گنجور

 
۱۰۱۸۱

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۲۲ - تعاقب عامر از ابراهیم و کشته شدن آن لئیم

 

که آن بستگان بند بگسیختند

چو شب بود بس تیره بگریختند ...

... به شمشیر دادی سرخویش را

چه کردی که از بند آن اژدها

چنین رایگان کرد خود را رها ...

... بدین میخ های چو شاخ درخت

ببستیمشان دست و هم پای سخت

که از سختی بند تا نیم شب

نبدشان ز فریاد خاموش لب ...

... غریوان سپاه و خروشان سمند

زگرد سواران هوا کله بست

زنعل تکاور همی برق جست

توگفتی برست از بن هر گیاه

یکی مرد با نیزه ی کینه خواه ...

... بگفتا بدان یار کامد سپاه

پس و پشت بنگر به گرد سیاه

شو آماده از بهر ناورد کین ...

... تو گفتی که شیری است در نیستان

وزان سوی چون دیو جسته زبند

همی تاخت عامر به هر سو سمند ...

... فرود آمد و اسب را بر درخت

ببست و درآن سایه افکند رخت

کمر برگشود و زخفتان گره ...

... تو پاسخ بدادی به بیغاره ام

ببستی در آن بند بیچاره ام

ندانستی این را که با کردگار ...

... هم ایدون به خود زار لختی بموی

زشمشیر من بسته جان آفرین

فرستمت ایدون به دیگر سرای ...

... کسی را که یزدان بخواهد بلند

زبند و زدارش نیاید گزند

وزان پس به یکران او شد سوار

سرش را به فتراک بر بست زار

بزد اسب و زی کوفه آمد چو باد ...

... براهیم یل را به لشگر ندید

پژوهش چو بنمود و بازش نیافت

بدانست کو سوی دشمن شتافت

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۸۲

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۲۳ - برآمدن آفتاب عالمتاب و آگاه شدن امیر دلیر از نبودن ابراهیم

 

... پس از پوزشش نزد جان آفرین

بفرمود بستند بر اسب زین

سراپرده از کوفه بیرون زدند ...

... توان و دل و هوش و نیرو همی

کهین بنده ی خاکسار توام

به گیتی زهر بد حصار توام

به پیش ایستاده تو را بنده وار

پذیرای فرمان و خدمتگزار ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۸۳

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۲۵ - رزم یزید ابن انس با لشگر ابن زیاد

 

... زدن با فزونتر زخود رای نیست

زموصل به تکریت بنمود جای

یکی نامه بنوشت آن پاکرای

به مختار و دادش خبر از پلید

چو مختار برخواند لب برگزید

یکی نامه بنگاشت زینسان بدوی

که ای پر هنر مرد پاکیزه خوی ...

... خروشید کوس و بغرید نای

چو آگاهی آمد به ابن زیاد

از آن لشگر و پیر پاک اعتقاد ...

... یزید سرافراز بیمار بود

به بستر ابا رنج و تیمار بود

شبی آن سرافراز با یال و سفت ...

... بگفت این و از درد بیهوش گشت

دم از نیک و بد بست و خاموش گشت

چو در پیشه ی چرخ رخشنده مهر ...

... از آن دیو ساران شامی اسیر

ببستند شان سخت و بردند پس

ابا خود به نزد یزید انس ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۸۴

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۲۶ - آمدن ابن زیاد به رزم مختار و نامزد شدن ابراهیم به جنگ

 

... نشد کشته بیمار شد جان بداد

به بستر درون بود آن نامدار

که پیروز شد لشگر شهریار ...

... از آن نامه مختار دلشاد گشت

ز بند غم و محنت آزاد گشت

بی اندازه بگریست بهر یزید ...

... وگر با سپه کشته گردی چه باک

به مینو درت جان شود تابناک

روان را ده از زلف اکبر کمند ...

... نماند به گردت بسی رزمخواه

بیابند آن کینه سازان مجال

به دفع تو گردند چاره سگال ...

