قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۲ - در مرثیهٔ امیرزادهٔ فردوس و ساده فاطمهسلطان صبیهٔ امیر دیوان طاب ثراه
به هر بهار گُل از زیر گِل برآرد سر
گلی برفت که ناید به صد بهار دگر
گلی برفت کز امروز تا به دامن حشر
گلاب اوستکه جاری بود ز دیدهٔ تر
گلی برفت که با آنکه غنچه بود هنوز
دو غنچه داشت به هریک هزار تنگ شکر
گلی برفت که از مشک چین دو سنبل داشت
نهان به زیر دو سنبل دو لالهٔ احمر
هلا که بود و کجا آمد و چه گفت و چه شد
که هرچه بینم ازآن هر چهار نیست خبر
چهشمعبودکهروشن نگشته گشت خموش
چه شعله بود که ناجسته گشت خاکستر
چرا چو نجم سحر نادمیدهکرد غروب
چرا چو صبح دوم نارسیده کرد سفر
برفت از صدف خاکگوهری بیرون
که خلق را صدف دیده گشت پرگوهر
فتاد از فلک مجد اختری به زمین
که جان خلق از آن اخترست پر اخگر
شبیه شمس و قمر بود در شمایل حسن
چو او بمرد تو گفتی بمرد شمس و قمر
مدار عقل و هنر بود در فصاحت و نطق
چو او بمرد تو گفتی برفت عقل و هنر
رخش کبود شد از سیلی اجل عجبست
که گل بنفشه شود یا که لاله نیلوفر
بهوقت زندگی ا ز حسن و وقت مرگ از غم
به هر دو حال جهان را نمود زیر و زبر
گمان برم که جهان را خدا عقوبت کرد
چراکه هجر وی از هر عقوبتیست بتر
گشاده بود رخش بر جهان دری ز بهشت
نهفت چهره و شد بسته بر جهان آن در
به باغ خلد خرامید و از شمایل خویش
به باغ خلد بیفزود باغ خلد دگر
مگو که زیور حسنش فزون شود ز بهشت
که او ز چهره فزاید بهشت را زیور
چه بود این خبر این قاصد ازکجا آمد
کهکاش نامده بود و نداده بود خبر
به حق پناه برم کاین خبر نباشد راست
به حیرتمکه چگویم چسان کنم باور
گل شکفته به یکدم چگونه ریخت ز شاخ
مه دو هفته به یک ره چگونه شد ز نظر
بهار تازه به آنی چگونهگشت خزان
درخت میوه به بادی چگونه ریخت ثمر
شنیدهایدکه نشکفته بفسرد لاله
شنیدهاید که نارسته پژمرد عبهر
امیرزاده نه ما جمله چاکران توییم
ترا که گفت که بیچاکران روی سفر
تراکه نفع سخایت به مور و مار رسید
به مور و مار سپردیم خاکمان بر سر
تراکه از کرمت شاد بود دشمن و دوست
زکف چو دشمن دادیم دوستی بنگر
ز رفتن تو اگر رفتگان خوشند چسود
که ماندگان ترا ماند داغها به جگر
پدر هنوز درین ذوق بود کز سر شوق
هزار تحفه فرستد ترا ازین کشور
برای بازوی تو حرز سازد از یاقوت
ز بهر فرق تو افسر فرستد ازگوهر
تراکهگفتکه از چوب نخل سازی حرز
ترا که گفتکه از خاک رهکنی افسر
پدر هنوز علیرغم دشمنان میخواست
که بسترت کند از سیم و بالشت از زر
ترا که گفت که از لوح قبر کن بالین
ترا که گفت که از خاک گور کن بستر
پدر هنوزت طوق کمر نساخته بود
که دست مرگت شد طوق و طاق گور کمر
به جای آنکه به تخت جلال بنشینی
دریغ بود که بر تخته افتدت پیکر
به جای آنکه کنندت بهبر لباس حریر
دریغ بود ز بردتکفنکنند بهبر
به جای آنکه نهی سر فراز بالش زر
دریغ بود به خشت لحد گذاری سر
دریغ بود که کافور مردگان پاشند
بهگیسوییکه ز خود داشت نکهت عنبر
تو آن کبوتر عرشی کنون ز غصه منال
گر از قفس به سوی آشیانگشودی بر
ترا خدای دهد جای در کنار نبی
چه این نبی پدرت باشد و چه پیغمبر
تراست جای به هرحال در کنار رسول
مشو غمین که جدا ماندی از کنار پدر
بزرگوار امیرا به بندگان خدای
