گنجور

 
۹۸۰۱

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در منقبت امام علی‌النقی(ع)

 

... به عهد قدت در چمن بی تکلف

خجالت بود جمله بار صنوبر

خرامی به خاک شهیدان خود کن ...

... به بال و پر ناله خواهم پریدن

شود گر سبکباری ضعف یاور

یکی بر سر این نه ایوان برآیم ...

... که با نور ظلمت نباشد برابر

به درگاه او بار نبود فلک را

اگر تا قیامت زند حلقه بر در ...

... وگر ریشه در خاک مهرش دواند

دهد بار عصیان گل مغفرت بر

درین آرزو پیر شد نخل طوبی ...

... چه فیض است درگاه او را که دارد

غبار درش جلوه موج عنبر

چه نورست خاک درش را که گردش ...

فیاض لاهیجی
 
۹۸۰۲

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در منقبت امام حسن عسگری(ع)

 

... این قدر هست که کف بر لب جان می آرم

تا بود شوق مرا محمل غم بار جمل

گر سرایم نه به قانون ادب معذورم ...

فیاض لاهیجی
 
۹۸۰۳

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در عبرت و تخلص به نام نامی ولی‌عصر(عج)

 

... قسمت میراث خواران است آخر مالتان

ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار

قالتان حاصل ندارد جز نزاع و جز جدال ...

... آخر آدم چند باشد همچو گاوان و خران

آخر از تخم ملک تا چند دیو آید به بار

نفس نطقی دانه ای دان از ملک در آدمی ...

... در زمین افکنده اند این دانه و پس داده اند

آبش از سرچشمه ای کش هست شرعش جویبار

مزرع انسان که کشتش دانه قدسی بود ...

... خو به تلخی های دنیا کن ز مرگ آرزو

تا ز هر موی تو همچون نیشکر آید به بار

ای که دل در عز و جاه دهر فانی بسته ای ...

... خود درون نه فلک این چار عنصر را چه قدر

در میان چار عنصر خاک را کو اعتبار

در چنین بی اعتباری بین که در دست تو چیست

وانچه در دست تو هم باشد چه داری اختیار

گه زبون آسمانی تا بتابد آفتاب

گه رهین جلوه ابری که گردد قطره بار

گر امیری در زحیری از وزیر و از وکیل ...

... مقتدایی را چه گویم هان عصا و هان ردا

جبه بار صد جمل دستار بار صد حمار

بهر چه بهر شکار این سگان پر فساد ...

... منت فرمانبران و خدمت فرماندهان

وحشت بیگانگان و زحمت خویش و تبار

چیست دانی درنظر قدر تو و دنیای تو ...

... کس چه داند آنچه من از چرخ و انجم می کشم

گلبنی دارم که جز خارش نمی آید به بار

مردمان را می سپارم زنده در خاک عدم

گردمی از دامن خاطر بیفشانم غبار

بسکه خوردم خون دل تا چشم برهم می زنم ...

... من ز خود منت پذیرم هرچه می بینم ز چرخ

در سر کوی بلا شایستگی دارد غبار

صید دام شاخسار شوق نبود هر مگس ...

... کی زمین سخت را از هم شکافد پیرزن

کی برد بار جمل را گاه کین پیره حمار

کی تواند صعوه همبازی شود با شاهباز ...

... عشق گوی و عشق جوی و عشق خوان و عشق دان

عشق نوش و عشق پوش و عشق پاش و عشق بار

تا سراپا عشق گردی و نماند از تو هیچ ...

... از عموم هرج و مرج آزادگان در فتنه اند

از وفور ظلم و جور آیینه ها اندر غبار

سر بود بر سروران آن کو نداند سر ز پای

بار بر مردان نهد آن کو نیرزد زیر بار

هرچه گویم عیب این دنیاپرستان با خود است ...

... تخم دین کارند و حاصل غیر دنیا هیچ نه

دانه دانش نشانند و نه غیر جهل بار

نه بکار دین درند و نه بدنیا درخورند ...

... دانه های مختلف از یک زمین گردند سبز

نخل های مفترق در یک هوا گیرند بار

نغمه های ناملایم یک نوا آید به گوش ...

... جلوه معشوق بر عاشق قیامت می کند

شیعه را قسمت بود در عهد او عمر دوبار

معنی رجعت همین باشد به پیش شیعیان ...

فیاض لاهیجی
 
۹۸۰۴

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - در مدح میرداماد

 

... اگر به تربیت ساکنان باغ شوی

که آبشان دهی از جویبار استعداد

ز فیض عام تو شاید که میوه آرد سرو ...

... ز تست شهر صفاهان به رتبه خیر بلاد

تبارک الله ازین گلشن بهشت آیین

که می دهد به صفا از بهشت رضوان یاد ...

... ترا عظیم بود شان وگرنه من در مدح

هزار بار به حسان گرفته ام ایراد

ز خجلت تو دهانم چو غنچه شد بسته ...

