گنجور

 
۱۰۱۶۱

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۹۵ - مسلمان شدن مرد نصارا به اعجاز مطهر امام(ع)و شهادت آن با سعادت

 

... چو بشنید قرآن از آن پاک سر

مرا گفت کای یار بنگر شگفت

که دیده سر بی تن آید به گفت ...

... همی تا به نزد شه ناتوان

بدیدمش بسته به زنجیر پای

سرش بی عمامه تنش بی ردای ...

... به هریک یکی بهره زان جامه داد

وزان پاره ای خویش بر سر ببست

که بودش برهنه سرحقپرست ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۶۲

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۹۷ - جا دادن یزید پلید

 

... دران تنگ ویرانه از حد گذشت

نه فرشی دران خانه نه بستری

نه سقفی دران مانده و نه دری ...

... نمود از بر طاس وارونه خور

چو آن سرکه بنهند در طشت زر

پی شادی از قتل سلطان عشق ...

... اسیران پیغمبر سرفراز

چنان عقد گوهر بهم بسته باز

به یک ریسمان روزبانشان کشان

بیاورد در بزم آن بدنشان

امام امم بسته بازو به بند

نموده ابر نیزه سرها بلند ...

... که برنیزه بودش سر شهریار

بشیر ابن مالک یکی نام داشت

که شمرش بدان زشترویی گماشت ...

... بجستم که در بدر آمد به پیش

بنی هاشم از بهر ملک و شهی

فکندند در پیش مردم رهی ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۶۳

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۱۰۱ - مکالمه ی بطریق روم با یزید

 

... مرا گشت روشن دل از چهر او

بشد جان من بسته ی مهر او

نهادم به نزدیکش آن ارمغان ...

... فرستاده ما را به نزد تو باب

که از این دو بنگاشته برپرند

بگویی کدامین بود دل پسند ...

... دراندیشه لختی سرافکند پیش

سپس گفت با آن دو دلبند خویش

که عقدی است در گردنم از گهر ...

... گمانم بود خط او دل پسند

بگفت این و بگسیخت از عقد بند

پراکند آن دانه ها بر زمین ...

... دو ماه اوفتادند بر روی خاک

ز هر یکی اختر تابناک

فتادند با خنده بر روی هم ...

... زگردون سوی خاک پرواز کرد

بزد پر بدان گوهر تابناک

دو نیمش بیفکنده بر روی خاک ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۶۴

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۱۰۲ - مکالمه ی یزید با اهل بیت و پاسخ حضرت سکینه خاتون اورا

 

ببردندشان بسته دریک کمند

همه زار و گریان و بازو به بند

بپوشیده با آستین روی خویش ...

... کهن چادری هم نمانده به جای

که با وی توان روی خود را ببست

رخ خود بپوشیم زانرو به دست ...

... به مرگش چنین شادمانی مکن

که گیتی تو را هم برآرد ز بن

بیندیش تا روز محشر جواب ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۶۵

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۱۰۳ - خطبه خواندن حضرت زینب در مجلس یزید و گفتگو پیش آن پلید

 

... هم ایدون که برما به سختی چنین

ببستی ره آسمان و زمین

همی چون اسیران روم و فرنک ...

... تو آنی که چو نت نیاکان به جنگ

فتادند در بند اسلام تنگ

نبی شان ببخشید و آزاد کرد ...

... برهنه سر آری به بازار و کوی

که ببنند شان مسلم و گبر روی

ولی زین به از چون تو نبود امید

که مامت جگر بند عمش مکید

بپرورده از خون پاکان تنت ...

... که خرم شدت جان اندوهگین

همه زخم سر بسته ات برگشاد

ز خون جوانان هاشم نژاد ...

... بگویی نبد کاش دستی مرا

زبان وقت گفتن ببستی مرا

نمی گشت دستم به چوب آشنا ...

... پس آن غمزده بانوی داغدار

بنالید بر درگه کردگار

که یارب به حق رسول انام ...

... درانجام ابلیس و یارانش خوار

تو خواهی که بنیاد ما از جهان

براندازی و هست برتو نهان ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۶۶

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۱۰۴ - گفتگوی یزید با حضرت امام زین العابدین(ع)و امر به قتل آن جناب

 

... نه ماییم فرزند خیر الورا

که بستوده یزدان به پاکی ورا

کجا می پذیرد خداوند فرد ...