بسی نخواسته دادی هزار گنج گهر
اگر خدای تو یک گوهر از تو خواست مرنج
که ترسم از تو برنجد حکیم دانشور
که گوهری چو نبخشی که خواست از تو خدای
چرا نخواسته بخشی به بغده بیحد و مر
و دیگر آنکه تو دانی خدای با هرکس
هزار بار بود مهربانتر از مادر
هزار مادر اگر بشمریم تا حوا
تمام صادر از اوییم و او بود مصدر
ولیک حکم قضا و قدر بدان رفتست
که در زمانه نبینیم غیر رنج و خطر
نهاده راحت ما را به رنج و ما غافل
سپرده عشرت ما را به مرگ و ما ابتر
گهی به طعنهکه داد آفرین چه راند جور
گهی به شکوه که خیرآفرین چه جوید شر
اگرچه حق ز پی امتحان دانش ما
دو صد مثال نهادست در نهاد بشر
مگر نه داروی تلخ حکیم گاه علاج
به کام ما دهد از روی طبع طعم شکر
مگر نه این رگ شریان که رشتهٔ تن ماست
دهیم مزد به فصاد تا زند نشتر
ز باده تلختری نیستکش خوریم به ذوق
که تلخیش به طبیعت حلاوت آرد بر
ز بانگ زیر و بم چنگ کی به رقص آییم
اگر بر آن نزند زخمه مرد خنیاگر
ولی چو عشرت عقبی نهان ز دیدهٔ ماست
خواص مرگ ندانیم وزانکنیم حذر
به عیش فانی دنیا خوشیم و غافل ازین
که سود او همه سومست و نفع او همه ضر
بر اسب چوبین کودک چه آگهی دارد
که چیست تخت سلبمان و رخشِ رستم زر
رئیس ده چو به دهقان همی دهد فرمان
همی چه داند خاقان کدام یا قیصر
ز آب شور بیابان عرب به وجد آید
چه آگهیش که تسنیم چیست یا کوثر
چو عنکبوت مگسگیرد آنچنان داند
که اژدهای دمان را کشد بهکام اندر
چوگربه حمله به موشان برد چنان داند
که قلب لشکر دارا دریده اسکندر
به کرم سیب کس ار داستان پیل کند
به خویش پیچد و افسانه داندش یکسر
مگس بپرد و در چشم نایدش سیمر
فرس بپوید و در وهم نایدش صرصر
گمان برد حبشی در حبشکه چهرهٔ او
همی به فر و بها باجگیرد از قیصر
ولی اگر به سیاحت رود به خطهٔ روم
ز شرم همچو زنان چادر افکند بر سر
ز شوق این سخن آن صفدران خبر دارند
که پیش تیر بلا جان و دلکنند سپر
بلا به لفظ عرب امتحان بود یعنی
که بنده را به بلا امتحانکند داور
ولا بزرگ بود چون بلا بزرگ بود
نشان فراخور شأنست و جامه درخور بر
هزار سال فزونست تا حسین علی
شهیدگشته و نامش هنوز بر منبر
خدای در همه حالی منزه ست از خلق
ولی ز غایت لطفست خلق را رهبر
برای ماستگر ایمان وکفر بخشد سود
خدای را چه که ما مومنیم یا کافر
اگر بهشت و سقر فرق دارد از پی ماست
خدای را چه تفاوت کند بهشت و سقر
ستاره تابد و پیشش یکیست پاک و پلید
سحاب بارد و نزدش یکیست خار و شجر
اگر مراد تو یزدان بود مراد مخواه
رضای دوست طلب وز رضای خود بگذر
ز من امیرا یک نکتهٔ دیگر بنیوش
عبث مجوی کت از دست رفت یک گوهر
تو مال خویش سپاری به هرکه چاکر تست
بدین بهانهکهگویی امین بود چاکر
چنان خدای که خود چاکر آفرین دانیش
به حفظ مال تو از چاکری بود کمتر
تو بشنو اندکی امروز پند قاآنی
که کارت آید فردا به عرصهٔ محشر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به تأملات شاعر درباره مرگ، زیبایی، و جهانی که پس از فقدان محبوب رقم میخورد پرداخته است. شاعر به توصیف گلها و زیباییهای آنها میپردازد و از رفتن یک گل خاص صحبت میکند که دیگر بهارها به چمن نمیآید. او مرگ آن گل را مصیبت میداند و از احساسات خود درباره این فقدان و غمهای پس از آن میگوید.
