شادیم از دلی که شکستن عیار اوست
داریم عالمی که خرابی حصار اوست
خالی ز رنگ و بوی گلستان عشق نیست
هستی و نیستی که خزان و بهار اوست
عالم خراب فتنه یک جلوه بیش نیست
هر کس که هست چشم به راه غبار اوست
نور چراغ دیده دیر و حرم یکی است
گر پرتو از دو خانه دهد روی کار اوست
رونق فزای حسن بود عشق خاکسار
شادیم از اینکه خواری ما اعتبار اوست
می گوید از زبان که گذشتم ز یار اسیر
تا در دلش چه می گذرد کار و بار اوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات ابراز شادی و شگفتی میکند از عشق و زیبایی که در هستی و نیستی وجود دارد. او به این نکته اشاره دارد که هرچند عالم پر از فتنه و چالش است، اما همه در انتظار نشانههایی از عشق هستند. این عشق و زیبایی باعث رونق زندگی و اعتبار انسانها میشود. همچنین شاعر به ارتباط بین دل و عشق اشاره میکند و میگوید که گذشتن از یار و معشوق خود، به نوعی درک عمیقتری از حال و آیندهی او به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: خوشحالیم از دلمان که توانسته است سختیها را تحمل کند و از شرایط سخت دنیا، به دلیل آسیبهایی که به ما وارد شده، احساس میکنیم.
هوش مصنوعی: عشق مانند گلستانی است که همیشه جاذبه و جوانی دارد. در این گلستان، وجود و عدم به هم پیوند خوردهاند و همین باعث تغییرات فصلی مانند پاییز و بهار میشود.
هوش مصنوعی: دنیا پر از آشفتگی است و هر چیزی که میبینیم تنها نمایشی از یک رویداد بزرگتر است. هر فردی که وجود دارد، منتظر نشانهای از اوضاع و تغییرات است.
هوش مصنوعی: نور چشمان انسان و نور خانه خدا هر دو یکی هستند. اگر هر یک از این نورها باعث روشنایی و روشنی در کارهای او شود، آن فرد به هدف خودش میرسد.
هوش مصنوعی: عشق به زیبایی باعث شادابی و سرزندگی میشود و ما افتخار میکنیم که ذلت و فروتنی ما نشانه ارزش و اعتبار اوست.
هوش مصنوعی: شخصی میگوید وقتی از صحبت و کلام گذشتم و وارد دل یار شدم، در آنجا متوجه میشوم که چه احساساتی دارد و چه فکرهایی در سرش میگذرد. این موضوع فقط مربوط به او و حال و روزش است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امروز خلق را همه فخر از تبار اوست
وین روزگار خوش، همه از روزگار اوست
از بهر آنکه شاه جهان دوستدار اوست
دولت مطیع اوست، خداوند یار اوست
آن دلبری که خوبی بسیار یار اوست
دردا که در دلم همه پیکار کار اوست
گرد سرای وصل نگشته است یک نفس
پیش در فراق بصد بار بار اوست
در نار هجر روی چو آبی شدم از آنک
[...]
شاهی که عدل و جود همه روزگار اوست
تاریخ نصرت و ظفر از روزگار اوست
قفل غم و کلید طرب روز بزم اوست
اثبات عدل و نفی ستم روز بار اوست
والی به حد شام یکی پهلوان اوست
[...]
خرچنگ کجرواست مه اندر کنار اوست
ور شیر ابخر است غزاله شکار اوست
آن چشم مست بین که خرد در خمار اوست
و آن لعل چون شکر که روانها شکار اوست
عمری است تا چو شمع بامید یک سخن
موقوف پرور دهن تنگ بار اوست
تا کی بخنده ئی سردندان کند سپید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.