... به برخواند پس شاه را آن پلید

به سوهان خود آن بندها را برید

چو برداشت از شیر حق سلسله ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۶۷

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۱۰۶ - بردن اهل بیت امام مظلوم

 

... پریشیده موی و خراشیده روی

ببستند از دیده بر رخ دو جوی

همی یاد کردند از شاه خویش ...

... ستم پیشه دشمن اسیرم نمود

به بند بلا دستگیرم نمود

چه گویم تو دیدی به بازارها ...

... کسی کاین ستم داشت بر من روا

چو من باد در بند غم مبتلا

بسی گفت ازینسان و برزد به سر ...

... نگه کن بدین مادر ناتوان

که بنهفته تن در پرند سیاه

به مرگ تو چون روز در شامگاه ...

... پراز خون سر کودک شیرخوار

به سینه نهاد و بنالید زار

همی گفت کای زینب مهد عشق ...

... ایا مرغ باغ شه نینوا

چرا دم فرو بسته ای از نوا

ایا آهوی باغ خیرالانام ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۶۸

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۱۱۱ - رفتن اهل بیت به کربلا

 

... به آب فرات اندرون غسل کرد

سپس بست احرام و برداشت گام

سوی تربت سبط خیرالانام

به همراه وی قومی از بسته گان

که بودند او را ز پیوسته گان ...

... همی راز دل گفت و بگریست زار

به گرد اندرش بستگان سوگوار

به ناگاه برخاست بانک درای

رسیدند آل رسول خدای

چو دیدند آن تربت تابناک

فکندند خود را ز محمل به خاک ...

... فرو ریخت از دیدگان خون ناب

ز درد درون ناله بنیاد کرد

زشاه شهیدان همی یاد کرد

شهنشاه بیمار بنواختش

فرود آمد و پیش بشناختش ...

... ز افغام آن قوم اندوهگین

گرستند جنبنده گان زمین

ز ماهی به دریا ز مرغ از هوا ...

... چه گویم من ای شه کجا بد سرت

که چشمت ببندد مگر مادرت

سرت بود با خواهرت همسفر ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۶۹

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۱۱۳ - رفتن بشیر ابن جذلم برای خبر دادن به اهل مدینه به فرمان امام(ع)و باقی آن واقعه

 

... بده آگهیشان ز قتل امام

هم از حال ما بستگان بلا

که اینک رسیدیم از کربلا ...

... نمانده است جز پور بیمار او

تنی زنده از بسته و یار او

کنون آن خداوند دنیا و دین ...

... به گرد زنان پرده ی غم زدند

ز نرگس به گلبرگ شبنم زدند

یکی زار گفتا که ای انجمن

دریغ از جوانان شمشیر زن

کجا رفت ماه بنی هاشما

چه آمد به عبدالله و قاسما ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۷۰

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان سوم » بخش ۱۱۵ - زبان حال و ترجمه ی اشعار حضرت ام کلثوم (ع) در درواز ه ی مدینه

 

... نباشد یکی زنده همراه ما

که با ما درآید به بنگاه ما

بگو ای مدینه به شاه حرم ...

... زنانی که بر رویشان بی نقاب

نبودی رضا بنگرد آفتاب

برهنه بر چشم نامحرمان

ببردند بسته به یک ریسمان

الا ای مدینه به سوی رسول ...

... برون رفته از چشم و گردیده کور

و گر دیدی آندم که دربند بود

همان ناتوان کت جگر بند بود

اگر تا قیامت بدی زنده جان ...

... همی گفت باله و درد غم

که ای آفرینش تو را بنده گان

سپهر و زمینت پرستنده گان ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۷۱

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۱ - در ستایش حضرت پروردگار و شرح خونخواهی مختار وفادار از قاتلین فرزند احمد مختار (ص)

 

... به جز بر رخ آن که از بین خشم

ز بخشایش او فرو بسته چشم

حکیمی که آورد او درظهور ...

... ز آتش سرشته است نی گل بود

ز روز ازل گشت از او تابناک

به فانوس تن شمع جان های پاک ...

