گنجور

 
۹۹۰۱

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲ - مناجات

 

... به حرافی رازهای نهان

به باریدن ابرهای کرم

به نگرفتن طبع اهل همم ...

... به هرزه در آیی تدبیرها

به پرباری نخل آزادگی

به پرکاری صفحه سادگی ...

... به دلسوزی بلبل از ناله ها

به خونباری دیده نوبهار

به پرخونی دامن کوهسار ...

... به هر چیز و هرکس ز آثار تو

که دارند راهی بدربار تو

که رحمی کنی بر من و زاریم ...

... ندارم بجز خود فروشی خرید

به جای عمل بسته بار امید

گناهم یکی باشد امید صد ...

... چگویم از این بدرگ جمله زشت

چگویم از این ابر اندوه بار

چگویم از این دیو وارونه کار ...

واعظ قزوینی
 
۹۹۰۲

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵

 

... ببستند بر ناوک جاده پر

به هر منزلی بار انداختند

ز نو روزگاری دگر ساختند ...

واعظ قزوینی
 
۹۹۰۳

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸

 

... زهر جانبی رخنه ها استوار

بسی محکم آن برج و آن باره شد

سپه چون شرر قلعه چون خاره شد ...

... دو غوغا بهم شور محشر شدند

ز باریدن تیر و تیغ یلان

شد از هر طرف جوی خونی روان ...

... شدش دامن خیمه بال هما

طنابی ز هرسوی آن بارگاه

چو دست دلیران و دامان شاه ...

... گرفت ابرو صبح از چشم مهر

دگر بار ترکان برون تاختند

لوای نگونساری افراختند ...

... دگر ره سر خصم شد چون سپند

دگر بار از بیم تیغ یلان

سوی قلعه گشتند ترکان دوان ...

واعظ قزوینی
 
۹۹۰۴

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۳ - مثنوی سفرنامه مازندران واعظ و تعریف شهر اشرف و مدح شاه عباس ثانی

 

... که سیلاب سرشکم ره نمیداد

گرانبار آنچنان از محنت و غم

که نتوانست خوابم برد یکدم

چه غم مجنون کن صد عقل کامل

چه محنت کوله بار صد جهان دل

به تنهایی همه شب یار بودم ...

... جز آن ساحل دلت راهی نجوید

که جز بحر این غبار از دل نشوید

بدل زین حرف بار عزم بستم

باین باران زجا چون سبزه جستم

برآوردم ز بحر غم سر خویش ...

... اگر بحرش ندارد در و مرجان

هوا بحریست پر گوهر ز باران

ز بس موج هوایش آبدار است ...

... زمن بشنو کنون تا گویمت راست

ز بار شوکت شاه عدو سوز

نشسته در عرق آن تل شب و روز ...

واعظ قزوینی
 
۹۹۰۵

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » اضافات » در آفرین شاه سلیمان صفوی

 

... رعدها هر سو حدی خوان از یمین و از یسار

جملگی از آب و نان رزق خواران زیر بار

هر قدمشان از گران باری عرق ریزیست کار

ز آن به شکر از سبزه تر شد چمن رطب اللسان ...

... آب ده چون ژاله چشمی از رخ زیبای گل

عمر چون آبست باری بگذرد در پای گل

خیز کز کف می رود فرصت چو گل دامن کشان ...

... نوگلی بر نیله خنگ شاخ تر هر سو سوار

از قماش رنگ و بو هر غنچه بسته عدل بار

سروها گشته روان وز آب ها رفته قرار ...

... تاز پابوس سریرش کرد اوج بر تری

می کند هر قطره باران تلاش گوهری

پیشه مهر است در بازار جودش زرگری ...

... کام ها او را رعیت چون دعاها لشکرش

همتش ابر و بود باران عطای بیمرش

دم زدن از حرف حاجت باد باران آورش

گرچه جودش را نباشد حاجت اظهار آن ...

... دیده احسانش از چشم طمع بیناتر است

آستان بارگاهش ز آسمان والاتر است

رتبه مدح و ثنایش از سخن بالاتر است ...

واعظ قزوینی
 
۹۹۰۶

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » اضافات » مرثیه شاه شهدا گوهر دریای امامت حضرت حسین بن علی «ع »

 

... بر سینه زند از دل خود سنگ ملامت

از بار گران غم آن تشنه لبان بود

کآندم نتوانست ز جا خاست قیامت ...