... که او ملک جوی است و شاهی پژوه

نه در بند انعام چون این گروه

سپاهی بیاورده آراسته ...

... بگفتا که ای میر یکسو گرای

تو شاهی و من پیش تو بنده ام

به نزدت کهین تر پرستنده ام

نبوده است آیین به گیتی که شاه

سپارد پیاده بر بنده راه

چو هر کار ز اندازه اندر گذشت ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۸۵

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۲۹ - رای زدن مختار با یاران خویش

 

... همه بیم و اندیشه اش شد زیاد

بدان رای پاکیزه بستودشان

سلیح آنچه بایست بخشودشان ...

... رخانشان شد از بیم چو سندورس

جهان در برچشمشان آبنوس

دلاور بدیشان خروشید و گفت ...

... جهان گشت مانند پر غراب

ندیدند جنبنده ای جز به خواب

نشد جان مختار سیر از نبرد ...

... نیاوردی ازخواب و خور هیچ یاد

تو گفتی زکوه است بنیاد راد

همه شب به پا داشت آیین رزم

تو گفتی که بنشسته درگاه بزم

درآن شب به گردش سران سپاه ...

... که بی یار شد کشته ی اهل کین

به یاد آمدش زان تن تابناک

که شد بی گنه از دم تیغ چاک ...

... تو خود زنده یی پیش جان آفرین

همی بنگری سوی پیکار من

بدی آگه از راز و کردار من ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۸۶

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۳۱ - نشستن مختار وفادار به دارالاماره

 

... به جان ایمنی جست و زنهار یافت

هر آن کس ز دشمن اسیری به بند

بیارد در این پیشگاه بلند

که ما خود به کردار او بنگریم

به دارش زنیم ار نه زو بگذریم ...

... تنی چند از نامداران میر

به زنجیر بر بسته پانصد اسیر

ببردند زی نامور پیشگاه

برایشان چو بگماشت لختی نگاه

بفرمود زین بستگان بلا

نبود آنکه در پهنه ی کربلا

زتیمار و بندش رها ساختند

جهان زان دگرها بپرداختند ...

... دگر هر که کرد انجمن درفساد

چنان چون درایام ابن زیاد

بگیرند و بردارش آون کنند ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۸۷

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۳۳ - به درک فرستادن امیر مختار نافع و

 

... سه تن را به زنجیر سخت استوار

فرو بسته بودند زی نامدار

یک نام او حارث ابن بشیر

که بودی بسی نابکار و شریر ...

... چه کردند این بد نژادان به شاه

بگفتند کان حارث ابن بشیر

سوی خیمه ی شاه بگشاد تیر ...

... بفرمود پس با زدوده پرند

گسستند اندام او بند بند

وزان پس بریدند از تن سرش ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۸۸

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۳۴ - به درک فرستادن مختار، خولی اصبحی را

 

سریر مهی جای مختار گشت

به درگاه بسته صف بارگشت

فروزنده ی دین یل خوب کیش ...

... اگر چند شادم دلم شاد نیست

روانم زبند غم آزاد نیست

به دست من این دشنه ی سرگرای ...

... که فرمان میر است باید شنفت

ازیدر به بنگاه خولی بتاز

ببارش به سوی من اینجا فراز ...

... که مرد شقی را به سرداب جوی

به انگشت بنمود سرداب را

که بگشای از این جایگه باب را ...

... همی کرد نفرینش از حد فزون

به خواریش دست از پی دست بست

به مشت و لگد کرد با خاک پست ...

... چو این دید گفت ای ستوده نهاد

ببند این دمشقیه را نیز خوار

ببر همره شوهر نابکار ...

... به شکرانه بوسید روی زمین

بنالید پیش جهان آفرین

بگفت ای خداوند بالا و پست ...

... هر آن زن که در پیش او نیست شوی

نکو نیست بنماید از پرده روی

زمانی برقصد گهی کف زند ...

... زهودج بجستند تازان به خاک

پی دیدن آن سر تابناک

چو گرد فروزان تنور آمدند ...