... به بد تا توانی میالای دست

خدای بی انباز را بنده باش

فرستاده گان را پرستنده باش ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۷۲

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۵ - ذکر تولد مختار وفادار عیه الرحمه

 

... مراین پور درکودکی راد بود

گرانسنگ و ستوار بنیاد بود

بسی روز دیدند کان بیقرین ...

... بدینسان ستودن که یارد فزود

یکی بنده بود از چهارم امام

کزو بودی آن شاه دین شادکام ...

... همی تابدند آن دو شاه زمن

بدی – راد مختار بسته میان

پذیرای فرمان همی سالیان ...

... چو می گشت مسلم به کوفه روان

به بنگاه خود برد و پیمان نمود

چو یک چند مسلم درآنجا ببود ...

... بشد راد مختار نیک اعتقاد

گرفتار زندان ابن زیاد

بماند او به زندان همی تا سپهر ...

... برفتند آل رسول امم ص

به زنجیر بازوی او بسته بود

دل از زنده گی پاک بگسسته بود

سرآمد برو چون زمانی دراز

به زندان یکی نامه بنمود ساز

کثیر معلمش بگرفت و برد ...

... که مختار را گر نخواهی فساد

رها کن ز زندان ابن زیاد

وگرنه ترا آورم نام پست ...

... چو پیغام پور خلیفه شنید

سوی پور مرجانه بنوشت زود

که مختار رابند – باید گشود

بشد پور مرجانه فرمانپذیر

رها کردش از سلسه همچو شیر

چو آن شیر – از بند و زندان بجست

به مکه بشد – ایمن آنجا نشست ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۷۳

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۸ - برگشتن بزرگان کوفه از مدینه

 

... پذیرایی فرمان شدند آن سران

ببستند پیمان کران تا کران

بگفتند شیر دژ آهنگ را ...

... گر او را سوی خویشتن خوانیا

به یاری از او دست بستانیا

امیری چو تو نامدار و هژیر ...

... به پاسخ فرستاده گان را بگفت

که بندم کمر بهر این سخت کار

چو باشم در این کار فرمانگزار ...

... چو مختار گردید آگه ز راز

شد از گفتگو بسته دم تا سه روز

چهارم برآمد چو گیتی فروز ...

... چو مهمان نو میزبان باز یافت

بزرگانه پذرفت و بنواختش

به یک جای با خویش بنشاختش

بدو داد مختار فرخ درود ...

... دو فرخ سپهبد دو نیکو گهر

چو بستند فرماندهی را کمر

به کوفه درون هرتن از شیعیان

ببست آن دو را بهر یاری میان

چو مختار شد کارش آراسته ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۷۴

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۱۰ - بیرون آمدن امیر مختار (ع) از بهر امارت

 

... ز درگاه سالار نو بانگ کوس

بشد تا بر گنبد آبنوس

غو نای پیچید درشهر و دشت ...

... کشد کیفر خون پروردگار

بر آمد ز بنگاه کوشنده شیر

ز لشگر به پاخاست بس بانگ تیر

براهیم زبنگاه کوشنده شیر

ز لشگر به پاخاست بس بانگ تیر ...

... بماندند آسوده تا صبحگاه

چو در تخت این آبنوسی سپهر

به سر چتر مختاری افراشت مهر ...

... چو عبداله آگاه شد زان شکست

به کاخ امارت شد و در ببست

گرفتند گردش سپاه دلیر ...

... مراو را پذیرای فرمان شدند

همه بسته ی بند پیمان شدند

امیرش به گاه محل خواندند ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۷۵

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۱۴ - رفتن ابراهیم به دیر راهب

 

... براهیم را چونکه با وی بدید

همی خیره بر چهر او بنگرید

براهیم دردل همی با نیاز ...

... طلایه برون کرده از چار سوی

به دشمن ببسته ره جستجوی

ره آگهی بیش از اینم نبود ...

... که نیکو بدارید یک لحظه پاس

مگر من دمی سر به بستر نهم

زکین براهیم اشتر رهم ...

... چو بشنید آن مرد نام زرا

بگفتا من اینک تو را بنده ام

سوی مصعبت رهنماینده ام ...

... مرا پیشوا نیست از اهل خیر

به دین غیر عبداله بن زبیر

بگفت ار چنین است پس پیشوای ...

... دمان مصعب از وی به هامون کشید

به سر بستی عمامه ی زرنگار

ابر باره ی برق پویش سوار ...

