آن کیست که باز آمد و در بزم نظر کرد
جان و دل ما از نظری زیر و زبر کرد
آن برق یمانستکه افتاد به خرمن
یا صاعقهیی بود که بر کوه گذر کرد
خیزید و بگیرید و بیارید و بپرسید
زان فتنه که ناگاه سر از خانه بدر کرد
نی هیچ مگویید و مپویید و مجویید
من یافتم آن شعبده کان شعبدهگر کرد
آنیار منست آن و همانست و جز این نیست
صدبار چنینکرد و فزونکرد و بتر کرد
این است همان یار که هر روز دو صد بار
ناکرده یکیکار ز نوکار درکرد
گهآمد و گه خست و گهی رفت و گهی بست
گه ساز سفرکرد و گه آهنگ حضرکرد
گهصلح وگهی جنگ وگهی نوش و گهی نیش
گه شد ز میان بیخبر و گاه خبر کرد
گاه از بر من رفت و دو صد نوع دغل باخت
گه بر سر من آمد و صدگونه حشر کرد
گه خادم و گه خائن و گه دشمن و گه دوست
گه دست به خنجر زد و گه سینه سپر کرد
گه گفت نیم خادم و صدگونه قسم خورد
گه گفت نیم چاکر و صد شورش و شر کرد
گه خانهنشین گشت و گهی خانه نشان داد
گه خون ز رخم شست و گهی خون به جگر کرد
گه رفت به اصطبل و گهی گشت نمدپوش
گاهی ز قضا شکوه وگاهی ز قدرکرد
گاهی به فلان برد امان گاه به بهمان
گاهی به علی تکیه و گاهی به عمر کرد
از فضل امیرالامراء آمد و این بار
از بوسئکی چند لبم پر ز شکرکرد
یک روز چو بگذشت به ره دخترکی دید
مانند سگ عوعو زد و آهنگ قمرکرد
گاهی ز پی هدیه ز من شعر و غزل خواست
گاهی طلب جامه و آویزگهرکرد
گه موی سر زلف فرستاد به معشوق
وانرا ز گرفتاری خود نیک خبر کرد
گه نقل فرستاد وگهی جوزی بوان
گه بهر عرایض طلب کاغذ زر کرد
گه نعل فکند از پی معشوق در آتش
گه زآتش عشقش دل خود زیر و زبر کرد
گه شد به منجم ز پی ساعت تزویج
گه مشت به حمدان زد و نفرین به پدر کرد
گه خواست صد اندر صد و گه خواند عزیمه
گه از پی تحبیب دو صد فکر دگر کرد
گهگفت خداکاش مرا چشم نمیداد
کاو دید و دلم را هدف تیر خطر کرد
گهگفت مرا از همه آفاق دلی بود
دیدار نکویان دلم از دست بدر کرد
گه گفت که دیوانه شوم گر نشد این کار
وندر رخ من خیره چو دیوانه نظر کرد
من گاه پی تسلیه گفتم مکن این کار
هشدار کزین حادثه بایست حذر کرد
عشق چه و کشک چه و پشم چه فرو هل
وسواس تو عرض من و خون تو هدر کرد
رو جان پدر جلق زن و دلق به سر کش
هر دم به بتی دست نشاید به کمر کرد
خندید که این جان پدر جان پدر چند
هر چیز به من کرد همین جان پدر کرد
این جان پدر از وطن افکند مرا دور
این جان پدر بین که چه بر جان پسر کرد
قا آنیا تن زن و انصاف ده آخر
با یار خود اینقدر توان بوک و مگر کرد
من یار تو باشم تو به کارم نکنی میل
یزدان دل سختت مگر از روی و حجر کرد
این گفت و خراشید رخ از ناخ و پاشید
اشکی که به یک رشحه زمین را همه تر کرد
گفتم چکنم نیست مرا برگ عروسی
خود حاضرم ار هیچ توانی خر نر کرد
برتافت زنخدان مرا با سرانگشت
وندر رخ من ژرف نگاهی به عبر کرد
گفتا تو عروس منی ای خواجه بدین حسن
کز روی تو زنگی به شب تار حذر کرد
خر گایم و نر گایم و آنگاه چنین زشت
ویحک که ترا بار خدا این همه خر کرد
گویند حکیمی تو که آباد شود فارس
