گنجور

 
بیدل دهلوی

ربود از بس خیال ساعد او هوش ماهی را

نمی‌باشد خبر از شورِ دریا گوشِ ماهی را

نفس دزدیدنم در شور امکان ریشه‌ها دارد

زبان با موج می‌جوشد لبِ خاموشِ ماهی را

ز دم‌سردی دوران کم نگردد گرمی دل‌ها

فسردن‌ مشکل است از آب‌ دریا جوش ماهی را

حریصان را نباشد محنت از حمالی دنیا

گرانی‌ کم رسد از بار درهم دوش ماهی را

به جای استخوان از پیکر اینجا تیر می‌‌روید

سراغ عافیت‌ِ کو وضعِ جوشن‌پوشِ ماهی را

غریق وصلم و شوق‌ِ کنار آواره‌ام دارد

تپیدن ناکجا وسعت دهد آغوش ماهی را

نصیحت‌ کارگر نبود غریقِ عشق را بیدل

به دریا احتیاج در نباشد گوش ماهی را