گنجور

 
۱۰۴۶۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶

 

بنام خداوند هر بود و هست

نگارنده نقش بالا و پست ...

... زدی در بر تخت کیهان خدیو

به تیمار دین سخت بستی کمر

بماندی بسی دیر بیخواب و خور ...

... که توحیدشان برگ و تقوی است شاخ

تویی آن همه شاخ را بیخ و بن

ز گفت تو رانند یکسر سخن

بویژه علی بن موسی الرضا

امیر قدر حکمران قضا

که این بنده سالی است در کوی او

چو مستسقیم بر لب جوی او ...

... سکندر نشان باشم از دولتش

بنیروی آن شاه والا رهی

نوشتم یکی نامه با فرهی ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۶۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷

 

بنام پدید آور هست و بود

که این جامه را بافت بی تار و پود ...

... نهفته چو شیرینی اندر شکر

سر رازها بسته با آن طلسم

که جان را گشاید ز زندان جسم ...

... ندارد چنو چرخ شیر اوژنی

شگفت آیدم کان مه تابناک

چسان پرتو افکند بر تیره خاک ...

... درود خدا بر سرشت تو باد

بر آن باغ و بستان و کشت تو باد

بر آن لاله و سوسن و شنبلید ...

... شه هشتمین قبله هفتمین

علی بن موسی بن جعفر که مهر

نتابد چو رخسار او در سپهر ...

... ایا شاه بخشنده داد ده

که بند هوا را گشودی گره

دو سال است کاین بنده در خاک تو

زند بوسه بر تربت پاک تو ...

... بکنجم جز امید سرمایه نیست

لب بسته را جفت گفتار کن

دل خسته را عافیت یار کن ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۶۳

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - بمناسبت تاجگذاری ۱۳۳۲

 

... خورشید دمید و سایه بگریخت

وز معجزه بند سحر بگسیخت

الحمد که حاسد بداندیش ...

... زین تازه عروس هفت کرده

بیمار نوان درون بستر

چون دید طبیب مهرگستر ...

... در بارگهت خدیو آفاق

با رأفت و داد بسته میثاق

سوگند بدین و داد خورده ...

... این گفت ز اهل خاورستان

فاش است به مسجد و دبستان

زنبور عسل بشاه نازد ...

... خوار است کسی که شه ندارد

صد شکر که ما بنیروی بخت

داریم شهی ستوده بر تخت ...

... شاهان زمانه تهنیت گو

بنشانده ادیب اندرین جشن

در گلشن طبع گلبنی گشن

بسروده برای سال تاریخ ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۶۴

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۲ - برای شاهزاده خانم عیال عمادالملک طبسی نگاشته شده

 

... جامه دلکشت کلید ادب

بسته بر درگهت امید ادب

ادب از دانش تو ترکیبی ...

... روح حوا ز عطسه آدم

حرمت را چو در فرو بستند

پای جبریل و هم بشکستند

کلک این بنده کی تواند راند

فرس آنجا که جبرییل بماند ...

... چون به تقریبی اندران حضرت

بنده را زالف و لیله شد صحبت

گفتمت الف لیله منظوم ...

... تا که از این هزار و یک دستان

نغمه سنجد هزار این بستان

بانوی ما که بخت شد رامش ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۶۵

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۳

 

... ای مقامت برتر از این آب و خاک

شکوه ها باشد مرا از بن عمت

زخم او را چاره سازد مرهمت ...

... بلکه دریای طمع را فلک بود

راست گویم ابن سعد است این نه سعد

کابر آزش باشد اندر برق و رعد ...

... چاره اطماع این دزد دنی

بنده نتوانم بگرزده منی

هست رویش همچو چرم کرگدن ...

... کی رسد در روز هیجا بر علی

کی تواند عمروبن معدیکرب

کار حمزه پور عبدالمطلب ...

... رو برون مانند دزدان دله

چستک و بستک بدزد از قافله

از پیاده چارق و پاتابه را ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۶۶

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۷

 

... دره ژرف هولناکی بود

گاه رفتن چو بود رو بنشیب

بسهولت شدند و بی آسیب ...

... خاطرت گر هلاک من جوید

بنده سمعا و طاعتا گوید

که خداوند گیتی از کم و بیش ...