... همان دختران اسیر تو را

همان بسته در بند بیمار تو

همان بانوان گرفتار تو ...

... دل آزرده از مرگ فرزند خویش

خروشان ز داغ جگر بند خویش

روان کرده از چشمه ی چشم سیل ...

... چو گل جامه ی صبر برتن درید

به سر زد بنالید و بگریست زار

برآورد از دل فغان چون هزار ...

... ز دل تاب بردی توانم ز تن

بدین بنده گی کردن و مهر تو

شود سرخ روز جزا چهر تو ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۸۹

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۳۸ - به درک فرستادن مختار(ع)حکیم ابن طفیل علیه العنه قاتل جناب ابولفضل العباس را

 

... و یا تیغ راندن به ترک سران

و یا راه بستن به جنگاوران

و یا داشتن پاس مکش و ردفش

به خون سرخ چنگال و تیغ بنفش

و یا تشنه برگشتن از رودبار ...

... چو دریا زخشم اندر آمد به جوش

بزد دست برسر بنالید زار

همی گفت کای تا جور شهریار ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۹۰

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۳۹ - گریختن شمر پلید با سنان انس و پانزده نفر

 

... پلید تبه گوهر دل سیاه

به مصعب یکی نامه بنگاشت زود

به نزدیک خود خواند مردی یهود ...

... سرانجام برگشت بخت پلید

به بند بلا هم نبردش کشید

چو شمر ستمگر گرفتار شد ...

... که یاد آمدم از شه انس و جان

من و دیدن شمر در بند خویش

خدا را سزد شکر ز اندازه بیش ...

... که افتی چنین درکمند منا

تنت سوده گردد به بند منا

چو بود آن همه کین و پیکار تو ...

... که گشت آسمان تاکنون بر سرم

بدیدم ترا چون زنان بسته دست

برخویش ای زشت شیطان پرست ...

... سرافراز با او چنین راز راند

که بر پای بنمای داری بلند

بیفکن از آن دار پیچان کمند

بداندیش را زنده بردارکن

دو پایش ببند و نگونسار کن

بزن برتنش نیش خنجر همی ...

... ببر گوشت هر دم ز اعضای

بنه آهن سرخ بر جای او

چو کردی چنین آتشی بر فروز ...

... بدین اعتقاد از جهان بگذرم

ایا بنده ای کت خدایی بود

نه از کردگارت جدایی بود

ز دام غم این بنده را وارهان

مهل تو رود در ره گمرهان ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۹۱

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۴۲ - کشتن مختار عمر ابن سعد را و بیان این داستان

 

... کزین پس به پاداش شرمنده گی

خداوند خود را کنم بنده گی

که شاید ببخشد همان تیره گی ...

... چنان دان خداوند را کشته ام

یکی بنگر ای پاکزن خواری ام

مپیچان عنان از مدد کاری ام ...

... به جاروب مژگان برش خاک رفت

دم از شرم بربست و چیزی نگفت

چو مختار دید آن همه لابه اش ...

... بدانست کورا چه باشد امید

یکی خیره بر روی او بنگرید

به پاسخ بدوگفت این لابه چیست ...

... چو این خیره گی کرد آن پرفساد

تو بودی گرفتار ابن زیاد

از آن کردم اندیشه ناگه به بند

رسد برتوازن زشت گوهر گزند ...

... چون بد اختر مرد ملعون تباه

شد آندم که بنمود روی آفتاب

به پشت هیون چشم او گرم خواب ...

... زهامون چو در شهر آمد هیون

شد از خواب بیدار بن سعددون

چو این دید بد گوهر زشت کیش ...

... به خیر پرستنده گفتا بچم

نهانی به بنگاه بن سعد دون

بکش پیکر نابکارش به خون ...

... که خوشنود باد از تو شاه حجاز

اگر گفت با بنده ی خویشتن

که آور کلاه مرا سوی من ...

... پرستنده ای داشت گفتا بدوی

که ای بنده ی راد آزاده خوی

بیاور کلاه مرا سوی من ...