خرتر ز تو آن کس که تو را نام بشر کرد
گفتم به خدا هرچه کنم فکر نیارم
کاری که توان بر طلب سیم ظفر کرد
گفتا نه چنینست به یک روز توانی
یزدان نه مگر شخص ترا زاهل هنر کرد
شعری دو سه در مدح امیرالامرا گوی
میری که ترا صاحب این جاه و خطر کرد
گفتمکه من این قصه نگارم به علیخان
کش بار خدا پاک دل و نیک سیر کرد
شعر از من و سور از تو و سیم از کرم میر
نصرت ز خدایی که معانی به صور کرد
تا صورت این حال دهد عرضه بر میر
میری که خدایش به سخا نام سمر کرد
گفتاکه نکوگفتی و تحقیق همین بود
وین گفتهٔ حق در دل من نیک اثر کرد
محمود بود عاقبت میر که دایم
از همت او کشته آمال شمر کرد
قاآنی ازین نوع سخن گفتن شیرین
باللهکه توان کام تو پر درّ و گهر کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف یک عشق پیچیده میپردازد که در آن معشوق با رفتارهای متناقض خود عاشق را در گیر و دار احساسات مختلف قرار داده است. شاعر از تغییرات مداوم حالات و رفتارهای معشوق سخن میگوید؛ گاه دوستانه و گاه دشمنانه، گاهی عاشق و گاهی بیخبر. عشق و عواطفش به شدت متلاطم و پر از دلهره و شگفتی است. شاعر در مواجهه با این عشق تنشزا و غافلگیرکننده به کنایه به پرهیز از وسواس و احساسات زاید میپردازد و در نهایت به این نتیجه میرسد که در پی تحسین و جلب نظر کسی است که مانع وقوع این احساسات و حسرتخوردنها نشود. او همچنین دعوت به نوشتن شعر در مدح امیرالامراء میکند و تاکید میکند که هنر و سخاوت میتواند به بهتر شدن اوضاع کمک کند. در نهایت، شاعر بر یادگیری از تجربهها و بهرهمندی از عشق واقعی تاکید دارد.
هوش مصنوعی: کیست که دوباره به میهمانی عشق بازگشت و با یک نگاه، جان و دل ما را تغییر داد و به هم ریخت؟
هوش مصنوعی: این جمله به تصاویری از یک نور تند یا برق اشاره دارد که به یک انبار یا خرمن افتاده است، و یا به طوفانی که بر روی کوه گذر کرده است. به عبارت دیگر، به یک پدیده طبیعی و ناگهانی اشاره دارد که ممکن است باعث تحولی در محیط شود.
هوش مصنوعی: بپا خیزید و بگیرید و بیاورید، و بپرسید از آن آشفتگی که ناگهان از خانه بیرون آمد.
هوش مصنوعی: هیچ چیز نگوید و پیگیری نکنید، من آن جادو را پیدا کردهام که جادوگر به وجودش آورده است.
هوش مصنوعی: آن یار من است و همین است و غیر از این نیست. بارها چنین کرد و بیشتر و بدتر هم کرده است.
هوش مصنوعی: این همان محبوب است که هر روز صد بار کارهایی را که نکرده، از نو انجام میدهد.
هوش مصنوعی: گاهی میآید و گاهی میرود، گاهی خسته است و گاهی پرانرژی. گاهی سفر میکند و گاهی تصمیم به ماندن میگیرد.
هوش مصنوعی: گاهی آرامش و صلح حکمفرماست، گاهی جنگ و درگیری پیش میآید، گاهی لحظاتی شاد و پر از لذت داریم و گاهی هم تلخی و درد. در این بین، ما بیخبر از تحولات و تغییرات زندگی هستیم و در مقاطعی هم به ما خبر میرسد.
هوش مصنوعی: گاهی از کنارم دور میشود و با ترفندهای مختلف مرا به چالش میکشد، و گاهی هم به نزد من میآید و با رفتارهای گوناگون و عجیب مرا مشغول میکند.