... بر آینه خاطر جبریل امین زد

باران نبود کز غم لب تشنگی اش بحر

خود را به فلک برد و ز حسرت به زمین زد ...

... واعظ ز سخن به که ببندیم زبان را

کز گریه دل و دیده خونبار فرو ماند

طاقت ز شنیدن سخن از کار فروماند

واعظ قزوینی
 
۹۹۰۷

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۴۳

 

ای تاجر قلمرو هستی نبسته بار

از چشم خفته خیمه بدشت عدم مزن

واعظ قزوینی
 
۹۹۰۸

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

چمن جلوه کن غبار مرا

سبز کن باغ انتظار مرا ...

... عشق دیوانه خوش تماشایی است

سیر کن سیر کار و بار مرا

خنده می آیدم چو می پرسی ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۰۹

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

... سینه صافی سینه صافی ترک جوشن پوش ما

بار دهشت بسته ایم از کوی غفلت می رسیم

دست ما و دامن شرم فراغت کوش ما

اسیر شهرستانی
 
۹۹۱۰

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

... بیستون معدن الماس و جگر تیشه ما

از گل ناله زنجیر به بار آمده ایم

مگر ابریشم این ساز بود ریشه ما ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۱۱

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

... تا توانی آمدن ای شوخ سنگین دل بیا

برگ و بار کشت ما را نیست هنگام گداز

برق بیحاصل برو یا در سر حاصل بیا

اسیر شهرستانی
 
۹۹۱۲

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

... بود ورد من شیدا علی بن ابیطالب

به صد طوفان شکستن در حبابی بار بگشاید

بگوید فاش اگر دریا علی بن ابیطالب ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۱۳

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

... جوش عشق است خوش تماشایی است

گشت در باغ برگ و بار غریب

اشک من تا بهار پیرا شد ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۱۴

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

... برای خاطر او پاسبان گل شده ام

ز دل تپیدنم آیینه از غبار پر است

صدای ناله زنجیر ما نمی آید ...

... نوای بلبل باغ وفا شمیم گل است

که یاد خنده گر آرد لبش به بار پر است

اگر به بال و پر همتش گشاید بال ...

... چو بوی گل که به بال صبا کند پرواز

ز پاره های دلم دامن غبار پر است

شده است دانه زنجیرم آبروی گهر ...

... گلی است بر سر صحرا خرابه در نظرم

ز بسکه دیده ام از گرد اعتبار پر است

غبار سوخته ام نور چشم گلزار است

برای گرمی بازار لاله زار پر است ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۱۵

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

... چون غضب شمشیرکین بندد مروت خوشنماست

پیر خود بار اطاعت برده بر دوش غرور

از جوانان خجالت پیشه طاعت خوشنماست ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۱۶

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

... زان وفا دشمن جفا چندانکه بینی صبرکن

اینچنین می باشد ای دل کار و بار عاشقی است

اسیر شهرستانی
 
۹۹۱۷

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

... پاکی بینش قمار مشکلی است

هست برما بی بری چون بید بار

شهرت بیحاصلی هم حاصلی است ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۱۸

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

... عالم خراب فتنه یک جلوه بیش نیست

هر کس که هست چشم به راه غبار اوست

نور چراغ دیده دیر و حرم یکی است ...

... رونق فزای حسن بود عشق خاکسار

شادیم از اینکه خواری ما اعتبار اوست

می گوید از زبان که گذشتم ز یار اسیر

تا در دلش چه می گذرد کار و بار اوست

اسیر شهرستانی
 
۹۹۱۹

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

... زر شکسته دل بیش از این عیار نداشت

غبار سوخته ما به لاله زار گریخت

تحمل نفس سرد روزگار نداشت ...

... بهار خانه به دوشی چه خنده ها که نکرد

به شوخ چشمی مجنون گلی به بار نداشت

خرابی از گل صدبرگ باج می گیرد ...

اسیر شهرستانی
 
۹۹۲۰

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

... آسمان ما را گرفتار طلسم شیشه داشت

کوهکن در زیر بار ننگ مزدوری نبود

خونبهای صد چو خسرو از شرار تیشه داشت ...

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۴۹۴
۴۹۵
۴۹۶
۴۹۷
۴۹۸
۶۵۵