... رام باشی نه سرکش و نه حرون

تا کمین بنده ات شود گستاخ

پا نهد مرترا بشانه و شاخ ...

... مؤمن از هفت پرده شد آگاه

انه ینظر بنورالله

یار دانا ز گنج سیم به است ...

... این همی گفت و خواست بر سر دست

منجنیقی بچرخ گردون بست

رفت روبه ز پشت بز بر شاخ ...

... جفته بر طاق آسمان انداخت

یللی گفت و تللی بنواخت

چون رها شد زدام گفت به بز ...

... الرفیق الرفیق ثم طریق

من ترا کرده ام ز بند آزاد

حق شناسی چرا شدت از یاد ...

... گفت رو به بریش خویش بخند

که مرا دانشم رهاند از بند

گر تو داری بهوش خود برهان ...

... دوستان را پی سپاس نه ای

رحمتی کن ز حق عوض بستان

گر شنیدی کماتدین تدان ...

... تا نگردم دچار موج فتن

ثالثا وقت بنده می گذرد

بس عزیز است وقت اهل خرد ...

... کاش دادی بجای لحیه و شاخ

بنده را عقل پهن و هوش فراخ

ای پسر این سخن مگیر بطنز ...

... گر شنیدی کلام من رستی

ورنه در دام مرگ پا بستی

ادیب الممالک
 
۱۰۴۶۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۸ - در ستایش آب شلف معدنی تنکابن

 

... خاک از آب و آب از آتش ساخت

بستر خاک را بر آب انداخت

کودکان را چو گاهواره نهاد ...

... هر که ز آب شلف کفی نوشد

گفته من درست بنیوشد

که خداوند قادر بیچون ...

... المدام المدام یا اصحاب

تنکابن مگر بهشتستی

که گلشن عنبرین سرشتستی ...

... عرق آرد بچهره آب بقا

گر جم از دور بنگرد جامش

جام گیتی نما نهد نامش

هر که از سؤ هضم دارد رنج

یا بنالد ز هیضه و قولنج

یا ز سنگی که در مثانه وی ...

... کز خم ایزدی بجوش آمد

بنگرد فاش داروی همه درد

سرخ سازد ازین قدح رخ زرد ...

... تا حکیمش بتجزیت پرداخت

جمله املاح آن بنام شناخت

هر یکی را گرفت وزن و قیاس ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۶۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۹

 

... هر کسی بر فراز بام بلند

دوخته بهر دفع من پشه بند

گاه با رختهای مویینه ...

... تاجداران و کجکلاهان را

با لب بسته و زبان خموش

می روی در دهان و دیده و گوش ...

... تو چنانی و من چنین ز چه روی

تو طربناک و من غمین ز چه روی

پرده زین راز برفکن ای دوست ...

... من بهنگام کار خاموشم

بسته لب پای تا بسر گوشم

صوت پنهان و کام ناپیداست ...

... نشدی این چنین بجوش و خروش

گر بکردار این زبان بسته

می شدی نرم کار و آهسته ...

... پشه چون این شنید شد خاموش

لب فرو بست و برگشاد دو گوش

گفت کردم نصیحتت را ورد ...

... همچو پشه مشو بلند آواز

که بناگه درافتی از پرواز

ای بسا کس که ابلهانه بداد ...

... گفت احمد سلامت انسان

بیقین بسته شد به حفظ لسان

ادیب الممالک
 
۱۰۴۶۹

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۰

 

بنام ایزدان امشاسپندان

کز ایشان دیو و اهریمن به زندان ...

... یکی چون می یکی هم چون پیاله

رده بسته به بستان سرو و ناژو

شده دستان سرا مرغ سخنگو

بنازد افسر زرین از این سر

چنان کز افسر زرینه گوهر ...

... که از دریا درآوردی درین روز

تو بستی یوغ و گاوآهن بورزو

زمین شیار کردی با سم گاو ...

... بکار لشگر و کشور بکوشیم

می از خون بداندیشان بنوشیم

همه هم دست و هم آواز باشیم ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۷۰

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۵

 

... از فقیران گدا چهره مپوش

بنشین بذله بگو باده بنوش

زانکه ما یکسره مهمان توایم ...

