بخش ۲۹ - رای زدن مختار با یاران خویش
چو نامه به دست سپهبد رسید
ز غیرت، روان درتنش بردمید
بزد کوس و برشد به زین بی شکیب
ندانست در ره فراز از نشیب
سوی کوفه آمد دمان با سپاه
وز آن سوی مختار ناورد خواه
همه یاوران را برخویش خواند
سخن ها زکردار دشمن براند
بگفتا: مرا راستی پیشه است
ز ید رایی و کژی اندیشه است
بود از شما هر که با کوفیان
بدان سو رود تا ندیده زیان
مرا آنچه ماند زمردان بس است
که یک تن موافق به از صد کس است
اگر یک تنه نیز مانم چه باک
که از مرگ نبود به دل ترسناک
من آنم که تیغ مرا مرتضی
به فرق عدو خواند تیغ قضا
بلای تن بد سگالان منم
جهان باش گو سر به سر دشمنم
سپاه و سپهدار اگر نیستم
نه آنم که از کار خود بیستم
مرا از شه بی سپه پیروی است
که زد یک تنه با هزاری دویست
سپهدار او را فکندند دست
نیامد به عزم درستش شکست
علم سرنگون بود و لشگر تباه
همی سخت تر بود در رزم، شاه
هراسش نبود آن شه از صد هزار
مرا بیم از اندک سپه؟ زینهار
اگر گشته گردم به راه حسین (ع)
روم یکسره در پناه حسین
چو یاران شنیدند گفتار میر
هم آواز و یکدل زبرنا و پیر
بگفتند: میرا، سرا، صفدرا
هوادار فرزند پیغمبرا
زجان جملگی دوستدار توایم
پرستنده و پاسدار توایم
بکوشیم و پیش تو بازیم جان
وزاین کار جوییم از حق جنان
جهان بی تو ای میر هرگز مباد
به ما مرگ پیش از شکستت رساد
بگو تا نوازند کوس نبرد
زبی یاوری چهره منمای زرد
زانبوه دشمن مدار ایج باک
که باشد تو را یار، جان های پاک
تو خونخواه فرزند پیغمبری
کند داد یزدان تو را یاوری
به کام تو گردد سپهر بلند
ز دشمن تو را هیچ ناید گزند
هم امروز و فردا ببینی سپاه
رسد با براهیم اشتر زراه
شوند این گروه ستمگر زبون
روان گردد از نایشان، جوی خون
همه وعده ی حیدر آید درست
در ایمان نباشم ای میر، سست
زگفتارشان میر گردید شاد
همه بیم و اندیشه اش شد زیاد
بدان رای پاکیزه بستودشان
سلیح آنچه بایست بخشودشان
سپس گفت: تا بر دمیدند نای
برآمد به پیکار دشمن ز جای
بپوشید تن را به رومی زره
هر آنکس که دیدش چنان،گفت زه
تو گفتی بود شرزه شیر آن دلیر
اگر هیچ پوشد زره شرزه شیر
چو ابروی خوبان به فرمان درش
کمانی چو نر اژدها هرسرش
که بودی خدنگی کزو شد رها
بلای تن شیر و نر اژدها
به دوش اندرش اسپری چون سپهر
که از قبه اش خیره بد ماه و مهر
به اسبی برآمد قوی ساق و سم
بپوشیده ز آهن ز سر تا به دم
برآهیخت تیغ و برانگیخت اسب
سوی کوفیان همچو آذر گشسب
ز بس پشت او یاوران تاختند
هیاهو به گردون در انداختند
سپه بود او را هزاری چهار
ولیکن زدشمن دو بیور هزار
چو او را چنان پور اشعث بدید
رخش گشت از بیم چون شنبلید
نبد کوفیان را گمان کز حصار
نیاورد تارد برون نامدار
چو دیدند او را چنین ساخته
به پیکار ایشان برون تاخته
رخانشان شد از بیم چو سندورس
جهان در برچشمشان آبنوس
دلاور بدیشان خروشید و گفت:
که با جانتان دیو گردیده جفت
نمودید برخود درکینه باز
به زودی پشیمانی آید فراز
بگفت این و از جا برانگیخت شور
تن بد کنش گشت جویای گور
دو لشگر چو دو کوه برهم زدند
ز خون تا برگاو را،نم زدند
ندید اندر آن پهنه ی پر نهیب
نه دستی عنان و نه پایی رکیب
به بارش درآمد یکی ابر مرگ
که بارانش بد دست و سرها به ترگ
یکی ژرف بحر از برو جوشنا
بد آن دشت موجش همه زآهنا