فیاض لاهیجی
 
۹۸۰۵

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - شاید در مدح میرداماد باشد

 

... جدول آب روان و عکس گل ها ریخته

گر به رنگین مجلس او بار یابد آفتاب

یابد اسباب بزرگی را مهیا ریخته ...

... بوسه لب ها را تمامی وقف درگاه تو شد

هرکجا این نخل بار آورده آنجا ریخته

گرچه من دورم ز درگاه تو زین شادم که هست ...

فیاض لاهیجی
 
۹۸۰۶

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - مطلع سوم

 

... چوب دربانش صداع چرخ را صندل فروش

بار احسانش جیاد خلق را مالک رقاب

شاه بیت قدرش از ترکیب گردون منتخب ...

... جلوه انجم بود پیش از طلوع آفتاب

ابر لطفش گر ببارد قطره ای بر گلستان

تا ابد دیگر نیابی تلخکامی در گلاب ...

... لشکرش چون نور کوکب برتر آید از حساب

آسمان در زیر بار منت این آستان

نیر اعظم به مژگان خاکروب این جناب

فیاض لاهیجی
 
۹۸۰۷

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - تجدید مطلع

 

... نفس نفس نفس خسته می رود از خویش

اگر درآرد دوشی به زیر بار شمیم

نشاط عید فنا آن چنان عروج گرفت ...

... مرا دعای تو از عذر جرم فرض تر است

کسی ز خویش نگوید به بارگاه کریم

همیشه تا به امیدست باز چشم نیاز ...

فیاض لاهیجی
 
۹۸۰۸

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - در مدح میرزا رفیع وزیر و توصیف آستانه حضرت معصومه (س)

 

... ز ضعف قوت رحلت نمانده ورنه مرا

نفس برون شده بودی هزار بار از تن

امید جغد چنانم نشسته در پس مرگ ...

... ز آفتاب شکایت نمی توان کردن

هزار بار شنیدم که گفته ای فیاض

که هست شمع هنر در زمنه زو روشن ...

... ولی خدا دهدم جرأت بیان کردن

هزار بار به دل نقش بسته ام که کنم

در آن محیط رجال هنروری مأمن ...

... روا مدار کزین روضه دور مانم دور

که از غبار درش گشته دیده ام روشن

چه آستانه بهشتی که بیند از رضوان

چنان غبار در او بگیردش دامن

که با هزار فسون و فسانه نتواند ...

... ز عطر او چه زمین فرج چه دشت ختن

بسان آنکه بروبد کسی ز خانه غبار

در آستانة آن فیض می توان رفتن

از آن همیشه دهد نور آفتاب که کرد

ز شمع بارگه او چراغ خود روشن

نهال شمع که دارد گل تجلی بار

بود بعینه چون نخل وادی ایمن ...

... قیاس رشتة قندیل ها توان کردن

غبار فرش درش آبروی مهر منیر

خط کتابة او سرنوشت چرخ کهن ...

فیاض لاهیجی
 
۹۸۰۹

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - ترکیب‌بند در منقبت مولانا امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام و وداع با خاک نجف

 

... آب گوهر هر طرف طوفان کند چون سرکند

بارش ابر سخایت یا امیرالمؤمنین

طول و عرض این جهات سته جایت کی سزد ...

... من که می میرم برایت یا امیرالمؤمنین

عرش باشد آستانی درگه بار ترا

چینة اول بود نه چرخ دیوار ترا ...

فیاض لاهیجی
 
۹۸۱۰

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - ترکیب‌بند در منقبت امیر مؤمنان علی (ع)

 

... دامن اسباب برافشانده ام

بار بود خانه که بر دوش نیست

چوش دلم ناز فلک برنداشت ...

... یک کس از احرام نیامد برون

بر در این کعبه مگر بار نیست

رخصت نظارة دیدار دوست ...

فیاض لاهیجی
 
۹۸۱۱

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - ترکیب‌بند در رثای حضرت سیدالشهدا (ع)

 

... این طاق سرنگون که هلال محرم است

از بار غم خمیده قد ماه نو بلی

پشت سپهر نیز ازین غصه ها خم است ...

... تا شب مدار دیده به اشک دمادم است

در پیش موج گریه زمین را چه اعتبار

این سیل را معامله با عرش اعظم است ...

... چندین گل شکفته ز بستان کربلا

گلبن به جای گل دل خونین دهد به بار

خون خورده است خاک گلستان کربلا ...

... تنها نه گرد غصه به آدم رسید و بس

این غم غبار آینة مهر و ماه شد

پیغام درد تا برساند به شرق و غرب ...

... چشمی به سوی دشمن و چشمی به سوی دوست

پایی به ره نهاده و پایی به بارگاه

غیرت کشیده گوشة خاطر به دفع خصم ...

