گنجور

 
بیدل دهلوی

بیاکه جام مروت دهیم حوصله را

به سایهٔ کف پا پروریم آبله را

به وادیی که تعلق دلیل کوشش‌هاست

ز بار دل به زمین خفته‌گیر قافله را

ز صاحب امل آزادگی چه مکان است

درین بساط‌گرانخیزی است حامله را

ز انقلاب حوادث بزرگی ایمن نیست

به طبع‌کوه اثر افزونتر است زلزله را

محبت از من و تو رنگ امیتازگداخت

تری و آب سزاوار نیست فاصله را

به‌کج ادایی حسن تغافلت نازم

که یاد اوگلهٔ ناز می‌کندگله را

چوصبح یک دونفس مغتنم شمربیدل

مکن دلیل اقامت چو زاهدان چله را