گنجور

 
۱۱۶۴۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۰ - در ستایش میرزا آقاخان صدراعظم

 

... گفتا که وصل یار نگارین به از بهار

گفتم که بار یافت هزاران به گلستان

گفتا زگلستان رخ من به هزار بار

گفتم که لاله داغ بدل دارد از چه روی ...

... گفتم چو سرو کی به کنارم قدم نهی

گفت آن زمان که رانی از دیده جویبار

گفتم به زیر سایه گیسو رخ تو چیست ...

... گفتم که زلفکان تو بر چهره چیستند

گفتا به روم طایفه یی ز اهل زنگبار

گفتم که اختیارکنم جز تو دلبری ...

... گفتم به گاه جود عجو لست و بی سکون

گفتا به گاه حلم حمولست و بردبار

گفتم قرار هرچه تو بینی به دست اوست ...

... گفتاکه اعتماد بود پود را بتار

گفتم که هست دولت او بار و ملک برگ

گفتا که افتخار بود برگ را به بار

گفتم که موج بحرکفش را شماره چیست ...

... گفتم چه وقت پایه خصمش شود بلند

گفت آن زمان که خاک وجودش شود غبار

گفتم بود ز مهرش هر هوشیار مست ...

... گفتا به جز بلا که برونست از آن حصار

گفتم که اعتبار مرا نیست نزدکس

گفتا به نزد خواجه بسی داری اعتبار

گفتم به عید پارم تشریف داد و زر ...

قاآنی
 
۱۱۶۴۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۲ - د‌ر مدح شجاع‌السطنه حسنعلی میرزا

 

منت خدای را که ز تأیید کردگار

فرمود فتح باره با خرز شهریار

حصنی که بر کنار فصیل حصار او ...

... سیارگان چرخ برین را بود مدار

حصنی که روزگار ز یک خشت باره اش

بر گرد نه سپهر تواند کشد حصار ...

... بالای خاکریز وی این نیلگون سپهر

چونان که بر فراز قلل قیرگون غبار

چون عقل بامتانت و چون چرخ سربلند

چون عرش بارزانت و چون کوه پایدار

حاشا که منهدم کندش هیچ حادثه ...

... چون تیغ او به جلوه هواشارسان روم

چون رخش او به پویه زمین ملک زنگبار

در بحر ژرف اگر به عطوفت نظر کند ...

... شاها تویی که چشمه سوزان تیغ تو

برقیست لجه آور و ابریست شعله بار

سرویست نیزه رشته ز دریای دست تو

سرو ار چه می نروید الا ز جویبار

خونریز خنجر تو بود نوبهار فتح ...

... بیچاره من که از فن نه باب و چهار مام

یک باره زین دوچار به محنت شدم دوچار

ناچار زین دوچار به چاری ز چارسوی ...

... هان تا چه شدکه همچو عزازیل پرغرو ر

افکندیم ز پایه معراج اعتبار

هان تا چه شد که شکر شکر عواطفت ...

قاآنی
 
۱۱۶۴۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۴ - در ستایش‌امیرالامر‌اء‌العظام‌نظام‌لدوله حسین‌خان حکمران فارس فرماید

 

... تا نپنداری که اسمعیل جان قربان نکرد

کاو گذشت از جال شیرین در حقیقت چند بار

وقت گفتن وقت رفتن وقت خفتن زیر تیغ ...

... عشق سهرابست بر وی حمله کم کن ای هجیر

رود غرقابست در وی باره کم ران ای سوار

پشه یی در کاهدان خز خرطم پیلان مگز ...

... گر نه مفتی جهولی پیش از استفتا بگو

و رنه ابر خشک سالی پیش از استسقا ببار

عقل را بنیان بکن چون عشق شد فرمانروا ...

... نام قهر او تو پنداری که باد صرصرست

تا برم بر لب زمین و آسمان گیرد غبار

دوش دیدم ساحری را بر کنار جوی خشک

خواند چیزی کاب جاری گشت اندر جویبار

گفتم این افسون که بر خواندی چه بود ای بوالحیل ...

... هر کجا نامی ز نطقت قند و شکر تنگ تنگ

هر کجا یادی ز خلقت مشک و عنبر باربار

وصف جودت زان کنم پیش از همه اوصاف تو ...

قاآنی
 
۱۱۶۴۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۵ - در مدح آقامحمد حسن پیشخدمت خاصه ی خاقان خلد آشیان

 

... لاله بی داغ و شکر بی مگس وگل بی خار

نشود شاهد زیبارو جز همدم زشت

نخورد خربزه شیرین الا کفتار ...