... شد آب بی قرار زمین گیر همچو کوه

شد خاک پرثبات سبک خیز چون غبار

پیچیده دود در دل آتش ازین ستم ...

... دل های دردناک چه گویم که چون شدند

بار دگر که سرور جان بخش دل ستان

آمد به قصد حملة آن قوم بی کران ...

... فریاد ناله در فلک هشتمین فتاد

برگشت روزگار و دگر گشت کار و بار

شد بر فلک زمین و فلک بر زمین فتاد ...

... فریاد برکشیده ازین جرم و ماجرا

در بارگاه عرش درآید به دادخواست

بر دعویش ملایک و جن و پری گوا ...

فیاض لاهیجی
 
۹۸۱۲

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - ترکیب‌بند در عشق عرفانی

 

... چون شیشه خنده بر می چون ارغوان زنیم

زین بار هستیی که گرانی کند به ما

خود را سبک کنیم و به رطل گران زنیم ...

... جانم ز غصه های جهان دردپرورست

دل از غبار کینة دوران مکدرست

کو روی تازه ای که برآید به کام دل ...

... بهتر ز یکدگر گذرد ماه و سال تو

بارش گل تجلی و بر آتش کلیم

نسبت به نخل طور رساند نهال تو ...

... چون آستان فتادة این درگهم که هست

خاک در تو آب رخ اعتبار من

یک دم نشین به ناز به پیشم که تا نهد ...

... این روزگار تیره و بخت سیاه داشت

صد بار سوختی و تسلی نمی شوی

مسکین دلم به کیش تو چندین گناه داشت ...

فیاض لاهیجی
 
۹۸۱۳

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » مثنویات » ساقی‌نامه

 

... در صبح بر روی شب وا شود

سر از خواب چون گل سبکبار کن

صراحی بخوابست بیدار کن ...

... به مخمور کز باده بویی کشید

به دوشی که بار سبویی کشید

به رندی که بی باده هوشش برند ...

... بود یا رب از زندگی بر خوریم

به میخانه بار دگر بگذریم

به یاران میخانه یکدل شویم ...

... از آن می که تن را کند همچو جان

سبک سازد این سر ز بار گران

بجا مانم این بار سنگین ز خاک

بیفشانم این گرد را در مغاک ...

... که من مردم از شوق دیدار خویش

دگر باره عشقم جوان کرده است

زمین مرا آسمان کرده است ...

فیاض لاهیجی
 
۹۸۱۴

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » مثنویات » معراجیه

 

... از فلک جسته در پناه نجف

اندر آن بارگاه عز و سری

زده بازار گرم خاک دری ...

... چون سپردند قامتش در خاک

گشت یک باره جیب صبرم چاک

تن چون برف را لحد شد ظرف ...

... رفته راهی که نیست آمدنش

سخن اینجا رسید و شد باریک

سفری دور و ره بسی نزدیک ...

... چشم بر منکر و نکیر افتاد

رفت یک باره دست و دل از کار

دیدنی کم ندیدنی بسیار ...

... کفنش بر تنست نفت سفید

بار دیگر ز هوش رفتم باز

نه به سر هوش و نه به لب آواز ...

... آنچه هم داشت نامدش به زبان

مهر من چون نبود در بارش

زان کسادی گرفت بازارش ...

... بر زبانش نیامدی ز عناد

این چنین است حکم بار اله

که کسی بی بصر نبیند راه ...

... خود به مرگ خود ار شتافته ای

لیک عمر دوباره یافته ای

چون شوی زین مضیق تیره خلاص ...

فیاض لاهیجی
 
۹۸۱۵

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

در آرزوی وصال آن خوشرفتار

زان رو که خلا محال باشد هر بار

خلوتگه دیده از همه پردازم ...

فیاض لاهیجی
 
۹۸۱۶

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

... آخر تن و جان خسته ای چند کشد

در عشق تو بار ناله بر دوش نفس

فیاض لاهیجی
 
۹۸۱۷

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

چشم سیه یار نپرسی حالم

بیمارم و یک بار نپرسی حالم

بیماران حال یکدگر می پرسند ...

فیاض لاهیجی
 
۹۸۱۸

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

... باید یک چند محو مستی بودن

بر نیستیی زن که سبکبار شوی

تا کی در زیر بار هستی بودن

فیاض لاهیجی
 
۹۸۱۹

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

... زاهد چو نیی تو بت پرستی تا کی

این بار گران زور دگر می خواهد

عجز تو و طمطراق هستی تا کی

فیاض لاهیجی
 
۹۸۲۰

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

تا کی هدف بوده و نابوده شوی

ترسم در زیر بار فرسوده شوی

تا چند به دوش خود کشیدن خود را ...

فیاض لاهیجی
 
 
۱
۴۸۹
۴۹۰
۴۹۱
۴۹۲
۴۹۳
۶۵۵