... جمله گفتند بلی ماده و نر

همه گیرند از این بستان بر

چون در شیشه می بگشاییم ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۷۱

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳۰ - اولتیماتوم روس به ایران و تجاوزات او در سرحدات ایران

 

... همانند خالیگر و کاسه لیس

به بستند پیمان مهر استوار

که با هم نباشند زنهار خوار ...

... چمن را ز مرغان تهی ساختند

شکستند درهم قد سرو بن

نهال نو و شاخسار کهن ...

... که شد تیره از توپ دشمن فضا

به بار علی بن موسی الرضا

در آن باغ بارید باران مرگ

ز تنها فرو ریخت سر چون تگرگ

بنالید چرخ و بلرزید عرش

زمین را بهم در نوردید فرش ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۷۲

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۴۲ - نرگس

 

در باغ سحر نرگس تر دیده گشود

با چشم تواش بنای هم چشمی بود

من نیز ز خشم دیده اش برکندم

بستان و بزیر پای خود افکن زود

ادیب الممالک
 
۱۰۴۷۳

ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۲ - بند دوم

 

... دگر ترک و گبر است هم نام خود

جماد و گیا بسته و رسته دان

بسیط است کامود و ضد اشکیود ...

... نبهره بود قلب و نو نابسود

بنفشه بود فرمه شاهسپرم

چو ریحان و سنبل بود آبرود

ادیب الممالک
 
۱۰۴۷۴

ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۸ - بند هشتم

 

ای آنکه گفتار ترا هوش و روان پاسخ بود

وز آتش عشقت دلم تابنده چون دوزخ بود

مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن ...

... هم زلزله شد بومهن دیگر تلوسه چخ بود

در غاله شعب کوه دان رنجیده را بستوه دان

بسیار را انبوه دان اشکاف و انده رخ بود

حنظل کبست آمد همی ظاهر و غست آمد همی

نشپیل شست آمد همی دام و نژنک آن فخ بود ...

... دیوار میدان لادرا ریواز میخوان داد را

بنیادگو بن لاد را چسبنده و آتش مخ بود

فرتاب وحی و تاب فر فرزین جری فرزان هنر ...

... گو خاکروبه رشت را هم محو و حک دان گشت را

انبست و انبه مشت را مضراب و زخمه زخ بود

لک هرزه و لمتر کلان پیچه سیان و پرسیان ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۷۵

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۵ - قصیده

 

... چو او بدرود گیتی کرد از حق

رسید این راز بر عیسی بن مریم

مسیحا کرد ازین نام همایون ...

... چو شد ریش علی باخون مخضب

ز تیغ عبد رحمان بن ملجم

از او بر یازده فرزند پاکش ...

... شبی در کار اقلیم خراسان

همی زد رأی با یحیی بن اکتم

به یحیی گفت هارون کار آن ملک ...

... در افکندند طرح شور باهم

بجای بستن سوراخ انگشت

همی کردند در سوراخ کژدم ...

... بساط پشه بر همخورد از باد

سرای مور طوفان شد ز شبنم

شرار فتنه آتش فروزان ...

... گرفتی سخت با بازوی محکم

بنای ملک وملت راست کردی

نیفکندی بطاق ابروان خم ...

... سپاهت را سپهدارست جمشید

بنازد از یمینت خاتم جم

ادیب الممالک
 
۱۰۴۷۶

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۹

 

... بتن یادگار منوچهر شاه

بیفزود بر بندگانش امید

در علم را پادشه شد کلید ...

... که خون بارد از دیده زان سرگذشت

کنون جهل را دست بر بست و پای

مظفر شهنشاه ایران خدای

ادیب الممالک
 
۱۰۴۷۷

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۱۲ - راز تیموری

 

... از نبی بگرفت خاتمش را باج

بسته خواهد شد راه حج بر حاج

ثبت طومار است حکم مجبوری ...

... بر سریر عدل می شود تسلیم

بندگی سازد شاهش هفت اقلیم

ور سلیمان است می کند موری

ذوالفقارا از ظلم می کند بنیاد

خاک شکاکان می دهد بر باد ...