شاعر همچنین به یادآوری صفات و ارزشهای آن موجود میپردازد و به نوعی با سوالاتی همراه است که نشاندهنده حیرت و شگفتیاش از تقدیر و سرنوشت است. او به مقایسه میپردازد؛ چه در مورد زیباییها و چه در مورد تجربههای تلخ زندگی. در پایان، شاعر به ملاحظات اخلاقی و انسانی اشاره میکند و از ضرورت پند گرفتن و یادآوری میگوید که دنیا فانی است و معنای حقیقی زندگی در طرفداری از حقیقت و پرهیز از دنیاپرستی در این میان نهفته است.
هوش مصنوعی: هر سال در بهار، گلی از زیر خاک بیرون میآید و آن گلی که دیرتر پدیدار شده، دیگر به این زودیها دوباره نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: گلی از بین رفت که از امروز تا روز قیامت عطر و بوی آن در دامن بهشت باقی است، بویی که از چشمان اشکآلودش جاری بود.
هوش مصنوعی: گلی رفت که با وجود اینکه هنوز غنچه بود، دو غنچه دیگر هم داشت که هرکدام هزاران تنگ شکر داشتند.
هوش مصنوعی: گلی رفت که در دستانش دو سنبل معطر داشت، و زیر این دو سنبل، دو گل لالهٔ قرمز پنهان بود.
هوش مصنوعی: بیا ببین که چه کسی بود، از کجا آمد، چه گفت و چه اتفاقی افتاد که هر چیزی که میبینم، از این مسائل اطلاعی ندارم.
هوش مصنوعی: این شعر به تصویر کشیدن سرنوشت تلخ و از دست رفتن زندگی یا شادابی میپردازد. شاعر در آن به تشبیه شمع و شعله میپردازد و میگوید که بعضی از نورها و آتشها هرگز به وجود نمیآیند و خاموش میشوند، به بیان دیگر، برخی از افراد یا لحظات در زندگی هرگز به اوج نمیرسند و پیش از آنکه شکوفا شوند، از بین میروند. این احساس حسرت و ناتوانی را منتقل میکند.
هوش مصنوعی: چرا مانند ستارههای سحر که در غروب خود را نمایان نمیکنند، در صبح روز بعد هم سفر نمیکند تا جلوه کند؟
هوش مصنوعی: مرواریدی از دل زمین بیرون آمد و باعث شد که مردم با چشم دل، چیزهایی با ارزش و زیبا ببینند.
هوش مصنوعی: ستارهای از آسمان به زمین افتاد که زندگی انسانها به آن ستاره وابسته است و نورش گرم و خیرهکننده است.
هوش مصنوعی: چهرهاش به ماه و خورشید میماند و زیباییاش چنان بود که وقتی او از دنیا رفت، انگار خورشید و ماه هم مردند.
هوش مصنوعی: عقل و هنر به زیبایی و سخنوری شخصی وابسته بودند، و وقتی او از دنیا رفت، بهنظر میرسید که عقل و هنر نیز از میان رفتهاند.
هوش مصنوعی: اسب آبی رنگ از سیلی مرگ آسیب دیده است. عجیب اینجاست که آیا گل بنفشه میتواند به لاله نیلوفر تبدیل شود؟
هوش مصنوعی: در زمان زندگی از زیباییها و خوبیها بهرهمند میشویم و در زمان مرگ از اندوه و درد. در هر دو حالت، دنیا را در وضعیتهای مختلف و متغیر میبینیم.
هوش مصنوعی: به نظر من، خداوند دنیا را به عذاب کشیده است، چون دوری از او از هر عذابی بدتر است.
هوش مصنوعی: رخسار او مانند درب بهشتی بود که به روی جهان گشوده بود، اما حالا این در بسته شده و چهرهاش از جهان پنهان شده است.