درآن پهنه از بس که خون شد روان
به فرسنگها بر دمید ارغوان
زبس خون سرهای بشکافته
به خاک اطلس سرخ شده بافته
گرانمایه مختار پیروزمند
همه تاخت با آبداده پرند
چو شیری که نخجیر جوید همی
به خون چنگ و دندان بشوید همی
غو کوس بر گوشش آنگونه بود
که بر گوش میخواره گان بانگ رود
شدی تیغ او هر کجا سرگرای
بدانسوی مردی نماندی به جای
به پیش دم تیغ او جوشنا
تو گفتی پرند است نی آهنا
یلان را چنان پیش او تن همی
که از موم سازی تن آدمی
به هر دم که آوا برافراختی
هژبر فلک زهره در باختی
یکی رزم کرد آن یل تیز چنگ
که شد نام مردان پیشش، به ننگ
همی بود بر پای آن کارزار
که خورشید شد در پس کوهسار
جهان گشت مانند پر غراب
ندیدند جنبنده ای جز به خواب
نشد جان مختار سیر از نبرد
همی تیغ می راند و می کشت مرد
نیاوردی ازخواب و خور هیچ یاد
تو گفتی زکوه است بنیاد راد
همه شب به پا داشت آیین رزم
تو گفتی که بنشسته درگاه بزم
درآن شب به گردش سران سپاه
همی تافت چون اختران، گرد ماه
نیاسود یکدم از آن دارو گیر
همی سحر مرد و نی بارگیر
ندانست کس اندران جوش جنگ
شب است آنکه یا خفته کام نهنگ
گشوده دهان اژدهای بلا
به خون گشتی، آن آسیای بلا
همی تا درفش شهنشاه روز
شد از پرچم نور گیتی فروز
بمردند از بیم او اختران
چو از تیغ مختار کوفی سران
کجا چشم بیننده می کرد کار
زمین پربد از لاش اسب و سوار
نیاسود مختار از جنگ نیز
همی کرد بازار پیکار تیز
زکارش فلک ماند اندر شگفت
وزان کوشش اندازه ها برگرفت
بدانست کز وی به کوشش فزون
شود مرد پیدا گه آزمون
ولیکن ز یاران آن نامور
بدی کشته از مانده گان بیشتر
خود و باره گی را بدی بیکران
رسیده به تن زخم های گران
توان رفته از اسب و بازوی مرد
زبس کوشش و دوری از خواب و خورد
ازآن کوشش رفتن خون زتن
چو دید او همی سستی خویشتن
غمی گشت و آهی زدل برکشید
ولی خویش را در میانه بدید
به یاد آمدش از شهنشاه دین
که بی یار شد کشته ی اهل کین
به یاد آمدش زان تن تابناک
که شد بی گنه از دم تیغ چاک
شده کشته یاران و سرلشگرش
به خون خفته پور گرامی برش
علم سرنگون چتر با خاک پست
علمدار او را جدا هر دو دست
خروش زنانش غو کوس رزم
وزان بانگ ستوارتر کرده عزم
به هر زخم کو را رسیدی به تن
شدی سخت تر بر ره خویشتن
گذشت از تن و جان و مال و عیال
که رسوا شود دشمن ذوالجلال
چو با پادشاهش روان گشت جفت
همی زیر لب با نیایش بگفت:
که شاها، خدیوا، جهان داورا
فروغ جهان بین پیغمبرا
بکشتند ارقوم بی آفرین
تو خود زنده یی پیش جان آفرین
همی بنگری سوی پیکار من
بدی آگه از راز و کردار من
بدانی کزین جنگ و خون ریختن
ابا بد سگالان وز آویختن
مرا جستن خون تو آرزوست
نه شاهی طلب باشم و ملک دوست
ندانسته این را بداندیش نیز
از آن کرده در کشتنم تیغ تیز
تو برکوری این ستمکاره گان
مرا چیره دستی بده رایگان
براهیم را باز گردان به من
که گردد در این رزمگه بت شکن
مرا او رهاند ز این قوم دون
نماید درفش لئیمان نگون
چو از خونی تو جهان گشت پاک
اگر روز من برسر آید چه باک
زبدخواه تو، تا تنی زنده است
دل من زخونابه آکنده است
درفش توام سرنگونم مخواه
به پیکار دشمن زبونم مخواه
بدینسان همی گفت و خون می گریست
زغیرت ندانم که چون می گریست
به پایان چو آورد با شاه راز