هوش مصنوعی: گاهی به عنوان خدمتگذار و گاهی به عنوان خیانتکار، گاهی به عنوان دشمن و گاهی به عنوان دوست ظاهر میشوم. گاهی تیغ به دست میگیرم و گاهی برای دفاع از خود سینهام را سپر میکنم.
هوش مصنوعی: گاهی گفت که من نیم خادم هستم و با سوگندهای مختلف به این موضوع تأکید کرد، و گاهی گفت که من نیم چاکر هستم و باعث ایجاد شور و هیجان و مشکلاتی شد.
هوش مصنوعی: گاهی انسان در خانه میماند و گاهی هم در برابر دیگران خود را نشان میدهد. گاهی با درد و رنج دست و پنجه نرم میکند و گاهی هم این درد را در دل خود نگه میدارد.
هوش مصنوعی: گاهی به اصطبل میرود و گاهی لباس نمدی به تن میکند. گاهی از سر تقدیر شکوه میکند و گاهی از سر قضا و قدر.
هوش مصنوعی: گاهی به یک نفر تکیه میکنم و گاهی به نفر دیگر، گاهی از یک شخص حمایت میگیرم و گاهی از شخص دیگری.
هوش مصنوعی: از لطف و بخشش امیرالامراء آمدهام و این بار دستانم را از شیرینی گوشتی پر کردهام.
هوش مصنوعی: روزی در مسیرم دختری را دیدم که مانند سگ پارس میکرد و تلاش داشت که توجهی جلب کند.
هوش مصنوعی: گاهی برای من شعر و غزل میخواست و گاهی هم لباس و زیور درخواست میکرد.
هوش مصنوعی: شبی زلف بلند خود را به معشوق تقدیم کرد و از حال ناراحتیاش به او خبر داد.
هوش مصنوعی: گاهی میفرستادند نقل و گاهی گردو برای تماسها و درخواستها، گاهی هم کاغذی طلا برای نوشتن درخواستها آماده میکردند.
هوش مصنوعی: گاهی برای به دست آوردن دل معشوق، از نعل (نشانهای) استفاده میکند و در آتش عشقش میسوزد، گاهی هم دل خود را بر اثر همین عشق در هم میشکند و دستخوش تغییرات میکند.
هوش مصنوعی: در بعضی مواقع به ستارهشناس مراجعه کرد تا زمان مناسب برای مراسم ازدواج را ببیند و در این بین، به شخصی در حمدان ضربهای زد و از پدرش ناراحت شد.
هوش مصنوعی: گاهی به دنبال عشقی عمیق و خواستههای بزرگ است و گاهی هم از روی تجربه و تفکر، به سمت کسی میرود که او را دوست دارد و به او وابسته میشود. در هر بار به نوعی متفاوت و با اندیشههای جدید به عشق و روابطش نگاه میکند.
هوش مصنوعی: گاهی آرزو میکنم ای کاش چشمی به من داده نمیشد؛ چون آن چشمی که به من داده شد، دل من را هدف تیرهای خطرناک قرار داد.
هوش مصنوعی: گاهی از همه جا دلم به سوی دیدار خوبان کشیده میشود و این اشتیاق قلبم را از دست میدهد.
هوش مصنوعی: گاه میگوید اگر این کار انجام نشود، دیوانه میشوم؛ و در چهرهام خیره میشود، مانند یک دیوانه.
هوش مصنوعی: گاهی به خودم میگویم که این کار را نکن، زیرا باید از این حادثه مراقب باشم و از آن دوری کنم.
هوش مصنوعی: عشق و مسائل بیاساس دیگر برای من مهم نیست، وسواس و نگرانیهای تو باعث نابودی من و خون من شده است.
هوش مصنوعی: ای فرزند، هر طور که میتوانی حرمت به پدر را نگهدار و با وقاری که شایسته است، رفتار کن. در هر لحظه، مراقب خودت باش و به کسی که شایستهاش نیست نزدیک نشو.
هوش مصنوعی: او با خنده گفت که جان پدرم هرچه برای من انجام داد، این جان پدر نیز همان کارها را برای من کرده است.
هوش مصنوعی: من از وطن خود دور افتادم و جان پدرم را به خاطر این دوری به درد آوردم. حال ببینید که این دوری چه بر جان من کرده است.