هوش مصنوعی: او به باغ بهشت قدم گذاشت و زیباییهای خود را به آن اضافه کرد و باعث شد که باغ بهشت زیباتر از قبل شود.
هوش مصنوعی: نظام زیبایی او به قدری بینظیر است که نباید گفت زیباییاش از بهشت هم بیشتر میشود، چرا که خود او زیبایی بهشت را هم میافزاید.
هوش مصنوعی: این خبر که قاصد آورد، چه بود و از کجا آمد که ای کاش هرگز نمیآمد و این خبر را نمیآورد.
هوش مصنوعی: من به حق و حقیقت پناه میبرم، زیرا این خبر چنان عجیب است که نمیدانم چگونه میتوانم به آن باور داشته باشم.
هوش مصنوعی: چگونه گل در یک لحظه از شاخه میریزد، در حالی که زیبایی ماه پس از دو هفته ناگهان از چشمها پنهان میشود؟
هوش مصنوعی: بهار تازه در یک لحظه به پاییز تبدیل شد و میوهها به راحتی از درختان افتادند.
هوش مصنوعی: شما ممکن است شنیده باشید که گل لاله بدون اینکه شکوفا شود، خراب میشود و همچنین ممکن است شنیده باشید که میوهای که هنوز نرسیده، پژمرده میشود.
هوش مصنوعی: ما همه خدمتگزاران تو هستیم و تو را میپرستیم، و آنکس که میگوید بدون خدمتگزاران به سفر میروی، اشتباه میکند.
هوش مصنوعی: ما به خاطر سخاوت تو، که به مور و مار نیز رسید، خاک خود را بر سر گذاشتیم و آنها را به تو سپردیم.
هوش مصنوعی: دوستان و دشمنان به خاطر کرامت تو شادمان هستند، حالا که دوستی را به دست دشمن دادهای، به این موضوع نگاه کن.
هوش مصنوعی: اگر کسانی که رفتهاند از رفتن تو خوشحالند، این خوب است، اما کسانی که ماندهاند، درد و اندوه تو را در دل دارند.
هوش مصنوعی: پدر هنوز به خاطر شادی و علاقهاش در تلاش است که از این کشور هزاران هدیه و سوغاتی برای تو بفرستد.
هوش مصنوعی: برای تو گردنبندی از یاقوت میسازد و به خاطر سر تو، تاجی از گوهرها میفرستد.
هوش مصنوعی: شخصی به تو گفته است که با چوب نخل حفاظی بساز، و همان شخص همچنین اشاره کرده که با خاک میتوانی تاجی برای خود درست کنی.
هوش مصنوعی: پدر هنوز با وجود دشمنان، آرزو داشت که برایت جای خوابی از سیم و بالشهایی از طلا فراهم کند.
هوش مصنوعی: به تو که گفتند بر روی سنگ قبر جا داشته باش، و آنکه گفت از خاک گور، برای تو بستر بساز.
هوش مصنوعی: پدر هنوز برایت زینت و لباس خاصی درست نکرده بود که دست مرگ به سراغت آمد و تو را به دنیای قبر کشاند.
هوش مصنوعی: به جای اینکه بر بالای تخت سلطنت بنشینی، افسوس که بر زمین بیفتی و آسیب ببینی.
هوش مصنوعی: بهجای این که بر تو لباس حریر بپوشانند، بهتر است که بر سر تو کفن بگذارند.
هوش مصنوعی: به جای اینکه سر خود را بر بالش زرین بگذاری و از زندگی لذت ببری، بهتر است برای آخرت و زندگی بعد از مرگ تلاش کنی و به فکر سرنوشت خود باشی.
هوش مصنوعی: نفرین است بر آنکه کافور را به گیسوانی بپاشد که خود بوی خوشی مانند عطر عنبر دارد.
هوش مصنوعی: شما همچون کبوتر آسمانی هستی، پس از غصه و ناراحتی رها شو. اگر از قفس بیرون آمدی، به سوی آشیانهات برو.
هوش مصنوعی: خداوند به تو مقام و جایگاهی در کنار پیامبر میدهد، چه این پیامبر پدر تو باشد و چه یکی از دیگر پیامبران.