... گمانم همانا نه زین لشگری

نوند براهیم بن اشتری

و یا از بزرگان تازی نژاد ...

... شنید این چو از وی زبیری نژاد

به بند و زندانش فرمان بداد

هم اندر زمان روز بانش کشان

ببرد و ببستش به بند گران

یک شیرشد بسته در سلسله

کزو داشتی آسمان زلزله

به ایوان درآمد چو پور زبیر

یکی تخت بنهاد در پیش دیر

سپس گفت با مرد کای بد گهر ...

... کز ایدر برو سوی زندان دمان

بگو آرد این بسته را روزبان

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۷۶

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۱۶ - نامه نوشتن ابراهیم به مصعب

 

... فتادم به دام تو شوریده بخت

نهادی به کوپال من بند سخت

زبند تو تا من نبینم گزند

رهانید شیر خدایم زبند

بکشتم بسی از سپاهت به تیغ ...

... خداوند کیهان مرا گشت یار

که بگسستم آن بند آهن چو تار

جهان آفرین بس بود یار من ...

... که با من چو گنجشک باشند و باز

چو آمد به بن نامه ی پر زداد

بپیچید و بر سرش خاتم نهاد ...

... تو گفتی که خون شهیدان پاک

بجوشید از تربت تابناک

زره پوش کند آوران خیل خیل ...

... شد از باده ی خون سرخاک مست

خدنگ ابرسنان برهوا کله بست

چو دریای چین گشت میدان جنگ ...

... تن کشته گان سپاه غرور

به یاران دین بست راه عبور

همی تا نهان گشت شمشیر مهر ...

... زاندیشه ی روز دیگر نخفت

برآمد چو از خیمه ی آبنوس

سوار فلک نعره برداشت کوس ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۷۷

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۱۷ - مصاف دیگر آن دو لشگر

 

... بیامد میان دوصف ایستاد

بن نیزه را زد به چشم زمین

سرش برگذشت از سپهر برین ...

... بیاید ببیند بر و یال من

هم این کوه کوبنده کوپال من

چو آوای او میر لشگر شنفت ...

... برو با براهیم لختی بکوش

وزین خودنماییش بنما خموش

به عبداله آن جادویی درگرفت ...

... که آرند نام علی ع بر زبان

بدو گفت نام آور دیو بند

که می جستمت من ز چرخ بلند ...

... خروشید کای مردم زشت رای

اگر هست مردی یلی تیغ بند

که جوید زمن خون این خود پسند

بیاید که سازمش آنجا روان

که بگرفته بنگاه آن پهلوان

چه ترسیده بودند از تیغ او ...

... دگرها زشمشیرشان خسته شد

در زندگی بر همه بسته شد

هم از بیم جان مصعب نابکار ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۷۸

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۱۸ - غنیمت گرفت ابراهیم اموال سپاه مصعب را

 

... به پشت هیونان نمودند بار

ببستند دست اسیران به بند

سوی کوفه رفتند دور از گزند ...

... وگر از مهانم کهین توام

تو فرمانروایی و من بنده ات

زجان و دل استم پرستنده ات ...

... سراسر بگفت آنچه کرد و بدید

پس آن بستگان را به پیشش کشید

بدو آفرین خواند فرخ امیر ...

... کنون باز گردم بدان داستان

که بنوشته دانشور راستان

که چون مصعب از پور مالک گریخت ...

... چو یک چند بگذشت گفتا دبیر

بیاورد و بنهاد مشک و حریر

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۷۹

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۱۹ - نامه نوشتن مصعب به عبدالله ابن زبیر برادرش

 

یکی نامه بنوشت پنهان ز غیر

به سوی برادرش پور زبیر

که برما جهان راه شادی ببست

بخوردم زمختاریان من شکست

همه لشگر کشته یا خسته اند

گروهی برکوفیان بسته اند

دراین سخت هنگامه ام یاد کن

وزین بند تنگم دل آزاد کن

به مرد و به مرکب بکن یاوری ...

... تو با دشمن ار می توانی بکوش

وگرنه هم آنجای بنشین خموش

زمن چشم یاری تو ایدون مدار ...

