گنجور

 
۱۰۱۰۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵

 

به شبنم صبح این گلستان نشاند جوش غبار خود را

عرق چوسیلاب ازجبین رفت وما نکردیم کار خود را

ز پاس ناموس ناتوانی چو سایه ام ناگزیر طاقت

که هرچه زین کاروان گران شد به دوشم افکند بار خودرا

به عمر موهوم تنگ فرصت فزود صد بیش وکم ز غفلت ...

... تو ای حباب از طرب چه داری پر از عدم کن کنار خود را

بلندی سر به جیب هستی شد اعتبار جهان هستی

که شمع این بزم تا سحرگاه زنده دارد مزار خود را ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۰۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

... گرفتار وهم است آزادی ات

صدا می کشد بار زنجیر را

به وهم اینقدر چند خوابیدنت ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۰۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱

 

... که آخرروی نرم آب خواهدکشت آتش را

به اهل سوزکاوش داغ جانکاهی به بار آرد

چوشمع زروی نادانی مزن انگشت آتش را ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۰۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳

 

... به آهی می توانم قفل بر درزد دکانش را

کجا یابد سر ما ناکسان بار سجود او

مگر برجبهه بنویسیم نام آستانش را ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۰۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳

 

... با شغل خانه نسبت خشکی ست نال را

مه شد هزار بار هلال و هلال بدر

دیدیم وضع عالم نقص وکمال را ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۰۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱

 

... صید آغوش کرده است مرا

یک نفس بار زندگی چوحباب

آبله دوش کرده است مرا ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۰۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲

 

... جوهر اسرار آیا از خلف گیرد فروغ

خنده در بار است چون گل کاروان زخم را

از حدیث دردمندان خون حسرت می چکد ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۰۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳

 

... خاک خواهم شد اگر از خاک بردارد مرا

صد فلک ریزد غبار دامن افشانده ام

یک شررگر شعله ادراک بردارد مرا ...

... کوگریبان تا به دوش چاک بردارد مرا

بار اسباب گرانجانی ست سر تا پای من

کیست غیر از خاطر غمناک بردارد مرا

پیکرم گردد غبار یأس و برخیزد ز خاک

به که دست منت افلاک بردارد مرا ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۰۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰

 

... بازگشتن نیست از آیینه تمثال مرا

خاک نم گل می کندسامان خشکی از غبار

سیرکن هنگامه ادبار و اقبال مرا

بسکه درمیزان هستی سنگ قدرم بیش بود ...

... غیر خاک آخر چه باید بیخت غربال مرا

می کشم بار دل اما نقش می بندم به خاک

عجز خوش نقاش عبرت کرد جمال مرا

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۱۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵

 

... نگیرد سکته طرف دامن اشعار روانم را

غباری می فروشم در سر بازار موهومی

مبادا چشم بستن تخته گرداند دکانم را ...

... عرق بیرون این دریا نمی خواهد کرانم را

ز درد دل در این صحرا نبستم بار امیدی

جرس نالید و آتش زد متاع کاروانم را ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۱۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱

 

... تو معماری این خانه های گمان را

کسی بار دنیا نبرده ست بر سر

ز تسلیم بوسی ست سنگ گران را ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۱۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳

 

شدی پیر وهمان دربند غفلت می کنی جان را

به پشت خم کشی تاکی چوگردون بار امکان را

رباضت غره دارد زاهدان را لیک ازبن غافل ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۱۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴

 

... نیست سرو از بی بری ممنون احسان بهار

بار منت خم نسازد گردن آزاده را

آب در هر سرزمین دارد جدا خاصیتی ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۱۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸

 

... به وادیی که تعلق دلیل کوشش هاست

ز بار دل به زمین خفته گیر قافله را

ز صاحب امل آزادگی چه مکان است ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۱۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰

 

... کوگوش کز چکیدن خونم نواکشد

درکوچه های زخم غباری ست ناله را

هنگام شیب غافل از اسرار خودمباش ...

... عریانی توکسوت یکتایی است و بس

تا چند بار دوش نمایی دو شاله را

ناقص نبرد صرفه ز تقلیدکاملان ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۱۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹

 

... کرده چتر بدن اسباب پریشانی را

بار یابی چو به خاک درصاحب نظران

چین دامان ادب کن خط پیشانی را ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۱۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳

 

... حریصان را نباشد محنت از حمالی دنیا

گرانی کم رسد از بار درهم دوش ماهی را

به جای استخوان از پیکر اینجا تیر می روید ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۱۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱

 

... تسلیم عشق بودن مفت است هرچه باشد

ما را چه کار وکو بار درکار و بار عنقا

شهرت پرستی وهم تا چند باید اینجا ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۱۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶

 

بحرمی پیچد به موج از اشک غم پرورد ما

چرخ می گردد دوتا در فکر بار درد ما

گر به میدان ریاضت کهربا دعوی کند ...

... مهرة آزاد دل دارد بساط نرد ما

گر دهد صدبارگردون خاک عالم را به باد

بشکندآشفتگی رنگی به روی گرد ما ...

بیدل دهلوی
 
۱۰۱۲۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲

 

آخر به لو ح آ ینه اعتبار ما

چیزی نوشتنی ست به خط غبار ما

بزم از دل گداخته لبریز می شود ...

... ما و سراغ مطلب دیگر چه ممکن است

در چشم ما شکست ضعیفی غبار ما

نقش قدم ز خاک نشینان حیرت است ...

... بی مدعا ستمکش حیرانی خودیم

بیدل به دوش کس نتوان بست بار ما

بیدل دهلوی
 
 
۱
۵۰۴
۵۰۵
۵۰۶
۵۰۷
۵۰۸
۶۵۵