... به دوزخ به مهمانی اهرمن

به پایش یکی رشته برخیر بست

کشیدش برون از سرای نشست ...

... و یا از عروسش روایت کنم

دمی در زمانه نجبند سرم

گر از کشتن خصم تو بگذرم ...

... سر از پیکر نابکارش برید

تن خفص و بن سعد را نیکخواه

بجوشاند آنگه به نفت سیاه ...

... وزان پس بفرمود فرخ امیر

سر خفص و بن سعد و شمر شریر

نوندی برد سوی یثرب زمین ...

... به دوزخ کند حق عذاب مزید

به بن سعد و شمر پلید و یزید

کنون باز بشنو که چو بوخلیق

بنوشید از جام محنت رحیق

یکی روز مختار خورشید چهر ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۹۲

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۴۳ - کشته شدن ابوخلیق شاعر بدست مختار

 

... هوای بیابان و شور شکار

بگفت این و بنشاند برجای خویش

براهیم را آن یل پاک کیش ...

... زدادش همه کشور آباد گشت

روان ها زبند غم آزاد گشت

یکی روز یاران پلیدی شریر ...

... زدینارگان داد او را دویست

بگفت از براهیم بستان صله

مکن مدحت خولی و حرمله ...

... بدادی تو دیگر نشاید مرا

ببخشا بر این بنده منت بنه

به رفتن سوی خانه دستور ده ...

... سزا نیست کایدر بمانم به جا

گرم بنگرد بخشدم کیفرا

به جای بدی آن نکو گوهرا ...

... یکی چامه در مدح شوی بتول س

علی ولی ابن عم رسول ص

که هربیت آن چونکه کلکت نوشت ...

... چو دیدش براهیم بردش نماز

چو بنشست برگاه مختار شاد

سپهدار را گفت کای پاکزاد

کدام است این بسته دست اسیر

که باشد ستاده چنین سربه زیر ...

... نهشت آنکه اسپهبد زورمند

گشاید ز گوینده ی خویش بند

به مختار گفت این پلید شریر ...

... بگو کاورندم کنون آن بحل

که بنوشت کلک تو ای تیره دل

وگرنه کنم با دم گاز گرم ...

... پرستنده رفت و بیاورد زود

همان صفحه کان شوم بنوشته بود

بپرسید مختار زان بد نژاد ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۹۳

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۴۸ - کشتن مختار، کشنده ی عبدالرحمن ابن عقیل را

 

... یکی زشت مرد از نژاد حرام

که اش بود زید بن ورقاش نام

مرا و چون صف کربلا گشت راست ...

... سپس با همان دارش آتش زدند

چنین کیفر کرده را بستدند

به مینو شد از کار مختار راد ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۹۴

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۴۹ - جوشانیدن مختار در روغن زیتون سنان ابن انس ملعون را

 

... گرفتند در قادسیه گوان

ببستند در آهنین بند سخت

کشان نزد مختار پیروز بخت ...

... مرا برتو بگماشت دادار تو

که کیفر به تیغ از تو بستانمی

تو را تن در آتش بسوزانمی

همین روز فیروزی من بود

که دربند من چون تو دشمن بود

خدا بکشدم گر گذارم تو را ...

... بفرمود با آبداده پرند

گسستند پیکرش را بند بند

به دیگی ز زیتون پر از روغنا ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۹۵

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۵۰ - روایت منهال ابن عمرو

 

... کشان شد سوی انجمن حرمله

فرو بسته دست و سر افکنده پیش

تنش دردناک و دل از غصه ریش

به شکرانه بنهاد برخاک روی

همی گفت فرزانه ی نامجوی ...

... که کردی بدین دشمنم چیره دست

چنین دیدمش بسته در زیر دست

وزان پس به بدگوهر آورد روی ...

... چرا پاک مهمان بکشتید زار

ببستید بر روی شه از چه آب

نمودید برکشتن او شتاب ...

... زآل علی ع چار فرخ گهر

چو گفت این سخن مرد پربند وریو

ز مختار و یاران برآمد غریو ...

