گنجور

 
۱۱۵۸۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - د‌ر مدح شاهزاد‌هٔ ‌کیوان و ساده شجاع ‌السلطنه حسنعلی میرزا طاب ثراه فرماید

 

... سرای امن شد آباد وکاخ فتنه خراب

حسام سر فکنت بارور درختی هست

که بار او نبود غیر روین و عناب

ز بیم تیغ تو نالان پلنگ در کهسار ...

قاآنی
 
۱۱۵۸۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳ - د‌ر مدح محمدشاه غازی و حاج میرزا آقاسی فرماید

 

... هست فردی که ز دیوان بقا منتخب است

ملکا بار خدایا بود این سال چهار

کز غلامی شهم فخر به جد و به اب است ...

قاآنی
 
۱۱۵۸۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - در ستایش شاهزاده ی رضوان و ساده شجاع السلطنه حسنعلی میرزا طاب ا‌لله ثراه فرماید

 

... شیر فلک از آتش تیغ تو کباب است

هر عرصه که یکبار برو تاختن آری

تا شامگه حشر به خوناب خضاب است ...

... هرکاو نکند زن کشدش سوی زنانفس

وز بار خدا بر تن و بر جانش عقاب است

یزدان به نبی گفت و نبی گفت در آثار ...

قاآنی
 
۱۱۵۸۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - و‌له ایضاً مدحه

 

... از چار پنج مهره به ششدر در افکنیش

اندر بساط آری اگر یک دو بار دست

هر گه که نوک تیر تو رویین تنی کند ...

قاآنی
 
۱۱۵۸۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱ - د‌ر ستایش شاهزاده ی آزاد‌ه اعتضادالسلطنه علیقلی میرزا دام اقباله فرماید

 

... نوروز و جنون من به یک فصلست

نیسان و نشاط من به یکبارست

درکام کهینه جرعه ام رطلست ...

... تسبیح ببر که در کفم بندست

دستار مهل که بر سرم بارست

می ده که نسیم سبزه در مغزم ...

... و آن شاخه ارغوان که ترکیبش

چون مژه عاشقان خونبارست

یا پاره یی از عقیقکان خرد ...

... علیین جایگاه ابرارست

تا بار خدا یکست و عالم دو

تا دخترکان سه مامکان چارست ...

قاآنی
 
۱۱۵۸۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲

 

... تو سست می روی و راه سخت در پیشست

تو سنگ می زنی و آبگینه در بارست

هرآن سخن که نگویی ز عشق هذیانست ...

... هنوز از پس چندین هزار سال وصال

دو چشم عقل ز هجران عشق خونبارست

کراکه گامی محکم شود به مرکز عشق ...

... ز مرده زنده پدید آید اینت بوالعجبی

زهی لطیف و عظیما که صنع جبارست

مرا گمان که حکیم این سخن به تعمیه گفت ...

... بتابد از طرفی کش به بام هنجارست

مگوکه خواجه کیت بار داد و گفت این حرف

گشوده درگه باری چه حاجت بارست

ولای خواجه مرا بی زبان سخن آموخت ...

... پناه دولت اسلام حاجی آقاسی

که همچو دست ملک خامه اش گهربارست

قاآنی
 
۱۱۵۸۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۴ - و له ایضاً فی مدحه

 

... عشق شرر شوق شعله سینه تنورست

بار عدو چرخ ضد زمانه مخالف

نفس رضا دل حلیم طبع صبورست ...

قاآنی
 
۱۱۵۸۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۳ - در مطایبه و تخلص به ستایش شاهنشاه فردوس آرامگاه محمد شاه طاب ثراه گوید

 

... گاه بنشیند و از جای به یک پا خیزد

گاه برخیزد و از پای به یک بار افتد

آفتاب خردش روی نماید به غروب ...

... زین نمط رندی و قلاشی بسیار افتد

چون بر ابنای جهان بار خدا ستارست

لاجرم سایه او باید ستار افتد ...