به خون ریختن گشت دستش دراز
که ناگه زهامون یکی گرد خاست
وزان نعره ی باره و مرد خاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، سپهبد پس از دریافت نامهای از مختار، با هیجان و غیرت به میدان جنگ میرود. او به یارانش اعلام میکند که تنها بودن در میدان نبرد برایش ترسی ندارد و آماده است تا به تنهایی با دشمنان مقابله کند. یاران او وعده میدهند که در کنار او خواهند جنگید و از جان خود برای او دفاع خواهند کرد. سپهبد با شجاعت به میدان میرود و بیوقفه به جنگ با دشمنان ادامه میدهد. در طول نبرد، او با طوفانی از خون و کشتار مواجه میشود و در نهایت با یادآوری از امام حسین(ع) و یاد یارانش، با ارادهای قوی به مبارزه ادامه میدهد و به پیروزی امیدوار است. با این حال، او به شدت از زخمها و خستگی رنج میبرد و بر اثر این جنگ، جان خود را در خطر میبیند. این شعر بیانگر روحیه ایثار و فداکاری و همچنین سرنوشت تلخ جنگ است.
هوش مصنوعی: زمانی که نامه به دست فرمانده رسید، از شدت غیرت و تعصبش، جانش به شدت تحت تأثیر قرار گرفت.
هوش مصنوعی: ساز و دهل را به صدا درآورد و بر اسب سوار شد، بیصبر و شکیبایی، نمیدانست که در مسیر، بالا و پایینهایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: در زمانی که سپاهی به سمت کوفه حرکت کردند، از طرف دیگر مختار نیز به نبرد آماده شده بود.
هوش مصنوعی: او همه یارانش را جمع کرد و درباره رفتار دشمن با آنها صحبت کرد و آنها را به کنش واداشت.
هوش مصنوعی: او گفت: من به راستی زندگی میکنم و از افکار غلط و نادرست دوری میکنم.
هوش مصنوعی: هر کس که از شما به سمت کوفیان برود، بدون آنکه آسیب و ضرری دیده باشد، نخواهد رفت.
هوش مصنوعی: آنچه برای من باقی مانده است، همانند سنگهای زمرد ارزشمند است. زیرا یک نفر که با من همنظر و همراستا باشد، از صد نفر بیاعتنا و مخالف بهتر و ارزشمندتر است.
هوش مصنوعی: اگر حتی بهتنهایی باقی بمانم، نگران نیستم، چون مرگ برایم ترسناک نیست.
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که مرتضی (علی) تیغ مرا بر سر دشمنان نيدا کرده و به عنوان ابزار قضا و قدری که تعیین کننده سرنوشت است میشناسد.
هوش مصنوعی: من شر بلای جانخواران هستم و در این جهان، به دشمنانم میگویم که همه به جان من افتادهاند.
هوش مصنوعی: اگرچه در جنگ و رهبری نیستم، باز هم از تلاش و کوشش خود دست نمیکشم.
هوش مصنوعی: من از پادشاهی پیروی میکنم که با شجاعت و تنهایی، به جنگ هزار و دویست دشمن میرود.
هوش مصنوعی: سردار او را به زمین انداختند و نتوانست به هدف درستش برسد.
هوش مصنوعی: دانش و علم از بین رفته بود و ارتش در میدان جنگ به شدت در حال شکست بود، ای پادشاه.
هوش مصنوعی: شاه از صدها هزار نفر نمیترسید، اما من از گروهی کوچک میترسم. بگذارید که مراقب باشم.
هوش مصنوعی: اگر به هر طرف بروم، تمام وجودم را به سمت حسین (ع) میبرم و در پناه او قرار میگیرم.
هوش مصنوعی: وقتی دوستان سخنان رئیس را شنیدند، همگی با هم و یکدل شدند، چه جوان و چه پیر.
هوش مصنوعی: گفتند: ای میر، ای سرور، ای پاک از نژاد پیامبر، تو حامی و پشتیبان فرزند پیامبر هستی.
هوش مصنوعی: همه ما به تو علاقهمندیم و احترام و حفاظت از تو را بر عهده داریم.
