گنجور

 
ادیب الممالک

بشنو ای فرزند تا ازین دفتر

خانمت از بر راز تیموری

یک گروهی را بینم اندر سر

جقه عدل است تاج منصوری

حرفشان باشد سکه اندر زر

حکمشان جاری در همه کشور

کس نگوید چون کس نپیچد سر

چون رسد زایشان حکم و دستوری

دیگران را قول ناروا جستی

گرچه شاهان بر تخت عاجستی

لیک اخراج از تخت و تاجستی

میکشد زین با دشمنان کوری

ذوالفقار آنروز می کشد افزون

پیکر شکاک می کشد در خون

با اجل نزدیک با فنا مقرون

از طریق حق هر کرا دوری

آید آن شیری کز ره معراج

از نبی بگرفت خاتمش را باج

بسته خواهد شد راه حج بر حاج

ثبت طومار است حکم مجبوری

آنکه در محشر صاحب اورنگ

یار موتش کین با یموتش جنگ

ذوالفقار او گیرد از خون رنگ

سوسنش گردد چون گل سوری

آتشی بینم اندر آن هنگام

از ثری تا عرش از افق تا بام

خلق عالم را پیکر و اندام

می بسوزد چون شمع کافوری

یار گردد روم با فرنگی زود

هندو ارمن را می کند نابود

هم یهودی هم داسن ارنائود

شور چنگیزی است قتل تیموری

مردمان کوه ساکنان یم

مکه و تفلیس تا یموت از غم

مات و خوار و زار درهم و برهم

غرق اندوهند جفت رنجوری

هر که در دنیا واجب التعظیم

بر سریر عدل می شود تسلیم

بندگی سازد شاهش هفت اقلیم

ور سلیمان است می کند موری

ذوالفقارا از ظلم می کند بنیاد

خاک شکاکان می دهد بر باد

تا نهند از سر تا برند از یاد

نشاء خمر و شور مخموری

بندگان بیدار روزگار آزاد

در مراد خویش دوستان دلشاد

مملکت آباد رسته از بیداد

چون دل مؤمن چون رخ حوری

خاطر تیمور آنزمان شاد است

باقی آن عصر دوره داد است

از ادیب این راز روشن افتاده است

ز آنکه مستان را نیست مستوری