قاآنی
 
۱۱۵۸۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - در ستایش امیر دیوان میرزا نبی خان فرماید

 

... آن یار منست آن و همانست و جز این نیست

صدبار چنین کرد و فزون کرد و بتر کرد

این است همان یار که هر روز دو صد بار

ناکرده یکی کار ز نوکار د رکرد ...

... گاهی به علی تکیه و گاهی به عمر کرد

از فضل امیرالامراء آمد و این بار

از بوسیکی چند لبم پر ز شکرکرد ...

... خر گایم و نر گایم و آنگاه چنین زشت

ویحک که ترا بار خدا این همه خر کرد

گویند حکیمی تو که آباد شود فارس ...

... گفتم که من این قصه نگارم به علیخان

کش بار خدا پاک دل و نیک سیر کرد

شعر از من و سور از تو و سیم از کرم میر ...

قاآنی
 
۱۱۵۹۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۲ - در ستایش نواب شاهزادهٔ رضوان جایگاه فریدون میرزا حکمران فارس طاب الله ثراه فرماید

 

... دارای ملک فارس فریدون راستین

کاو را خدای بار خدای انام کرد

باری نگارم آمد و بنشست و هر نفس

مستانه بر رسوم تواضع قیام کرد ...

قاآنی
 
۱۱۵۹۱

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۷ - در ستایش مولای متقیان امیر مؤمنان علی بن ابیطالب

 

... کز آسمان و زمین روز واپسین خیزد

هزار بار به نسبت از آن بود کمتر

که روز معرکه از پشه یی طنین خیزد ...

... گدای راه نشینم ولی به همت تو

یسار گنج گهربارم از یمین خیزد

شها ثناگر خود را ممان به درگه خلق ...

قاآنی
 
۱۱۵۹۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵ - در ستایش شاهزادهٔ رضوان و ساده شجاع السطنه حسنعلی میرزا طاب‌الله ثراه فرماید

 

... رسته در رسته حشر در حشر آمیخته اند

گویی از خیل خدیوان معظم گه بار

نقش بزم ملک دادگر آمیخته اند ...

قاآنی
 
۱۱۵۹۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶ - در مدح امیرالامراء نظام الدوله حسین خان در ایام حکومت فارس

 

... نگار نام بتست و بتی بود مه من

که ماه سجده بر او صد هزار بارکند

دمیده مشک خطش گویی آن دو آهوی چشم ...

... به ملک روم اگر چین زلف بگشاید

فضای مملکت روم زنگبار کند

به وقت ناز چو کاکل به روی بپریشد

چو شعر من همه آفاق مشکبار کند

چو شام تیره حصاری کشد ز چنبر زلف ...

... به روز همتش ار دانه بر زمین پاشند

هنوز ناشده در خاک برگ و بار کند

کس ار به باع برد نام او عجب نبوذ ...

... همی ز هر طرف آسیمه سر مدار کند

ز بسکه حادثه بارد ز آسمان به زمین

زمین چو منهزمان بانگ زینهار کند ...

... نه خاک تاری تا رو نهد به مرکز خویش

نه آب جاری تا جا به جویبار کند

نه عقل صرف که در لامکان مکان گیرد ...

... نه جایگه به صدف در شاهوار کند

گرفتم آنکه بود مهر نوربار هنر

نه جایگه به فلک مهر نور بار کند

ز التفات تو دارد طمع که چون خورشید ...

... حکیم گوید کاینده را همی زیبد

که حال خود را از رفته اعتبارکند

هزار خانه وکشور بدان کسی دادی ...

... همان نه خانه بجا ماند و نه خانه خدای

که انقلاب جهان هر دو را غبارکند

مگر مدایح من در زمانه ماند و بس ...

قاآنی
 
۱۱۵۹۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۸ - در ستایش شاهزاده مبرور شجاع السلطنه حسنعلی میرزا گوید

 

... به لابه خود را در پای پاسبان افکند

بر آستان ز فرومایگی چو بار نیافت

به عذر فعل خطا خاک در دهان افکند ...

... مرا ز چشم مقیمان آستان افکند

ز قهر بارخدایی بسان بارخدای

چو پست پایه عزازیلش از جنان افکند ...