... یار تنها نه چنینست که هر جا صنمی است

از پی شعر و غزل در بر من جوید بار

هر پریرو که بدو شعر مرا برخوانی ...

... غالبآ شعر من اینگونه از آن رایج شد

که پسند افتاد در حضرت مخدو م کبار

آن حسن اسم و حسن رسم که گویی ز ازل ...

... پنج ماهیست به دریای کفش پنج انگشت

گرچه ماهی نشنیدم که بود گوهربار

در سه ماهیش یکی مار بود نامش کلک

لیک ماری که از و مشک بود در رفتار

مار دیدی که گهر بارد بر صفحه سیم

یا شنیدی که کند مشک به کافور نثار ...

... مار دیدستی چون نحل فرو ریزد شهد

مار دیدستی چون نخل رطب آرد بار

نی نه مارس یکی طوطی شکر شکنست ...

... عنبر آرد اگر از بحر کفش نیست عجب

عنبر آرند بلی مردم از دریا بار

ای که گر آیت حزم تو بر اعدا بدمند ...

... صاحبا خواستم از شاه تیولی در فارس

پیش از آنی که به شیراز ز ری بندم بار

شاه فرمود تیول تو بود ملک سخن ...

... شاه پذرفت و از آن پس که گرفتم فرمان

از پی آمدن فارس ز شه جستم بار

چون به شیراز رسیدم در هرجایی من ...

... به مهین منشی عبدالله توقیع نگار

که ز قاآنی فرمان مبارک بستان

بهمان نوع که خواهد دلش امضا میدار ...

... برد زی میرش و زد مهر وز مهر آمد و داد

زود بگرفتم و بوسیدمش از جان صدبار

لیک بازم زعنا بار گرانیست بدل

باری از یاری تو بو که سبک گردد بار

عشر آن راتبه هر سال کند کم دیوان ...

... میر فرمود تو بنویسی و خود بنویسد

نامه یی چند به دربار شه شیرشکار

تا مگر عاطفت خواجه اعظم گردد ...

قاآنی
 
۱۱۶۴۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۶ - د‌ر تعریف بهار و شکایت از یار و ستایش امیر کامگا‌ر حسین ‌خان نظام‌الدوله

 

... بی وفایی گل آن بس که کند زود سفر

چون بهاران که سه مه آید و بربندد بار

الغرض دلبرکی بود غزلخوان و لطیف ...

... خلق گویند حکیمی به سوی خوزستان

آمد از هند و در آن شهر شکر کرد انبار

زان شکر کژدم جراره همی گشت پدید

تا ازان شهر شکر کس نخرد بار به بار

گفتم این حرف دروغست و ندارم باور ...

... که به گرد شکرین لعلش گردد هموار

باری او بود بهرحال مرا مایه عیش

چه به هنگام تفرج چه به هنگام شکار ...

... تا بهار آمد و گل رست و جهان گشت جوان

باد چون طره او شد به چمن غالیه بار

رفت و با لاله رخان دامن صحرا بگرفت ...

... سبزه از شرم خطش خواست رود زیر زمین

گلبن از رشک رخش خواست فرو ریزد بار

وز خیالی که به دامانش درآویزد سرو ...

... گفت تا بود خزان برگ و نوا بود ترا

چون بهار آمد برگ تو فرو ریخت ز بار

خرج می کردی و معشوق هر آن چیز که بود ...

... خار طعنم زدی و تنگدلی ها کردی

تا به بار آمدی و بر دلم افزودی بار

چون شکفتی پی زر زود به بازار شدی ...

... گفت این حرف مزن کاهلی و راحت دوست

کاهلی رنج تن و انده جان آرد بار

نه مگر هر که ازین پیش بدی حاکم فارس ...

... گفتمش واسطه یی نیست مرا گفت خموش

مر ترا واسطه بس همت آن میر کبار

ناظم کشور جم نامور ملک عجم ...

... والی فارس حسین خان که بر همت او

هفت اقلیم نیرزد به یکی مشت غبار

هر دیاری که در او مدح وی آغازکنی ...

... شه پرستست بدانگونه که در غیبت شاه

آنچنان است که گویی بر شه دارد بار

نام شه چون شنود زانسان تعظیم کند ...

... چون ز اوصاف تو قاصر بود اندیشه من

پس هر مدح تو صد بار کنم استغفار

هیبت تیغ تو هر جا که رود دشمن تو ...

... که فروماند درگل قدمش چون مسمار

باری از بیم تو هرجا که رود در خطرست

هم مگر گیرد در سایه عفو تو قرار ...

