ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۳۰ - در مدحِ حضرتِ مولای متقیان
... گفتا جهان مهرست الا به روزکین
گفتم معین و یاور ایتام شد کفش
گفتا خدای باد بر او یاور و معین ...
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۳۱ - سیهچشمِ نامهربان
... فی المثل گر سر و پای خود او ماند لخت
کله و کفش خرد بهر تو با کفش و کلاه
من همان صورت زیبای تو را دارم دوست ...
ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۵
... لب بام آورد همسایه ام را
سر و کارم دگر با لنگه کفشست
تنم از لنگه کفش اینک بنفشست
ولی دیدم به عکس آن ماه رخسار ...
ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۷
... تمام حقه ها زیر سر تست
چرا پا توی کفش ما گذاری
چرا دست از سر ما بر نداری ...
ایرج میرزا » مثنویها » شمارهٔ ۴ - نصیحت به فرزند
... هم شسته و هم اطو کشیده
کن کفش و کلاه با بروس پاک
نیکو بستر ز جامه ات خاک ...
ایرج میرزا » مثنویها » شمارهٔ ۸ - برای کتابِ آقای مخبر السَّلطنه گفته شد در خیالاتِ عالیِ طفل
... زان که نه ریش دارم و نه سبیل
در سر و پام نیست کفش و کلاه
که چرا قد من بود کوتاه ...
ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۲ - در هجو نصرت الدوله
... سستی عقل و ضعف رای ترا
به همه کفش دادی و ملکی
زان که کوچک بدند پای ترا ...
ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۶۵ - قلب مادر
... قصد سر منزل معشوق نمود
دل مادر به کفش چون نارنگ
از قضا خورد دم در به زمین ...
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
... تا نگردد چه عصا به هر کلیم افعی طبع
از کفش چشمۀ خورشید درخشان نشود
شجر بی ثمر و شاخۀ بی برگ و بر است ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - شکوه و تفاخر
... گر نهد یاجوج پیش سد اسکندر مرا
گر نکردی جامه و کفش و کله سنگین تنم
چون گیاه خشک برکندی ز جا صرصر مرا ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۱ - گناه آدم و حوا
... هرکی ز ایشان به ماهی خانه ای یغما کند
هریک اندر هفته جفتی کفش را ساید به پای
هریک اندر ماه دستی جامه از سر واکند ...
... چون که کودک شدکلان کی رحم بر باباکند
ازکلاه و کفش و کسوت کاغذ و کلک و کتاب
نیست کافی گر دوصدکاف دگر انشاکند ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۸ - بلای گل
... ای جان اهل شهر فدای وفای گل
گر صدهزار کفش بدرد به پای خلق
هرگز نمی رسند به کشف غطای گل ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۶ - ماجرای زمستان
... کودکان جمله در خروش و نفیر
هریک اندر عزای کفش وکلاه
پسران در غریو و هایاهوی ...
... گویی ازکوره اوفتاده به چاه
وز بهای کلاه وکفش مپرس
همچنان ز ارزش قمیص و قباه ...
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۴ - نفرین به انگلستان
... باکلاه بام خورده با لباس مندرس
کفش پاره دست خالی سوی امریکا شوی
بگذری از لالی و بیرون شوی از هفت کل ...
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
... طوفان حدیث من اگر بگذرد از هند
در زیر لحد ریگ به کفش حسن افتد
شیرین نفتد هرکه زند تیشه که این رمز ...
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۷ - در هجو روزنامهٔ اصفهان و نامهٔ ناهید
... نامه تو ببرت چون ببر مرده کفن
خامه او به کفش چون به کف قحبه خضاب
تو هجا گویی و ناهید ز تو نقل کند ...
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۳۶ - گیو تاجر
... پوزه اش همچو پوز اهریمن
شوم چون کفش شرحبیل عرب
کهنه چون موزه اویس قرن
مایه نقرس و کفیدن پای
همچو کفشی که باشد از آهن
درخور پوشش حسن ...
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۰ - آرزوی محال
... آن که را خوی خوب راهبر است
به کفش سر خط امان بودی
وان که را خوی بد سرشته به طبع ...
ملکالشعرا بهار » ترجیعات » صد شکر و صد حیف
... در دیده فتان بتان رفت و نهان شد
بسترد کفش خاک غم از روی جهان لیک
خاک غم او بر سر گنجینه و کان شد ...
ملکالشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
... چون اره به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده مویز گشتی احسنت