قاآنی
 
۱۱۵۹۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۲ - د‌ر ستایش پا‌دشاه ماضی محمد شاه غازی طاب ا‌لله ثراه ‌گوید

 

... اندر ازار سرخ بجای سرین تو

نسرین به بار و سیم به خروار در بود

مسکین دلم که در طلب سیم تو مدام ...

... تیغش مخالفان را سوزان سقر بود

تا از پس شکوفه شجر بارور شود

یارب نهال دولت او بارور بود

قاآنی
 
۱۱۵۹۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۳ - در ستایش نواب فریدون میرزا فرماید

 

... گرد رخ زلفکانش پنداری

روم محصور زنگبار بود

یا همی صف کشیده بر در چین ...

... عارضش یک سپهر ماه و به ماه

کی زره زلف مشکبار بود

لبش اهواز نیست لیک در او

شکر و قند بار بار بود

چشمش آهوست در نگاه اگر ...

... دیده روی ستاره کردارش

چشمم از آن ستاره بار بود

به خیال دو زلف و سبز خطش ...

... کی چمیدن کند چو قامت یار

سرو گیرم به جویبار بود

کی دمیدن کند چو طلعت دوست ...

... تن ما نیست آن میان نحیف

اینقدر از چه بردبار بود

وین عجب کش گه خرام آن کوه ...

... با کف درفشان بود چو سحاب

چون که بر تخت روزبار بود

عالمی را یسار داده یمینش ...

... جام بلور در کفش گویی

آفتابی ستاره بار بود

ابر جوشنده ایست ناشرگنج ...

قاآنی
 
۱۱۵۹۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۰ - و له ایضاً مدحه

 

... تا دانه تن نکاهد اول به زیر خاک

آخر به باغ می نشود نخل بارور

ناطور از نخست برد شاخ و برگ تاک ...

... تا همچو تیغ شه نشود کاسته قمر

در بزم خواجه کس ز سعادت نیافت بار

تا همچو حلقه بر در طاعت نکوفت سر ...

... ای خواجه یی که حزم تو نارسته از زمین

یاردکه برگ و بار درختان کند ثمر

ای مهری که نطفه اطفال در رحم ...

... از آن بخار خشک بزاید همی نسیم

وز این بخار رطب ببارد همی مطر

جزکام خشک و دیده تر دشمن ترا ...

قاآنی
 
۱۱۵۹۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۲ - در زمان ولیعهدی شاهنشاه ماضی محمد شاه غا‌زی طاب‌لله ثراه گوید

 

... رفتی و گرفتی کره خاک سراسر

صدباره به یکباره ترا گشت مسلم

صد بقعه به یک وقعه تراگشت مقرر ...

... او تخم به گل کارد و من شعر به دفتر

او تخم فشاند که به یک سال خورد بار

من مدح نمایم که به یک عمر برم بر ...

قاآنی
 
۱۱۵۹۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۲ - در مرثیهٔ امیرزادهٔ فردوس و ساده فاطمه‌سلطان صبیهٔ امیر دیوان طاب ثراه

 

... و دیگر آنکه تو دانی خدای با هرکس

هزار بار بود مهربانتر از مادر

هزار مادر اگر بشمریم تا حوا ...

... ستاره تابد و پیشش یکیست پاک و پلید

سحاب بارد و نزدش یکیست خار و شجر

اگر مراد تو یزدان بود مراد مخواه ...

قاآنی
 
۱۱۶۰۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۸ - در تهنیت عید نوروز و مدح شاهنشاه فیروز محمد‌شاه غازی طاب‌الله ثراه گوید

 

... باد به بستان کشیده پشته عنبر

رشته باران چو تار الفت یاران

بسته و پیوسته تر ز ابروی دلبر ...

... می نرود از دلم ارادت خسرو

گر رودم جان هزار بار ز پیکر

رنگ زداید کسی ز لاله حمرا ...

... تا به بهاران چو خط لاله عذاران

سبزه ز اطراف جویبار زند سر

خصم تو گریان چنان که ابر در آذار ...

قاآنی
 
 
۱
۵۷۸
۵۷۹
۵۸۰
۵۸۱
۵۸۲
۶۵۵