گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

رسیدیم نزدیک یثرب زمین

بفرمود آن رهبر چارمین

سراپرده ی بی خداوند شاه

به هامون درون برزنند آن سپاه

چو پرداخته گشت پرده سرای

مرا گفت آن داور رهنمای

که باب تو را بخشش کردگار

صلت باد ای مرد نیکو تبار

که او از سخن گستری بهره است

به نظم سخن نام بر می فراشت

تو را نیز بهره ی از آن کارهست

بگفتم بلی درسخن هست دست

بفرمود پس سوی یثرب خرام

بده آگهیشان ز قتل امام

هم از حال ما بستگان بلا

که اینک رسیدیم از کربلا

به فرمان آن داور رهنمون

براندم سوی شهر یثرب هیون

زن و مرد آن شهر برگرد من

نمودند پرسش کنان انجمن

نگفتم سخن تا بر قبر شاه

چو پیدا شد آن احمدی (ص) بارگاه

کشیدم ز دل ناله کای شهریار

خروشان سر از پاک تربت برآر

پذیره شو از عترت پاک خویش

اسیران دل خسته ی سینه ریش

که اینک زده خیمه با شور و شین

به نزدیک قبرت یتیم حسین (ع)

به همراه وی خواهران پدر

همان دختران تو ای تاجور

پس آنگاه با دیده ی اشکبار

سرودم که ای اهل یثرب دیار

نمانید برگرد قبر نبی (ص)

که شد کشته آن خسرو یثربی

حسین را بکشتند درکوفه زار

ز دیده ز بهر ویم اشکبار

فکندند برخاک ره پیکرش

ببردند برنیزه هر جا سرش

نمانده است جز پور بیمار او

تنی زنده از بسته و یار او

کنون آن خداوند دنیا و دین

ابا دختران رسول امین

به نزدیک یثرب زده بارگاه

پذیره شویدشس به افغان و آه

فکندند دستار و بر فرق خاک

فشاندند با ناله ی دردناک

چو اهل مدینه شنیدند این

گریبان دریدند و اندوهگین

زن و مرد افغان بر افراختند

ز پرده عروسان برون تاختند

ز هر خانه برخاست آوای غم

به تربت رسول خدا شده دژم

سرشک زن و مرد چون ناودان

زهر گوشه ی شهر بودی روان

تو گفتی قیامت پدیدار گشت

سپهر و ثریا نگونسار گشت

ز یثرب سراسر برون تاختند

زن و مرد آهنگ ره ساختند

چو دیدند از دور آن بارگاه

درفش و سراپرده یکسر سیاه

دگر ره فکندند بر جامه چاک

به سر برفشاندند با مویه خاک

ز آه زن و مرد یثرب زمین

سیه گشت روی سپهر برین

زنان سربرهنه پریشیده موی

سوی آل حیدر نهادند روی

به گرد زنان پرده ی غم زدند

ز نرگس به گلبرگ شبنم زدند

یکی زار گفتا که ای انجمن

دریغ از جوانان شمشیر زن

کجا رفت ماه بنی هاشما

چه آمد به عبدالله و قاسما

خداوند محراب و منبر چه شد

شبیه جمال پیمبر چه شد

وزان سوی مردان به گرد امام

برهنه سر و مو پریشان تمام

کشیدند صف با فغان و خروش

جگرشان پراز خون و دل پر زجوش

یکی جویش از گریه بر روی بود

به شه دیگری تعزیت گوی بود

یکی گفت کو آنکه جز او نبود

امامی به زیر سپهر کبود

یکی گفت گو شمع بزم بتول (س)

کجا رفت ریحان باغ رسول (ص)

زگفتارشان شاه بگریست خون

به پا خاست از خیمه آمد برون

پی خطبه برکرسی ای شد فراز

به گفتار او گوش ها گشت باز

نخستین خدا را بدینسان ستود

کزو گشته پیدا فراز و فرود