هوش مصنوعی: بیایید تلاش کنیم و زندگیامان را در حضور تو بگذرانیم و از این کار، به حقیقت بهشت دست یابیم.
هوش مصنوعی: جهان بدون تو، ای فرمانروای ما، هرگز نباشد و امیدوارم مرگ به ما قبل از به شکست رسیدنت نرسد.
هوش مصنوعی: بگو تا نوای جنگ بپیچد، زبی کسی نخواهد بود که چهرهی من را زرد ببیند.
هوش مصنوعی: از جمعیت دشمن دوری کن، زیرا با تو دوستانی هستند که جانهای پاکی دارند.
هوش مصنوعی: تو به دنبال انتقام فرزند پیامبری هستی که خداوند به تو یاری خواهد رساند.
هوش مصنوعی: آسمان به خواسته تو میرسد و هیچ آسیبی از جانب دشمن به تو نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: امروز و فردا شاهد خواهی بود که لشکری با راهنمایی زرهی از راه میرسد.
هوش مصنوعی: این گروه ظالم و بیرحم به زودی از بین خواهند رفت و در پی آن، سیلابی از خون به راه خواهد افتاد.
هوش مصنوعی: هر چه وعدههای حیدر (علی) باشد، درست است. اما ای سردار، اگر در ایمانم سست باشم، نمیتوانم به این وعدهها اعتماد کنم.
هوش مصنوعی: از صحبتهای آنها خوشحال شدم و نگرانی و تفکر زیادی در ذهنم شکل گرفت.
هوش مصنوعی: با نظر نیک و خالصانه، ستایش کردند سلاحشان را، هر آنچه را که سزاوار عفو بودند.
هوش مصنوعی: سپس گفت: وقتی که نای نواختن را آغاز کرد، به همراه آن، جنگ با دشمن شروع شد.
هوش مصنوعی: هر کسی که همچون رومی زره بر تن کند و خود را به آن شکل بیافراید، باید بگوید که او به چه حالتی دچار شده است.
هوش مصنوعی: تو گفتی که شیر دلیر در زمان نبرد اگر هم زره بپوشد، باز هم شیر همان شیر است.
هوش مصنوعی: ابروی زیبارویان مانند کمانی است که بر افراز آنها قدرت و زیبایی خاصی وجود دارد، همانند سر اژدهایی که در حال درخشش و تجلی است.
هوش مصنوعی: شخصی است که مانند تیر رها شدهای است، و به همین دلیل بلای جان مردان شجاع و قوی مانند شیر و اژدها میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده است که سواری که بر پشت اسب نشسته، همچون آسمان وسیع و بیکران است که از بالای آن، نور ماه و خورشید به سمت زمین میتابد و میتواند هر کسی را خیره کند.
هوش مصنوعی: یک اسب نیرومند با پاها و سمهای آهنین، از سر تا دم خود را پوشانده است.
هوش مصنوعی: سلاح را بهدست گرفت و اسب را بهسوی کوفیان راند، همانطور که آذر گشسب (شخصیت افسانهای) عمل کرد.
هوش مصنوعی: به خاطر این که خیلی از دوستداران و هواداران او به میدان آمدند، غوغایی در آسمان ایجاد شد.
هوش مصنوعی: او کسی بود که سپاهش به تعداد چهار هزار نفر بود، اما دشمن دو هزار نفر در مقابلش قرار گرفته بود.
هوش مصنوعی: وقتی او فرزند آشفته را دید، از ترس چهرهاش مانند شنبلید (حیوانی که به راحتی نمیتواند آرام بگیرد) تغییر کرد.
هوش مصنوعی: کوفیان را نباید به این گمان برداشت که با ورود به حصار، دشمنانشان را به آسانی از میدان به در میکنند.
هوش مصنوعی: وقتی آنها او را دیدند که اینگونه آماده شده است، به سوی میدان نبرد رفت.
هوش مصنوعی: چهرههای آنها از ترس مانند رنگ سرخ زرنیخ در آمد و دنیا در چشمانشان به مانند چوب آبنوس تیره و جذاب به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: شجاع به آنها فریاد زد و گفت: با روح شما دیو گوناگونی همراه شده است.
هوش مصنوعی: شما با رفتار و کارهای خود در دورهای از کینه و دشمنی نشان دادهاید که به زودی از این کارها پشیمان خواهید شد.