... ستاننده ی خون شاه انام

بفرمود کورا زهم بندبند

گستند و تنش اندر آتش فکند ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۹۶

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۵۷ - تحریص ابراهیم، سپاه را به جنگ

 

... برو سر نمانم ابا کبر و خود

بنگذارم از دسته ی تیغ دست

مگر پور مرجانه بیند شکست ...

... زبس کینه جستند در کارزار

در مهر شد بسته بر روزگار

همه پهنه پر تیر و پر چارپر ...

... یکی بد گهر دید چون اژدها

و یا دیوی از بند گشته رها

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۹۷

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۵۸ - به درک فرستادن ابراهیم، ابن زیاد را

 

... تهی گشت گیتی زجور و فساد

که شد کشته در جنگ ابن زیاد

بتر دشمن شاه دین کشته شد ...

... رخ کفر در ظلمت اندر نهفت

چو برخرگه چرخ بنشست ماه

به گردش رده بر زد انجام سپاه ...

... مرا ورنه برخورد نبود این امید

از این بنده ای داور بی نیاز

روان شه تشنه خوشنود ساز ...

... کیم من تو کردی نبود این زمن

ولیکن ندانم که ابن زیاد

کجا شد که نفرین برآن پرفساد ...

... زگندیده بویی که بودش به ران

همی نافه ی مشک بستی به آن

من او را شناسم از آن زخم بر ...

... چو لختی به سوگ شه دین گریست

به سوی پرستنده گان بنگریست

بفرمود از ایدر به میدان روید ...

... زن و مرد بهرتماشا به دشت

شدند و جهان بنگه سورگشت

چو دید آن سران را امیر دلیر ...

... دلش آمد از کینه ی او به شور

شد از خشم روی سپیدش بنفش

ابر بینی اش سود زرینه کفش ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۹۸

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۶۰ - فرستادن محمد ابن حنفیه سرها و غنیمت ها را به حضور همایون

 

... وزین لعلگون نعل تازی سمند

همان به زگفتار بندم زبان

نگویم زدست تو و ساربان ...

... به مجلس سر سفره بگشاده بود

بسی خان به هر سوی بنهاده بود

تن خود زهر گونه گونه خورش ...

... به طشت اندرون پیش آن نابکار

حریم پیمبر همه بسته دست

بر تخت آن دشمن بت پرست ...

... شما از زن و مرد شادی کنید

بن شاخ انده زدل برکنید

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۹۹

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۶۲ - ساقی نامه در مقدمه ی داستان شهادت

 

... چو انباز مرغان آن گلشنم

چرا بسته در دامگاه تنم

بکن رنجه ساقی سوی من قدم

میی ده که بگشایدم بسته دم

مگر آورد بازم اندر سخن ...

... سرآمد که ماندم زگفتار لال

پر طوطی طبع من بسته بود

مرا دل زغم سخت بشکسته بود ...

... کنون نیز اگر چندم آشفته دل

ز دستان و بند غم جانگسل

نیارم سخن گفت مانند پیش ...

... توانی تو لیکن مداوای من

که از بسته دم خیزد آوای من

به یک همت ای ساقی میگسار ...

... چو بردست خویش این کمند آورم

بسی صید معنی به بند آورم

بکوبم به تایید جان آفرین ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۲۰۰

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۶۳ - آغاز داستان غدر اهل کوفه با امیر مختار

 

... به همراه او لشگری بی شمار

همه تیغ بند و دلیر و سوار

به آهن بر اندوه تن فوج فوج ...

... سپاهی بیامد چو مور و ملخ

به دروازه ی کوفه بستند نخ

سپهدارشان زشت پور زبیر ...

... به دروازه ی کوفه خرگه زده است

شما هم ببندید شمشیر کین

همه رزم را بر زنید آستین ...

الهامی کرمانشاهی
 
 
۱
۵۰۸
۵۰۹
۵۱۰
۵۱۱
۵۱۲
۵۵۱