دارد با صورت خویش اندرخور

بیست چندانکه درین شهر نباتست و درخت

اندر آن خلعت فضلست و درآن صورت فر

هر که از دور بدو در نگرد خیره شود

گوید این صورت و این طلعت شاهانه نگر

عادت و سیرت او خوبتر از صورت اوست

گرچه در گیتی چون صورت او نیست دگر

در جهان هردو تنی را سخن از منظر اوست

منظرش نیکو، اندر خور منظر مخبر

کس بود کو را منظر بود و مخبر نی

میر هم مخبر دارد بسزا ،هم منظر

ببزرگی چو سپهرست و بپاکی چو هوا

بسخاوت چو برادر، بدیانت چو پدر

سیم وزر هر دو عزیزند و حریصست امیر

به بر انداختن سیم به بخشیدن زر

خواسته گرچه عزیزست و خطرمند بود

برآن خواسته ده خواسته را نیست خطر

بار گنجی بدهد چون قدحی باده خورد

به دل خرم و روی خوش و لفظ چو شکر

باده خوردن،زهمه خلق مر او راست حلال

کس مبادا که باو گوید تو باده مخور

شاعران را ملکان خواسته آنگاه دهند

که بدیشان بطرازند مدیحی چو درر

او مرا خلعت و دینار بوقتی فرمود

که مرامدحت او گشته نبود اندر سر

خلعتی داد مرا قیمتی ازجامه خویش

کسوت قیصر بر جامه نشان قیصر

از پس خلعت شایسته بآیین صلتی

به درخشانی چون شمس وبه خوبی چو قمر

صلتی چون سپری بود که گر خواهم ازو

پر توان کرد ز دینار مدور دو سپر

خلعتش داد مرا مرتبه و جاه وجلال

صلتش کرد دل دشمن من زیر و زبر

من بتقصیر سزاوار بدی بودم واو

نیکویی کرد فزون از حد اندازه و مر

فرخی زیبد و واجب بود و هست سزا

که همه سال بدین شکر زبان داری تر

میر با تو ز خوی نیک به دل گرمی کرد

گرچه در سرما با میر برفتی بسفر

اشتر مرده کنون زنده توانی کردن

عیسی مریم گشتی تو بدینحال اندر

چند گویی که مرا چند شتر گشت سقط

این سقط باشد و برخیز و کنون اشتر خر

هم شتر یابی ازین و هم شتر یابی ازان

گر ترا قصد شتر باشدو تدبیر شتر

تا نباشد بدرستی چو یقین هیچ گمان

تا نباشد بحقیقت چو عیان هیچ خبر

شادمان باد و جوانبخت و جهاندار ملک

کامران با دو قوی دولت و محمود اثر

فرخش باد سر ماه و سر سال عجم

دولتش باد و بهر کار زیزدانش نظر