کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۵ - ایضاًله ویمدح السّلطان غیاث الدّین بیرشاه بن محمّد و یصف الفرس
... فتاده بینی درموج خون چوسایه درآب
زتاب حمله زبر زیرگشته اسب وسوار
زخود و جوشن بی مردروی دشت نبرد ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - سوگند نامه
... که گرده ییست بر این خوان و اند لقمه شمار
مبند تنگ بر اسب زمانه زین هوس
که از فراخ روی تنگت آورد مضمار ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - وله ایضاً یمدحه و یذکر الشیّب
... زین جانبم خران دوپا جو همی خورند
زان جانب اسب من بستم میبر دامیر
بازار دولت تو و کاسد متاع فضل ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۹۹ - وقال ایضاً و یلتمس الفرس
... عقل را گفتم که تو می بین که من
چون ز بی اسبی شدم خوار و حقیر
بر زمین چون سایه گشتم پی سپر ...
... عقل گفت ار راست خواهی این سخن
می نشیند همچو زین بر اسب میر
گر ترا برگیرد او از خاک ره ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲ - وقال ایضاً یمدح الصّاحب الکبیر نظام الملک
... ز نعل چون دم طاوس کشت و سینۀ باز
طمع بر اسب رجاتنک میکشید حزام
امل همی زد پهلوی حرص را مهماز ...
... چو وصیت راه نوردش فتاده در تک و تاز
فلک دواسبه همی تاخت بر پیم که بدار
نه همره توام آهسته باش و تیز متاز ...
... که در تن قمر آخر ز عشق کیست گداز
به خنده صبح اشارت به سم اسب تو کرد
که من چه دانم می دان تو من نیم غماز ...
... که سنتیست پسندیده در سخن ایجاز
دگر چه خواهم کاسباب تو چنان دیدم
که هیچ باقی از آن نیست جز عمر دراز
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰ - و قال ایضاً
بخشید خواجه دوش مرا اسب خاص خویش
و انصاف این بود همه از طبع مکرمش
و ربا ورم نداری آنک برو ببین
اسبیست تنگ بسته و لیکن بر آخورش
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۱۱ - وقال ایضاً یمدح الامیر الکبیر السعّید ضیاء الدّین احمد بن ابی بکر البیا بانکی
... پیاده شاه فلک در رکاب او بدود
بهر کجا که رخ آورد اسب پیل تنش
ز بهر خدمتی از بهر قبضۀ شمشیر ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۲۳ - وله یمدح الصّاحب جلال الدّین
... در میان گفتمش ای از تو واز گردش تو
گشته اسباب نشاط دل خلقی مهمل
حرکاتت همه بی فایده چون شمع بروز ...
... آنکه او را است روی کرد چو خط جدول
آنکه کمتر ز خرست اسب و طویله ست او را
و ز تو درمانده من سوخته چون خر بوحل ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۴۸ - وقال ایضا یمدح السلطان جلال الدنیاوالدین منکرنی بن محمدبن خوارزمشاه
... که بود جز تو ز شاهان روزگار که داد
قضیم اسب ز تفلیس و آب از عمان
درست شد که تو خورشیدی و برین دعوی ...
... ز لعب تیغ تو در ضرب خصم شهماتست
به اسب و پیل چه حاجت یکی پیاده بران
عجب مدار گر آواره گشت لشکر خصم ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۵۰ - و قال ایضآ یمدحه
... از نم کلک تو شد شاخ امل بارور
وز سم اسب تو ساخت چشم خرد سرمه دان
عزم ترا شمع سان پشت نه از هیچ روی ...
... از ستم روزگار هست یکی این که هست
گرسنه شیرژیان سیر سگ پاسبان
گر سوی پستی چنین بنده تراجع کند ...
... کرد باتمام آن خواجه نظامت ضمان
این همه اسباب جاه ساخته در ابتدا
وان همه اقسام فضل یافته در عنفوان ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۶۲ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید رکن الدّین صاعد
... زین بیش مایۀ سخنم نیست چون کنم
بستم بر اسب خاموشی از اضطرار زین
ختم سخن بکردم تا ظن نییفتدت ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۶۴ - وله ایضاً فی التماس السّرج
... رکاب دار تو از منکب الفرس خرزین
رهی برفت و خری کرد و اسبکی بخرید
که بر نتابد از بس که هست لاغر زین ...
... بزین خاص ستور مرا مزین کن
که زینتی بود از بهر اسب چاکرزین
مرا واسب مرازین سه چیز ناگزرست
یکی لگام ودوم کاه وجوسه دیگر زین ...
... که برنیاید کار رهی بکمتر زین
مدام اسب مراد تو زیر زین بادا
همیشه مرکب خصم ترا نگون سرزین
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷۰ - وقال ایضاً فی الموعظة
... سم سمند یکی پشت گاوفرسوده
شب دراز ز آواز پاسبانانشان
ستارگان را تا روز دیده نغنوده ...
... زخاک خوار تر افتاده توده برت وده
بپای اسب خران همچونعل سوده سری
کلاه گوشۀ نخوت برآسمان سوده ...
... که خورد آن همه زر بزور بربوده
زپشت اسب جداگشته شاه رخ برخاک
پیاده مانده سرش پای پیل بشخوده ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۷۸ - وله ایضا یمحدح
... خود را چو نعل بر رهت افکند ماه نو
زان تا ببوسد اسب ترا برگذار پای
چون سر ز جیب نطق بر آری تو ناطقه ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۸۵ - و قال ایضاً یمدحه
... وگرنه در جلبات هنروری هرگز
براق باز نماند ز اسب پالانی
من از ثنای تو دیوان شعر میسازم ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۹۱ - وله فی مدیحه و یصف الرّمد
... تا خود که کند مرا مداوایی
هم عاقبتم زسم اسب تو
دادند نشان تو تیاسایی ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲ - وله ایضا
دی چو بشنیدم که کرد از ناگهان اسبت خطا
شد دل من کوفته چون پهلویت زین ماجرا
از طریق سرزنش با اسب گفتم کز خری
خواجه را از خود جدا کردی خطا کردی چرا
اسب گفتا من برو از مادر او وز پدر
مهربان تر نیستم آخر چه می گویی مرا ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۳ - ایضاً له
... شدست ماه نو اندر جهان مشارالیه
از آنکه باسم اسب توش مطابقتست
بهرچه رای شریفت اشارتی فرمود ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۸۳ - وله ایضا
دوش خر بنده کرد پیشم یاد
کاسبک خواجه زندگی بتو داد
نیک دلتنگ گشتم از خبرش ...
... زانکه در خدمتت بسی استاد
مستحق تر ز اسب من نبود
گر وصیت همی کند انفاد ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۱۲۷ - وله ایضا فی صفة الفرس
مرا اسبیست الحق این چنین اسب
زیان مال و نقص جاه باشد
همه تن استخوان چون اسب عاجست
که در شطرنج جفت شاه باشد ...