قاآنی
 
۱۱۶۴۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۷ - در جواب قصیدهٔ حکیم سوزنی

 

... از ساق سپیدش چو فسراتر نگریستم

یک باره سرین بود همه تا به کمر بر

چون چشمه خورشید سرینش به سپیدی ...

... عیش من و عیش تو شد امشب به هدر بر

بستان سر خر یافت هلا بار به خر نه

ماهی تو و آن به که رود مه به سفر بر ...

... تا حشر در آن خانه کسی شاد نگردد

کاری تو به یک عمر به یکبار گذر بر

این گفت و ز چستی که بدش در فن کشتی ...

قاآنی
 
۱۱۶۴۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۰ - در ستایش مدح خسروخان خواجه حکمران اصفهان

 

... بدان صفت که قصور جنان ز ننگ قصور

چنانکه ملک سپاهان به عون بار خدای

بود ز یاری معمار عدل شه معمور ...

... به گوش گنبد سیمابی از غو شیپور

سنان نیزه خونخوار شه درون غبار

چو ذو ذوابه درخشنده در شب دیجور ...

قاآنی
 
۱۱۶۴۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۹ - و له ایضاً فی مدحه

 

... صد وسوسه بر خاطر صاحب ظر انداز

آن موی میان طاقت آن بار ندارد

قلاب سر زلف به دور کمر انداز ...

قاآنی
 
۱۱۶۴۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۰ - د‌ر منقبت مظهرالعجائب اسدالله الغالب علی‌بن ابیطالب گوید

 

رساند باد صبا مژده بهار امروز

ز توبه توبه نمودم هزار بار امروز

هوا بساط زمرد فکند در صحرا

بیا که وقت نشاطست و روزکار امروز

سحاب بر سر اطفال بوستان بارد

به جای قطره همی در شاهوار امروز ...

... شدست بوم ختا ساحت تتار امروز

هم از ترشح باران هم از تبسم گل

خوشست وقت حریفان باده خوار امروز ...

... به صیقل می روشن خدای را ساقی

ببر ز آینه خاطرم غبار امروز

ز ناله تا ببری آب بلبلان مطرب ...

... به فرق مجلسیان آستین باد بهار

بگیر ساقی گلچهره و ببار امروز

که رخت برد ز آفاق رنج و کدرت و غم ...

... شکفت فخر و بپژمرد عیب و عار امروز

به گرد نقطه ایمان کشید بار دگر

مهندس ازلی آهنین حصار امروز ...

... به ممکنات ز آغاز دهر تا انجام

جلال بار خدا گردد آشکار امروز

تو تیغ بازی و تازی برون ز مکمن رخش ...

... نمی ز بحر عطای تو خواهد افزودن

هزار همچو منی را به اعتبار امروز

هوای مدح توام بود عمری و آمد ...

قاآنی
 
۱۱۶۵۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۷ - د‌ر ستایش مرحوم مبرور میرزا ابوالقاسم همدانی ‌ذوالریاستین فرماید

 

... خطش مشکی بود بویا که کافور است بالینش

قدش سرویست بارآور که آمد بار خورشیدش

خدش گنجی است جان پرور که باشد مار تنینش ...

... شکر خیزد دمادم تنگ تنگ از لعل جانبخشش

گهر ریزد پیاپی بار بار از کام نوشینش

تو گوی نعت دستور جهان دادند تعلیمش ...

قاآنی
 
۱۱۶۵۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۲ - در ستایش شاهزادهٔ رضوان و ساده شجاع السلطنه حسنعلی میرزا طاب ا‌لله ثراه‌ گوید

 

... کف کافیش واهب الارزاق

آنکه از ثقل بار خدمت او

شده نه چرخ خاضع الاعناق ...

قاآنی
 
۱۱۶۵۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۹ - در ستایش پادشاه اسلام‌پناه ناصرالدین شاه غازی

 

... بگرفته به کف چرخ عصا از خط محور

تا بو که شود در صف بار تو یساول

ارواح حقایق همه عضوند و تویی روح ...

قاآنی
 
۱۱۶۵۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۱ - در ستایش شاهزادهٔ رضوان و ساد‌ه فریدون میرزا طاب ثرا‌ه گوید

 

... کز دودمان برقی و از تخمه خیال

در طبع سیر تست سبکباری نسیم

در جیب نعل تست نسب نامه شمال ...

... برسان جامه کاو به بدن دارد اشتمال

چرخ از غبار خنگ تو تاریک چون جحیم

کوه از نهیب رمح تو باریک چون خلال

از بسکه بار فتح و ظفر می کشد به دوش

تیغت خمیده پشت نماید به شکل دال ...

... الا به کیش تیر تو خون ریختن حلال

جز من که بار هجر تو بردم به جان و دل

کاهی شنیده ای که کند کوهی احتمال ...