... نشاء خمر و شور مخموری

بندگان بیدار روزگار آزاد

در مراد خویش دوستان دلشاد ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۷۸

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۱۴ - راز تیموری

 

... بهر هفته یکی دعوی کند شاهی و جمعی را

بکشتن می دهد چون از برای بند و بست آید

بزیر پای خود گسترده دامی از عزاداری

بپیچد پای بسیاری که چون ماهی بشست آید

چو شد بیدار از ایشان برزخ شمربن ذی الجوش

عجایب نظم نادر حکمی از ایران بدست آید ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۷۹

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۱۵ - آیین نصیری

 

... حکم خاوندگار حی عزیز

آنچه بنوشته اندرین ورق است

شرط و اصل شدن باهل حق است ...

... کار با دین کس نداشته باش

که همه بندگان او باشند

گر بزرگند یا که او باشند ...

... کز برنج لطیف ساز دهند

بر سر خوان دوستان بنهند

لیک بر هر نرینه واجب دان ...

... هست بهر رفوی جامه خلق

جانور را همی کشد بنده

کادمی را از آن کند زنده ...

... خضر راه تو اوست در ظلمات

وز کف او بنوش آب حیات

هادی تست بر حقیقت عشق ...

... بلواط و زنا هوس نکند

ور بناموس اهل حق بیند

مرگ را بر حیات بگزیند ...

... منگر در نژاد و مذهب و کیش

که همه بندگان یار حقند

کلمات حقند و در ورقند ...

... تا درایی درون خلوت خاص

پاک شو تا رهی زبند نجس

همچو زر وارهی از آهن و مس ...

... همچو خاشاک خشک از آتش تیز

دیده بربند از وصال عروس

چون کند ماکیان صدای خروس ...

... یا گل و نقل و باده اش بپذیر

در برویش مبند و عذر مجوی

تا نبندد خدا درت بر روی

شرم ناداری از میان بردار ...

... همچو خم راز دار و سنگین باش

نه چو گلبن که راز گل زو فاش

دست در کاردار و دیده براه ...

... کار تنها مکن بخلوت دل

لب فروبند و گوش هوش گشای

کینه ز آیینه درون بزدای ...

... شادمان باش از آنکه بتواند

آنچه بخشیده از تو بستاند

هم ببخشد ترا پس از ستدن ...

ادیب الممالک
 
۱۰۴۸۰

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۱۹ - در ضعف پیری و سبب منظوم ساختن آیین نصیری فرماید

 

... شاخ عمر مرا خزان شد برگ

ریخت در جویبار و گلبن خشک

برف و کافور جای سنبل و پشک

نعمت و ناز رخت بسته زکوی

سر بچوگان تن فتاده چو گوی ...

... خون برخساره از جگر سوده

بسته بر رخ در خروج و دخول

گشته از قیل و قال خلق ملول ...

... کاندرا سوی بوستان امید

رخت بربند ازین سرای کهن

جامه نو پوش و خانه را نو کن

برهان روح را زمحبس تن

وین پری را ز بند اهریمن

جامه نو کن که شوخکن شد و زشت ...

... اندرین دیولاخ تا کی و چند

سر بچنبر درون و دل در بند

خلعت جاودان بگیر و بپوش

باده ارغوان بخواه و بنوش

تا گشایی بسوی گردون پر

ببری بند و بشکنی چنبر

عزم ره کن که دیرگاهستی ...

... ز آنکه در این سراچه دلگیرم

پای در بند و تن بزنجیرم

مرغ باغم نه جغد ویرانه ...

... هوش در مغز و مهر در سینه

بسته ام در کمند و خسته زدرد

بردم کاش آنکه باز آورد

گر ازین بند زودتر بر هم

مژدگانیت جان خویش دهم ...

... هست در جای خود ز چشم تو دور

گر در ایوان نور بنشینی

همه انوار گرد خود بینی ...

... ورنه چون شمع مرد و صهبا ریخت

سقف بگسست و بند خیمه گسیخت

بلبل از باغ رفت و گل پژمرد ...

... خواستم کلک و ساختم دفتر

سمن انباشتم بنافه تر

بیش یا کم دو ساعت این ابیات ...

... بوستان کرم حدیقه خیر

زاده نصر و منتسب بنصیر

گفتم آیین حق پرستی را ...

... که فزونی ز صد هزار کتاب

بستم این نوعروس را زیور

روز اردی ز ماه شهریور ...

ادیب الممالک
 
 
۱
۵۲۲
۵۲۳
۵۲۴
۵۲۵
۵۲۶
۵۵۱