گنجور

 
۸۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۱

 

... ز هر سو که آیی برین بوم و بر

بجز ژرف دریا نبینی گذر

ز ما هر زنی کو گراید بشوی

ازان پس کس او را نه بینیم روی

بباید گذشتن به دریای ژرف

اگر خوش و گر نیز باریده برف ...

... دل آراسته سوی شهر زنان

ز دریا گذر کرد زن دو هزار

همه پاک با افسر و گوشوار ...

فردوسی
 
۸۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۲

 

بپرسید هرچیز و دریا بدید

وزان روی لشکر به مغرب کشید ...

... چو خورشید تابان بدانجا رسید

بران ژرف دریا شود ناپدید

پس چشمه در تیره گردد جهان ...

فردوسی
 
۸۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۶

 

... بهاران کز ابر اندر آید خروش

همان سبز دریا برآید به جوش

چو تنین ازان موج بردارد ابر ...

فردوسی
 
۸۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۹

 

... همی راند منزل به منزل به دشت

چهل روز تا پیش دریا گذشت

ز دیبا سراپرده ای برکشید ...

... به بالای سروست و با زور پیل

به بخشش به کردار دریای نیل

زبانش به کردار برنده تیغ ...

فردوسی
 
۸۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۰

 

... پس انگه بجنبید و لشکر براند

ازان سبز دریا چو گشتند باز

بیابان گرفتند و راه دراز ...

فردوسی
 
۸۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۱

 

... ز رفتن چو گشتند یکسر ستوه

یکی ژرف دریا بد آن روی کوه

پدید آمد و شاد شد زان سپاه

که دریا و هامون بدیدند راه

سوی ژرف دریا همی راندند

جهان آفرین را همی خواندند ...

... چه مردی بدو گفت نام تو چیست

ز دریا چه یابی و کام تو چیست

بدو گفت شاها مرا باب و مام ...

فردوسی
 
۸۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۷

 

... کنیزک بیامد بر اردشیر

چو دریا برآشفت مرد جوان

که یک روز نشکیبی از اردوان ...

فردوسی
 
۸۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۰

 

وزین سو به دریا رسید اردشیر

به یزدان چنین گفت کای دستگیر ...

... ز فر و ز اورنگ او گشت شاد

بیامد به دریا هم اندر شتاب

به هر سو برافگند زورق به آب ...

... ز شادی جوان شد دل مرد پیر

همی رفت مردم ز دریا و کوه

به نزدیک برنا گروها گروه ...

... به فرمان تو کوه هامون کنیم

به تیغ آب دریا همه خون کنیم

چو پاسخ بدان گونه دید اردشیر ...

... به دل در ز اندیشه کین گسترید

به نزدیک دریا یکی شارستان

پی افگند و شد شارستان کارستان ...

فردوسی
 
۸۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۲

 

... چو آباد کردش کس اندر نشاخت

به جایی یکی ژرف دریا بدید

همی کوه بایست پیشش برید ...

فردوسی
 
۹۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۷

 

... برآن گونه شد لشکر هفتواد

که گفتی بجنبید دریا ز باد

بیابان چنان شد ز هر دو سپاه ...

... پس پشت او بد یکی آبگیر

چو دریای زنگارگون شد سیاه

طلایه بیامد ز هر دو سپاه ...

فردوسی
 
۹۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۹

 

... بدو اندرون کرم و گنج و گروه

به پیش اندرون شهر و دریا بپشت

دژی بر سر کوه و راهی درشت ...

فردوسی
 
۹۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۲۱

 

... بفرمود پس شهریار بلند

زدن پیش دریا دو دار بلند

دو بدخواه را زنده بر دار کرد ...

فردوسی
 
۹۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اورمزد » بخش ۲

 

... شتاب آورد دل پر از خون شود

هرانکس که با آب دریا نبرد

بجوید نباشد خردمند مرد ...

فردوسی
 
۹۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شاپور ذوالاکتاف » بخش ۳

 

... چو شب در زمین پادشاهی گرفت

ز دریا به دریا سپاهی گرفت

زمین تیره گون کوه چون نیل شد ...

فردوسی
 
۹۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزه‌گر » بخش ۳

 

... هم از داغ دیگر کمیتی به رنگ

تو گفتی ز دریا برآمد نهنگ

همی آتش افروخت از نعل اوی ...

فردوسی
 
۹۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزه‌گر » بخش ۹

 

... بیاورد سیصد عماری و مهد

گذر کرد بر سوی دریای شهر

شب و روز بودی به مهد اندرون ...

... چو نزدیکی چشمه سو رسید

برون آمد از مهد و دریا بدید

ازان آب لختی به سر بر نهاد ...

... که از خویشتن دید نیکی همه

ز دریا برآمد یکی اسپ خنگ

سرین گرد چون گور و کوتاه لنگ ...

فردوسی
 
۹۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزه‌گر » بخش ۱۳

 

... بپیچند و خوی پلنگ آورند

من این دشت جهرم چو دریا کنم

ز خورشید تابان ثریا کنم ...

فردوسی
 
۹۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزه‌گر » بخش ۱۷

 

... همی تیر بارید ز ابر سیاه

نه دریا پدید و نه دشت و نه راغ

نبینم همی در هوا پر زاغ ...

فردوسی
 
۹۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۱

 

... به هر جای آتش همی سوختند

ز دریا چو خورشید برزد درفش

چو مصقول کرد این سرای بنفش ...

... میان کهان و میان مهان

دلت گر به درهای دریاستی

ز دریا گهر موج برخاستی

ندانست کس در جهان کان کجاست ...

... که ننگ آمدت این سرای سپنج

به دریا همانا که چندین گهر

به دیده ندیدست کس بیشتر ...

فردوسی
 
۱۰۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۲

 

... هرانکس که بودند نخچیرجوی

سوی آب دریا نهادند روی

جهاندار بهرام هر هفت سال

بدان آب رفتی به فرخنده فال

چو لشکر به نزدیک دریا رسید

شهنشاه دریا پر از مرغ دید

بزد طبل و طغری شد اندر هوا ...

... به شادی بخندد دل از مهر تو

دلت همچو دریا و رایت چو ابر

شکارت نبینم همی جز هژبر ...

فردوسی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۳۷۳