هوش مصنوعی: در هر شرایطی، جای تو در کنار پیامبر است، پس غمگین نباش که از کنار پدر جدا ماندهای.
هوش مصنوعی: آقای بزرگوار، تو به بندگان خدا بخششهای زیادی کردی و چیزهای ارزشمندی به آنان عطا کردهای.
هوش مصنوعی: اگر خدا از تو خواسته باشد که چیزی ارزشمند به او بدهی، ناراحت نشو، زیرا من نگرانم که مبادا این درخواست باعث ناراحتی تو بشود، ای دانشمند و حکیم.
هوش مصنوعی: اگر تو گوهری به کسی ندهی، چرا خود خداوند که خواسته به تو ببخشد، پس چیزی از نعمتهای بیحد و مرز خود را به دیگران نمیدهد؟
هوش مصنوعی: و همچنین باید بدانی که خداوند به هر کسی هزار برابر از مادرش مهربانتر است.
هوش مصنوعی: اگر هزار مادر را بشماریم، باز هم همه ما از حوا به وجود آمدهایم و او منبع و سرچشمهی ماست.
هوش مصنوعی: اما این قانون سرنوشت و قضا است که در این دنیا جز رنج و خطر چیز دیگری نمیبینیم.
هوش مصنوعی: راحتی که ما داریم، نتیجه رنج و زحمتهای زیادی است که ما از آن غافل هستیم. زندگی شاد و خوش ما در معرض مرگ و نابودی است، و ما به این مسئله توجهی نمیکنیم.
هوش مصنوعی: گاه به زبان طعنه و شوخی از خوبیها و زیباییهای آفرینش سخن میگویند، و گاه با ناراحتی و گلایه از بدیها و مشکلات زندگی صحبت میکنند.
هوش مصنوعی: هرچند خداوند در آزمون شناخت ما، دو صد مورد مثال قرار داده است در ذات انسان.
هوش مصنوعی: آیا نمیدانید که گاهی اوقات داروی تلخ که پزشک تجویز میکند، میتواند برای ما مفید باشد و طعمی خوشایند مانند شکر داشته باشد؟
هوش مصنوعی: آیا این رگ و شریان که به بدن ما تعلق دارد، جزو زندگی ما نیست؟ بنابراین باید به فصاد، به خاطر کارش، مزد بدهیم تا او بتواند بر ما کار کند.
هوش مصنوعی: از شراب تلختر چیزی وجود ندارد، اما ما به خاطر لذتی که میبریم آن را مینوشیم، زیرا تلخیاش به طبیعت خود طعمی لذیذ میبخشد.
هوش مصنوعی: اگر نوازنده با ضرباتش بر چنگ نزند، ما چگونه میتوانیم به رقص درآییم؟
هوش مصنوعی: اما چون لذتهای آخرت از دید ما پنهان است، ما از مرگ چیزی نمیدانیم و از آن میترسیم و احتیاط میکنیم.
هوش مصنوعی: ما از لذتهای زودگذر این دنیا خوشحالیم و غافل از این که در واقع سود این دنیا فقط برای یک سوم است و نفع آن هم در نهایت ضرر است.
هوش مصنوعی: کودک که بر اسب چوبی نشسته، هیچ اطلاعی از ارزشهای واقعی و زیباییهای دنیا ندارد. او نمیداند که تخت سلطنت و اسب رستم چقدر باارزش و دلربا هستند.
هوش مصنوعی: وقتی رئیس روستا به کشاورز دستورات میدهد، در واقع او چه میداند که پادشاه یا امپراطور چه کسی است.
هوش مصنوعی: از آب شور بیابانهای عرب، انسان خوشحال میشود؛ زیرا نمیداند که آب زلال و شفاف همچون تسنیم یا کوثر چیست.
هوش مصنوعی: عنکبوت به گونهای مگس را به دام میاندازد که اژدها را هم به خوبی میتواند به دندان بگیرد.
هوش مصنوعی: زمانی که گربه به موشها حمله میکند، به خوبی میداند که قلب لشکری از افراد قدرتمند را تحت فشار قرار داده است.
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد داستان فیل را بگوید، باید با نیکی و محبت به آن نزدیک شود و همه چیز را به طور کامل درک کند.