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و شور و شوقی در وجودش ایجاد شد، به طوری که به دنبال مرگ رفت.
هوش مصنوعی: دو گروه جنگجو مانند دو کوه به هم برخورد کردند و از خون آنها، بر بدن اسبها اثر گذاشت.
هوش مصنوعی: در آن فضای وسیع و پرهیاهو، نه دستانی بود که قدرت کنترل داشته باشند و نه پایانی که بتواند به حرکت درآید.
هوش مصنوعی: ابر مرگ به بارش افتاد و بارانش بدی به همراه داشت و سرها را به زمین میساید.
هوش مصنوعی: در اعماق دریا، جوی آب از تو سرچشمه میگیرد و در آن دشت، تمام امواج به خاطر احساسات و اندوه تو بوجود آمدهاند.
هوش مصنوعی: در آن منطقه به قدری خون ریخته شده که به فاصلههای دوری رنگ ارغوانی به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: به دلیل خونهای ریخته شده، زمین به رنگ سرخ درآمده و به نوعی مانند پارچهای لطیف و گرانبها شده است.
هوش مصنوعی: مخترع گرانقدر و پیروز در تمام نبردها، همچون پرندهای که به آرامی بر فراز آبها میچرخد.
هوش مصنوعی: مانند شیری که در جستجوی شکار است و با دندان و چنگال خود خون را میشوید و تمیز میکند.
هوش مصنوعی: صدای طبل و موسیقی به گوش او همانند صدای زنگ نزدن برای کسانی است که مست و سرمست هستند، به نظر نمیرسد که تاثیری بر او بگذارد.
هوش مصنوعی: هر جا که تیغ او به کار میافتد، کسی از مردان نمیتواند در آنجا باقی بماند.
هوش مصنوعی: در برابر تیغ او، در حالی که به شدت میجوشی، گویی پرندهای در حال پرواز است و نه اینکه آهنی باشد.
هوش مصنوعی: جوانان چنان برای او فراهم میآیند که مانند موم در دست، قابل شکلگیری و تغییر هستند.
هوش مصنوعی: هر بار که صدایی را بلند کردی، ستاره زهره در آسمان شکست خورد.
هوش مصنوعی: چهرهای شجاع و دلیر به نبرد رفت و نامش در نزد مردان، به عنوان نشانهای از ننگ و عیب مطرح شد.
هوش مصنوعی: در آن میدان جنگ همیشه برقرار بود که خورشید به پشت کوه رفته است.
هوش مصنوعی: دنیا مانند پرندهای در خواب است و هیچ جنبندهای در آن دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: جان مختار از نبرد خسته نشد، همچنان با تیغش میجنگید و مردان را میکشت.
هوش مصنوعی: تو هیچ یاد و نشانهای از خواب و خوراک به من نیاوردی، اما گفتی که ریشهٔ راستی از کوه است.
هوش مصنوعی: هر شب مراسم جنگ و شوری به پا بود، تو گویا در میهمانی آرام نشستهای.
هوش مصنوعی: در آن شب، سران سپاه مانند ستارهها در اطراف ماه میدرخشیدند و به گردش مشغول بودند.
هوش مصنوعی: نمیتوانستم حتی برای یک لحظه از آن دارو راحت شوم، هم سحر از خواب بیدار شدم و هم بار انبوهی را به دوش کشیدم.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند در این ناآرامی و آشفتگی شب، چه کسی در خواب عمیق است و در دلش مانند نهنگی بزرگ رازهایی نهفته دارد.
هوش مصنوعی: ای بلا که همچون اژدهایی دهانش را به خون گشوده است، تو مانند آسیایی هستی که هر چیزی را در خود میساید و نابود میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که پرچم شاهنشاهی درخشان شد، نور و روشنی جهان هم به یکباره تابیدن گرفت.
هوش مصنوعی: ستارگان از ترس او چون سران مختار کوفی از تیغ او، جان خود را از دست میدهند.
هوش مصنوعی: کجا چنین منظرهای میتوانست وجود داشته باشد که زمین از لاشههای اسبها و سوارکاران پر شده باشد؟
هوش مصنوعی: مختار از جنگ آسوده نبود و همواره در حال آمادهسازی و تدارک برای نبردی شدید بود.
هوش مصنوعی: از عمل او آسمان شگفتزده مانده و به خاطر تلاشش، اندازهها را از او برگرفته است.
