گنجور

 
ادیب الممالک

بنام خداوند هر بود و هست

نگارنده نقش بالا و پست

فروزنده گوهر آفتاب

طرازنده پیکر خاک و آب

خدائی که بخشید تن را خرد

روان را همی با خرد پرورد

ز ما باد پیغمبرش را درود

که شد ایزدی نامه بر وی فرود

ابوالقاسم ص آن احمد مصطفی ص

خداوند دیهیم و تخت صفا

جهان روشن از پرتو دین او

زمین خرم از آب و آیین او

گر او تن بدی ما سوی پیرهن

ور او جان بدی انبیا جمله تن

مرا ای خداوند دیهیم و گاه

چنان دان که هستم کم از خاک راه

بفرسا تنم با پی پاک خویش

بیاویز جانم ز فتراک خویش

بمهر علی جانم آکنده دار

غمانم ز خاطر برآمنده دار

ز مهرویم سینه پر نور کن

دلم روشن از نخله طور کن

جزاک الله ای شیر پروردگار

از آن دست و بازو که خستی بکار

وز آن پنجهائیکه با نره دیو

زدی در بر تخت کیهان خدیو

به تیمار دین سخت بستی کمر

بماندی بسی دیر بیخواب و خور

درود خدا باد بر جان تو

بر آن رشته درو مرجان تو

بر آن همسر نازپرورد تو

که مهرش بدی داروی درد تو

بر آن یازده سرو بالا فراخ

که توحیدشان برگ و تقوی است شاخ

توئی آن همه شاخ را بیخ و بن

ز گفت تو رانند یکسر سخن

بویژه علی بن موسی الرضا

امیر قدر حکمران قضا

که این بنده سالی است در کوی او

چو مستسقیم بر لب جوی او

زلال خضر نوشم از همتش

سکندر نشان باشم از دولتش

بنیروی آن شاه والا رهی

نوشتم یکی نامه با فرهی

در آن نامه در حضرت کبریا

قوی کردم آیین فرخ نیا

چو سالی ازین نامه بر شد فراز

کهن گشت و نو کردم اینک طراز

هم ایدون برانم در این سال نیز

که آرم عروس سخن را جهیز

به نیروی این چارده نور پاک

ازین نامه روشن کنم روی خاک

هنرهای مردانه آرم بکار

ز من کوشش و یاری از کردگار