هوش مصنوعی: ای زن، انصاف را رعایت کن و بدان که با یار خود اینقدر قدرت داری که میتوانی او را تحت تاثیر قرار بدهی.
هوش مصنوعی: اگر من همراه و یار تو باشم، اما تو به من اهمیتی ندهی و برای رضای خدا هم دل نرم نداشته باشی، چه فایده دارد.
هوش مصنوعی: او این را گفت و با ناخن صورتش را خراشید و اشکی از چشمانش ریخت که همه زمین را تر کرد.
هوش مصنوعی: گفتم چه کار کنم که برگ عروسیام آماده نیست. اگر تو تواناییاش را داری، میتوانی به من کمک کنی.
هوش مصنوعی: با سرانگشتش، بر نازکای صورت من، زخم زدی و در عمق چشمانم نگاهی انداختی که به دل شوق و حسرت پر از غم انداخت.
هوش مصنوعی: او گفت: ای آقا، تو عروس منی و به خاطر زیباییات، زنگی (زیباروی) در شب تاریک از تو دوری میکند.
هوش مصنوعی: ما به اشکال زشت و بیمعنا دچار شدهایم و در این حال، تعجب میکنیم که چرا خداوند ما را به این وضعیت افتاده تحمیل کرده است.
هوش مصنوعی: میگویند که حکیمی در فارس وجود دارد که فراتر از توست، کسی که تو را انسان نامید.
هوش مصنوعی: به خدا گفتم هر کاری که بکنم، نمیتوانم به دستآوردن موفقیت و پیروزی را فراموش کنم.
هوش مصنوعی: او گفت: چنین نیست که تو بتوانی در یک روز به مقام یزدان دست یابی، مگر اینکه شخص تو را با هنر تعلیم دهد و پرورش کند.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که شاعری باید این گنجایش و فضیلت را داشته باشد که در ستایش امیر بزرگ و اریکهنشین بپردازد. این شاعر باید برای این مقام بلند و عظمت، کوشش کند و از نبوغ خود بهرهبرداری کند.
هوش مصنوعی: به او گفتم که این داستان را برای علیخان مینویسم. او کسی است که خداوند او را با دل پاک و رفتار نیکو سرشار کرده است.
هوش مصنوعی: شعر و هنر به خلق و فکر من ارتباط دارد، در حالی که زیبایی و لطف آن از تو ناشی میشود. نعمت و کمک از خداوند است که معانی عمیق را به شکلهای زیبا درآورده است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که چنین حالتی در انسان به وجود بیاید، باید در مقابل شخص بزرگ و مهربانی که در سخاوتش زبانزد است، خود را معرفی کند.
هوش مصنوعی: گفتند که تو به خوبی سخن گفتی و حقیقت هم همین است و این سخن درست در دل من تأثیر خوبی گذاشت.
هوش مصنوعی: محمود در نهایت به مقام رهبری رسید، زیرا همواره با تلاش و ارادهاش، آرزوهای خود را محقق ساخت.
هوش مصنوعی: قاآنی از این نوع سخن گفتن اینقدر لذتبخش است که میتواند دل تو را از جواهرات و گنجینهها پر کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از دوست بهر چیز چرا بایدت آزرد؟
کین عیش چنین باشد گه شادی و گه درد
گر خوار کند مهتر، خواری نکند عیب
چون بازنوازد، شود آن داغ جفا سرد
صد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش
[...]
از دوست به هر چیز چرا بایدت آزرد
کین عیش چنین باشد گه شادی و گه درد
گر خوار کند مهتر خواری نکند عیب
چون باز نوازد شود آن داغ جفا سرد
صد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش
[...]
از دوست بهر چیز چرا بایدت آزرد
کین عشق چنین باشد گه شادی گه درد
گر خوار کند مهتر خواری نبود عیب
گر باز نوازد شود آن داغ جفاسرد
صد نیک بیک بد نتوان کرد فراموش
[...]
نیک و بد چون همی بباید مرد
خنک آن کس که گوی نیکی برد
مقصود ز عمرم همه سوزست و غم و درد
شادم که غم عشق تو ما را بسرآورد
هر عاشق بیدل که شود کشته بعشقش
نامرد بود هرکه نگوید که توئی مرد
درمان دل از هرکه بجستیم همی گفت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.