گنجور

 
اسیر شهرستانی

سبزه ما کی ز برق خرمنی اندیشه داشت

گر دمید از آب حیوان آتشی در ریشه داشت

در شکست توبه کار عشرت ما شد درست

آسمان ما را گرفتار طلسم شیشه داشت

کوهکن در زیر بار ننگ مزدوری نبود

خونبهای صد چو خسرو از شرار تیشه داشت

دوش زاهد را چو ساغر اختیار از دست رفت

زان ید بیضا که می در آستین شیشه داشت

از نگاه گرم فهمیدم که با من چشم او

باده بد مستیی در ساغر اندیشه داشت

چون کنم با طعنه دشمن که کوه سخت جان

صد جراحت بر دل از تیغ زبان تیشه داشت

بهره ور می شد ز گوهرهای نظم خود اسیر

گر طریق این سخنور زان شاعر پیشه داشت