... سیم و زرم نبود که آرمت هدیه ای

بپذیر جای هدیه من باری این مقال

دانی که از تو بود گرم بود سیم و زر ...

قاآنی
 
۱۱۶۵۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۲ - در ستایش امیرالامراء العظام حسین خان نظام الدوله گوید

 

... بنوش باده و نوشان به یاد رحمت حق

که فضل بار خدا شاملست در همه حال

به آب باده غبار دل از پیاله بشوی

که هست در دلت اندک ز روزه گرد ملال ...

... به هرکجاکه شدم می دویدم از دنبال

به صبح عید صیام از پی مبارکباد

دوان به سوی من آمد چو مه به برج و بال ...

... زهی دلت به هنر کارنامه دانش

خهی کفت به کرم بارنامه اقبال

غلام خسرو جم صولتی زهی دولت ...

... دلت به گاه عطا گفته جود را که ببال

نه جیش فتح را حایل آتشین باره

نه تیغ تیز ترا مانع آهنین سربال ...

... ز کوره جام جم آرد برون به جای سفال

تبارک الله ازین رخش کوه کوهه تو

که وقت حمله به کوه اندر افکند زلزال ...

قاآنی
 
۱۱۶۵۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۵ - د‌ر ستایش ‌مرحوم میرزا تقی خان فرماید

 

... مسیح را چه خطرگر سپه کشد دجال

به زیر ظل شهنشه که ظل بار خداست

همی ببال و بداندیش را بگوکه بنال ...

قاآنی
 
۱۱۶۵۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۵ - در ستایش پادشاه رضوان ارامگاه محمد شاه غازی طاب‌الله ثراه گوید

 

... زین آمد و شد جان و دلی دارم خرم

ماه رمضان گرچه مهی بود مبارک

شوال نکوتر که مهی هست مکرم ...

... با قدر تو تنگست فراخای دو عالم

شاها به سرم گر ز فلک تیغ ببارد

در مهر تو الا به ارادت نزنم دم ...

... با مهر تو بر دوش من این خرقه خلقان

صد بار نکوتر بود از دیبه معلم

کامم همه اینست چو شمشیر تو قاطع ...

قاآنی
 
۱۱۶۵۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۷ - در ستایش از اهل پارس و ستایش بعضی از آنها

 

... کاه خسان چه می خوری ای رخش ره نورد

بار خران چه می بری ای اسب تیزگام

هرگز نبوده آب تو از منهل خسان ...

... برکش صهیل تا برمد شیر درکنام

از دم به چشم شیر فلک در فکن غبار

از سم به جسم گاو زمین برشکن عظام ...

قاآنی
 
۱۱۶۵۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۲ - مطلع ثانی

 

... زبان هر دو یکی گشت در ادای کلام

نیاز و ناز من و او به یک عبارت درج

بر آن صفت که به یک لفظ معنی ایهام ...

... دگر علی که به تنها کشد شفاعت او

به دوش طلحت خود بار سیات انام

دگر محمدباقر که بر روان و تنش ...

... دگر امام ششم جعفر آنکه بست و گشود

به صدق و زهد درکفر و باره اسلام

دگرکلیم بحق موسی آنکه طور دلش ...

قاآنی
 
۱۱۶۵۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۴ - در ستایش مرحوم میرزا تقی خان رحمه‌الله گوید

 

... شراب اگر نکند شر بسی حلالترست

ز آب برکه و باران ز شیر دایه و مام

شراب اگر نکند شر بود مباح از آنک ...

... ز کام تشنه لبان گر دعاست ور دشنام

هزار بار گرش تشنه مدح و قدح کند

نه کم کند نه فزاید به بخشش و انعام ...

... چو در اجابت مسؤول جود تو دارد

هزار بار فزونتر ز سایلان ابرام

بیان صورت حال آنقدر مرا کافیست ...

... ز دل بپرس که ایزد چسان نهاد اقسام

ز حکم بارخدایی عنان نخواهم تافت

به حکم آنکه بران نسخه جاری است احکام

هزار بارگرم فقر ریز ریز کند

زبان دق نگشایم به ایزد علام ...

قاآنی
 
۱۱۶۶۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۵ - در ستایش پادشاه رضوان جایگاه محمد شاه غازی طاب اللّه ثراه‌ گوید

 

... کامشب نزنم چشم بهم تا به گه شام

مدحی بسزا گویم و فردا به گه بار

خوانم بر دادار جهان داور اسلام ...

قاآنی
 
 
۱
۵۸۱
۵۸۲
۵۸۳
۵۸۴
۵۸۵
۶۵۵