گنجور

 
فیض کاشانی

من دیوانه گرد هر پری‌رخسار می‌گردم

به بوی آن گل خود رو دین گلزار می‌گردم

جهان را سربه‌سر مست از می توحید می‌بینم

گهی کز بادهٔ غفلت دمی هشیار می‌گردم

طواف کعبه گر حاجی کند یک بار در عمری

من دیوانه هر ساعت به گرد یار می‌گردم

گهی از شوق روی او ره گلزار می‌پویم

به یاد نرگسش گه بر در خمار می‌گردم

گهی دیوانه گه مستم گهی بالا گهی پستم

گهی کاهل گهی چستم که ناهموار می‌گردم

مگو با من حدیث عقل و دین واعظ که عمری شد

که در دیر مغان دیوانه با زّنار می‌گردم

زمانی رند او باشم زمانی عور و قلاشم

گهی بر ننگ می‌پویم گهی بر عار می‌گردم

به میخانه گهی مستم ندانم پای از دستم

گهی بر صومعه با جبّه و دستار می‌گردم

گهی در خیر و گه در شر گهی در نفع و گه در ضر

گهی بر نور می‌پویم گهی بر نار می‌گردم

گهی این سو گهی آن سو گهی هی‌هی گهی هوهو

نیم مجنون ولی در عشق مجنون‌وار می‌گردم

گهی خارم خلد در پای گه سر سوی سنگ آید

ز داغ لالهٔ سرمست در کهسار می‌گردم

جمال لم یزل می‌داردم بر مهر مه‌رویان

ز عشق دوست چون پروانه بر انوار می‌گردم

سراپا جملگی در دم نهان دارم رخ زردم

نمی‌داند کسی دردم که بی‌تیمار می‌گردم

ز علم رسمیم نگشود در در عشق کوشیدم

بمان ای فیض کو گه‌گه بر اسرار می‌گردم