گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

کشیدند زان پس دو مرد لعین

به دربار سالار نصرت قرین

که شد عبد رحمن سلیل عقیل

به شمشیر آن نابکاران قتیل

به فرمان میر آتش افروختند

تن دوزخی را در آن سوختند

یکی زشت مرد از نژاد حرام

که اش بود زید بن ورقاش نام

مرا و چون صف کربلا گشت راست

بیفکند عباس را دست راست

همین نابکار ستم پیشه را

بد آیین و خوی بد اندیشه را

به کین روزنابان کشیدند خوار

به درگاه مختار فرمانگزار

چو بدخواه را چشم سالار دید

به خشم آمد و لب به دندان گزید

دو رخ بر زمین سود شکرانه را

چو دید آن ز دادار بیگانه را

بفرمود تا از تنش هردو دست

به خنجر فکندند برخاک، پست

نگونسار کردند از آن پس به دار

زدندش به تن سنگ و پیکان هزار

سپس با همان دارش آتش زدند

چنین کیفر کرده را بستدند

به مینو شد از کار مختار راد

روان سپهدار عباس (ع) شاد