الهامی کرمانشاهی
 
۱۰۱۸۰

الهامی کرمانشاهی » شاهدنامه (چهار خیابان باغ فردوس) » خیابان چهارم » بخش ۲۱ - رفتن سپهدار ابراهیم با مرد جاسوس به سپاه عامربن ربیعه

 

... کزو جان شیران پر از بیم بود

بدوگفت کای شیر شمشیر بند

مبادا ز چشم بدانت گزند ...

... چو نزدیک گشتند با آن سپاه

طلایه برایشان فرو بست راه

دگرگونه نقشی بزد آسمان ...

... ببردندشان پس بر آن پلید

زمانی برایشان همی بنگرید

بگفتا خود این مرد پیک منست ...

... برآشفت آن دشمن کردگار

بگفتا ببندیدشان خوار و زار

دویدند و بستند با بند سخت

مر آن هردو را مردم تیره بخت ...

... بدوگفت آن شیر بی ترس و باک

که چشم تو را بسته یزدان پاک

به شمشیر من زان مرا زین سپاه

بدین سوی بنمود این مرد راه

چنان از خداوندم امیدوار ...

... همی بینم ایدون چو دیوانه ات

به زنجیر بر بسته یالت چنین

رهت بسته از آسمان و زمین

تو از تیغ خود باز ترسانی ام ...

... بدو کوه مردی چنین گفت باز

که بر بندو نیروی خود برمناز

بسی هست آسان بر کردگار ...

... بگفت این دو را پاس نیکو بدار

سر و پایشان را به زنجیر و بند

همی با شود روز محکم ببند

که فردا برانجمن خوار و زار ...

... برآن میخ هاشان دو پا و دو دست

ابا بند آهن بسی سخت بست

نگهبانشان کرد مردی هزار

نیایش کنان بستگان چون هزار

در آن حال دشوار یزدان شناس ...

... همی خواندی از دل خداوند را

که ای از تو مفتاح هربند را

تو آگاهی از راز پوشیده ام ...

... لبش خواند قرآن به صوت حجاز

بدو گفت آن یار بسته به بند

به زاری که ای مهتر سربلند

دریغا که با دست خود رایگان

فکندیم خود را به بندی گران

گر امشب نمیریم زین بند سخت

چو خور بر نشیند به فیروزه تخت ...

... وگر هستمان زندگانی به جای

شب بند و زندان درآید به پای

سر مویی از ما نبیند گزند ...

... مرا دور از یاور از غمگسار

به بند بداندیش افکند زار

کجایند خویشان و پیوند من ...

... بجوی از خداوند گیتی پناه

رهایی از این بند از وی بخواه

مباش از جهان آفرین ناامید ...

... ازو هیچ پیدا نه جز کردگار

تنش پرنوا همچونی بند بند

زهر بند بانگ اناالحق بلند

به هر خاک راهی که می سود پای ...

... دو نیمش سر تاجور از پرند

دو دستش به خنجر بریده زبند

ز دیدار او از سرش رفت هوش ...

... بود از شما شاد جان آفرین

ز هر بند سختت نمایم رها

نیندیش از شیرو از اژدها ...

... ز هم و زاندوه بیگانه باش

مراین بد کنش را که بستت به بند

تو باید بریزیش خون از پرند

تو نیز ای ستمدیده دل شاد دار

که آزاد سازمت از بند و دار

چو این گفت آن تشنه کام فرات ...

... نه دیده تو پس جادوی ریمنی

گشادی و بستی به من راه نور

کند دادگر نور را از تو دور ...

... براهیم از آن مژده دلشاد شد

دل از بند هر رنجش آزاد شد

قضا را همان حاجت مرزبان

که بودی بر آن بستگاه روزبان

شنیدی سخن های ایشان همه ...

... نه آنان که قتل حسین ع خواستند

چو خونخواه او را تو داری به بند

چنانست کاو را رسانی گزند ...

... به یارانش یک کینه جو من بدم

کنون از روان بنده ی حیدرم

ز جان یاور آل پیغمبرم ...

... زکردار آیین بد توبه داد

چو آن مرد پیمان ایمان ببست

رها ساخت از بندشان پا و دست

بیاورد پس بهر هر دو دلیر ...

الهامی کرمانشاهی
 
 
۱
۵۰۷
۵۰۸
۵۰۹
۵۱۰
۵۱۱
۵۵۱