هوش مصنوعی: او میدانست که با تلاش و کوشش بیشتر، مردانگی و آزمودگی بیشتری در او بهوجود میآید.
هوش مصنوعی: اما از یاران او، آن کسی که نامآور بود، بیشتر از بازماندگان آزار دیده است.
هوش مصنوعی: انسان با وجود مشکلات و دردهای زیاد، به یک درک عمیق از خسارتهای زندگی رسیده است.
هوش مصنوعی: توان و قدرت از اسب و بازوهای مرد رفته است، به خاطر تلاش بسیار و فاصله گرفتن از خواب و غذا.
هوش مصنوعی: با دیدن ناامیدی و ضعف خود، تصمیم به تلاش بیشتری گرفت تا از این وضعیت خارج شود.
هوش مصنوعی: غمگین شد و از دلش آهی بلند کرد، اما در میان آن، خود را یافت.
هوش مصنوعی: او به یاد شهنشاه دین افتاد که بدون همراه و یار، قربانی کینهورزان شد.
هوش مصنوعی: او به یاد آورد آن بدن درخشان را که بیگناه از تیغ شمشیر آسیب دید.
هوش مصنوعی: دوستان و فرماندهاش به قتل رسیدهاند و فرزند عزیزش در خون خفته است.
هوش مصنوعی: علم مانند چتری است که بر اثر خرد شدن و بیاهمیتی، به زمین میافتد و کسی که علمدار و نگهبان آن است، نیز در این سقوط دچار مشکل میشود و دستانش از هم جدا میشود.
هوش مصنوعی: صدای رعدآسا و پرشور او در میدان جنگ، عزم و ارادهای قویتر را ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: هر زخمی که به تو رسید، باعث شد که بر سر راه خودت با سختی بیشتری روبهرو شوی.
هوش مصنوعی: آدمی از جان، بدن، مال و خانوادهاش میگذرد تا دشمن پروردگارش رسوا شود.
هوش مصنوعی: زمانی که فردی به سوی پادشاه حرکت کرد، به آرامی و در دل به دعا و نیایش مشغول شد.
هوش مصنوعی: ای پادشاه و سرور، تو نور و روشنی دنیای آگاهی و بصیرت پیغمبران هستی.
هوش مصنوعی: تو همین که زندهای، خود نشانهای از زندگی و آفرینش هستی، حتی اگر دیگران با دلایل مختلف جانشان را از دست بدهند.
هوش مصنوعی: تو به نبرد من نگاه میکنی و به خوبی از رازها و ویژگیهای من آگاه هستی.
هوش مصنوعی: بدانی که از این جنگ و ریختن خون، به خاطر دوری از دشمنان و وابستگی به آنها است.
هوش مصنوعی: آرزویم این است که به خاطر تو جان بدهم، نه اینکه به دنبال قدرت و پادشاهی باشم.
هوش مصنوعی: بدون آن که بدانم، کسی که افکار نادرستی دارد، به وسیلهٔ کارهایش باعث مرگ من شده است.
هوش مصنوعی: تو که کور هستی، به من کمک کن تا بر این ستمگران غلبه کنم، بدون اینکه چیزی از من بخواهی.
هوش مصنوعی: ابراهیم را به من برگردان تا بتواند در این میدان به مبارزه با بتها بپردازد.
هوش مصنوعی: من را او از این مردم پست نجات میدهد و پرچم ننگینشان را به خاک میافکند.
هوش مصنوعی: اگر دنیا با خون تو پاک و صاف شود، پس اگر روز من هم فرا برسد، چه اشکالی دارد؟
هوش مصنوعی: دل من به خاطر دلتنگی و عاشقانهها همچنان پر از رنج و درد است، تا زمانی که من زندهام و به یاد تو هستم.
هوش مصنوعی: پرچم تو را نمیخواهم بر زمین بیندازم. از تو نمیخواهم که به جنگ دشمن ضعیف بروم.
هوش مصنوعی: او به همین صورت صحبت میکرد و از سر غیرت اشک میریخت، نمیدانم چطور بود که در آن حال اشک میریخت.
هوش مصنوعی: زمانی که راز را به شاه آشکار کرد، به نتیجهای رسید که دستش به خون آلوده شد و وسیعتر و پرقدرتتر شد.
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی از میان آسمان یکی گرد و غباری برخواست و به دنبال آن صدای نعرهای بلند شد و مردی برپا شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.