هوش مصنوعی: مگس میپرد و نمیتواند سیمرغ را در چشم بگیرد، اسب بالادار میتازد و در اندیشهاش نمیگنجد.
هوش مصنوعی: حبشی که در سرزمین خودش زندگی میکند، با این باور است که زیبایی و چهرهاش اهمیتی ویژه دارد و از پادشاه روم، قیصر، انتظار دارد که به خاطر این زیبایی برایش بهای زیادی بپردازد.
هوش مصنوعی: اگر به سفر به سرزمین روم برود، از شرم همچون زنان، چادر بر سر میگذارد.
هوش مصنوعی: از خوشحالی این سخن، سربازان شجاع باخبرند که در برابر تیرهای سختی، جان و دل خود را مانند سپر قرار میدهند.
هوش مصنوعی: شاید به زبان عربی "بلا" به معنای آزمایش و امتحان باشد، یعنی خداوند بندهاش را از طریق سختیها و مشکلات آزمایش میکند.
هوش مصنوعی: اگر بلا و مصیبت بزرگ باشد، پس نشانهای که با آن درگیر میشوید هم باید متناسب با مقام و شأن فرد باشد و لباس یا ظاهری که برای مواجهه با آن انتخاب میکنید هم باید مناسب و درخور باشد.
هوش مصنوعی: هزار سال از شهادت حسین علی میگذرد و هنوز نام او بر روی منبرها و در دلها زنده است.
هوش مصنوعی: خداوند در هر شرایطی از مخلوقات پاک و منزه است، اما به خاطر لطف و مهربانیاش، به مخلوقات راهنما میدهد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به ما سودی برساند، چه فرقی میکند که ایمان داشته باشد یا کافر؟ ما خودمان اهل ایمانیم یا کافر.
هوش مصنوعی: اگر بهشت و جهنم میان خود تفاوت دارند، پس برای ما چه اهمیتی دارد که کدام یک از آنها را دریافت کنیم. خداوند برای ما فرقی نمیکند که در کدام یک هستیم.
هوش مصنوعی: ستاره هم میدرخشد و هم پیشش خوب و بد کنار هم وجود دارند. ابرها باران میبارند و در کنار هم گیاهان و خارها نیز وجود دارند.
هوش مصنوعی: اگر هدف تو خداوند است، پس به دنبال خواستههای خود نرو. به دنبال رضایت دوست باش و از خواستههای خودت بگذر.
هوش مصنوعی: از من، ای بزرگ، یک نکتهٔ دیگر بشنو؛ بیهوده دنبال چیزی نگرد که یک گوهر از دست رفته است.
هوش مصنوعی: تو دارایی و ثروت خود را به هرکس که خدمتگزار تو است واگذار میکنی، به این بهانه که او را امین میدانی و به او اعتماد داری.
هوش مصنوعی: خدایی که خود خدمتگزار است، هیچگاه از محافظت از دارایی تو غافل نمیشود، حتی اگر خدمتگزارش کمتر از او باشد.
هوش مصنوعی: امروز کمی به حرفهای قاآنی گوش کن، زیرا این نصیحتها به کارت در روز قیامت خواهد آمد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر
که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر
طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق
بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر
از آنکه عاشق نبود کسی که دل ندهد
[...]
فسانه گشت و کهن شد حدیثِ اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر
فسانهٔ کهن و کارنامهٔ به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر
حدیثِ آنکه سکندر کجا رسید و چه کرد
[...]
بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر
ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر
خزان جهان را عهد ار چه کرده بود کهن
بهار عهد جهان باز تازه کرد ز سر
هوا نشاند ببرگ شکوفه در، یاقوت
[...]
پلی شناس جهانرا و نو رسیده براو
مکن عمارت و بگذار و خوش ازو بگذر
کرا شنیدی و دیدی که مرگ دادامان
ز خاص و عام و بدو نیک و از صغیر و کبر
اگر هزار بمانی و گر هزار هزار
[...]
بفال سعد و خجسته زمان و نیک اختر
نشسته بودم یک شب بباغ وقت سحر
ز باختر شده پیدا سر طلایۀ روز
کشیده لشکر شب جوق جوق زس خاور
فلک چو بیضۀ عنبر نمود و انجم او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.