گنجور

 
۹۶۴۱

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸

 

... یاد قیامت بروز تا بتوانی بکن

اشک ندامت بشب تا بتوانی ببار

کیسه پر زر به روز در ره مسکین بریز ...

... روز چو شد نان بده از طلب کسب و کار

کن سبک از ناله شب دوش ز بار گناه

روز ز بهر کسان دوش بنه زیر بار

دوش نگردد سبک از غم یک معصیت ...

فیض کاشانی
 
۹۶۴۲

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵

 

... تشنه هر باده مخموری دگر

میکشم تا بار غمهای تو را

میبرم از هر غمی روزی دگر ...

فیض کاشانی
 
۹۶۴۳

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶

 

... مجنون تراست هوش دیگر

هر دوش این بار بر نتابد

عشق تو کشم بدوش دیگر ...

فیض کاشانی
 
۹۶۴۴

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۶

 

ای خفته رسید یار برخیز

از خود بفشان غبار برخیز

هین بر سر لطف و مهر آمد ...

... ای کاهل سست چند خسبی

هین چیست بکار و بار برخیز

هین مرغ سحر بنغمه آمد ...

... آهی ز درون خسته بر کش

از دیده سرشک بار برخیز

فرصت تنگست و کار بسیار ...

فیض کاشانی
 
۹۶۴۵

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۵

 

... صلای ساقی ارواح و بانگ نوشانوش

ندا رسید دگر بار کای قتیل فراق

بیا و از لب ما شربت حیات بنوش ...

فیض کاشانی
 
۹۶۴۶

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰

 

... رو بصیرت کن پس روی کن در کار خویش

بار بر کس گر نهی دوش خودت گردد گران

دوش خودخواهی سبک بر کس میفکن بار خویش

در حقیقت هست آزار کسان آزار خود ...

فیض کاشانی
 
۹۶۴۷

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۴

 

... دل چو بستم در هوا کردم غلط

کاشکی یکبار بودی یا دو بار

اندرین ره بارها کردم غلط

کاشکی یک یا دو جا بودی غلط ...

فیض کاشانی
 
۹۶۴۸

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۷

 

... غواص بحار شعر تا در بکفش افتد

نظمی که بود در بار الا غزل حافظ

شعری که پسندیده است آنست که آن دارد ...

فیض کاشانی
 
۹۶۴۹

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۶

 

... از شراب خون دل هر دم کشد چندین ایاغ

آنکه بار ننگ و عار ابلهان گیرد بدوش

او الاغ است او الاغ است او الاغ است او الاغ ...

فیض کاشانی
 
۹۶۵۰

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۱

 

... زهر چه بینم و رویت در آن نمی بینم

هزار بار فسوس و هزار بار دریغ

نه یک فسوس و ده و صد که بیحساب افسوس ...

فیض کاشانی
 
۹۶۵۱

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳

 

... الصلا یاران کشید از هرچه جز عشقست دست

نیست کار و بار الا کار عشق و بار عشق

بس به تنگ آمد مرا از هرچه جز عشقست دل ...

فیض کاشانی
 
۹۶۵۲

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۱

 

... زنهار سیلی نخوری ز ابتلای خلق

بار گرانشان بدل و جان به و برو

میکش برای حق دو سه روزی بلای خلق ...

فیض کاشانی
 
۹۶۵۳

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۶

 

... من هویدا کنم عیان لبیک

گر بمیرانیم دمی صد بار

گویم ار خوانیم بجان لبیک ...

... آیدش فاش ز آسمان لبیک

هرکه ده بار گویدت یا رب

گویی اندر دلش نهان لبیک ...

فیض کاشانی
 
۹۶۵۴

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۷

 

... بقدر ضرورت ز دنیا بگیر

مکن بار بر خود گران و ملنگ

کمی مال افزونی راحت است ...

فیض کاشانی
 
۹۶۵۵

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۴

 

... جمعیت خاطر مده از دست بهر کار تن

در بارگه قدس جان پیوسته در کار است دل

گر در ره دلدار نیست بر اهل دل عار است جان

از مهر جانان گر تهیست بر دوش جان بار است دل

از پرتو رخسار او جان مجمع انوار شد ...

فیض کاشانی
 
۹۶۵۶

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵

 

... دریای دو دیده گم شود در نم دل

هر بار که شد دچار من بود گران

آن یار کجاست کو بود محرم دل ...

فیض کاشانی
 
۹۶۵۷

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۰

 

... یک گام شدن نمیتوانم

بار دوش خودم که بر خود

پیوسته چو با خودم گرانم ...

فیض کاشانی
 
۹۶۵۸

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۱

 

... گهی کز باده غفلت دمی هشیار می گردم

طواف کعبه گر حاجی کند یک بار در عمری

من دیوانه هر ساعت به گرد یار می گردم ...

فیض کاشانی
 
۹۶۵۹

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۹

 

... چگونه عرض کنم بیشمار را چه نویسم

ز دست رفت مرا کار و بار تا تو برفتی

بجان کار غم کار و بار را چه نویسم

کنار کردی و شد بی کرانه درد و غم من ...

... حدیث یک غم بیش از هزار را چه نویسم

غبار غم بسر هم نشست در دل تنگم

چو گویم از دل تنگ و غبار را چه نویسم

چها که بر سرم آورد روزگار جدایی ...

... حکایت غم هجران شنید هر که دلش سوخت

بدوستان سخن شعله بار را چه نویسم

بروزگار من آنها که از فراق تو آمد ...

فیض کاشانی
 
۹۶۶۰

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۲

 

... گر غیر شوم یکدم با ناز نه پیوندم

تا یار نمی باشم با بار نمی باشم

من هم من و هم اویم هم قلزم و هم جویم ...

... پایی چو رسد بر سر دستی فکنم اسپر

از خاک رهم کمتر جبار نمی باشم

ای فیض بس از دعوی از دعوی بیمعنی

آن بس که بدوش کس من بار نمی باشم

فیض کاشانی
 
 
۱
۴۸۱
۴۸۲
۴۸۳
۴۸۴
۴۸۵
۶۵۵