درد دل مرا نکند به دوای خلق
بیماری خدای بهست از شفای خلق
رنج از خداست راحت و راحت ز خلق رنج
قربان یک بلای خدا صد عطای خلق
صحرا و کوه خوشترم آید ز شهر و ده
صد ره صدای کوه بهست از ندای خلق
هر یک ترا بدام بلای دگر کشد
ای چشم بسته روی مکن در قفای خلق
گویند خلق راه حق ایسنت زینهار
مشنو مرد بسوی جهنم بپای خلق
میکن حذر ز پیروی دیو سیرتان
زنهار سیلی نخوری ز ابتلای خلق
بار گرانشان بدل و جان به و برو
میکش برای حق دو سه روزی بلای خلق
آزار خلق روی دلت سوی حق کند
راهیست سوی معرفت حق جفای خلق
دانی تو فیض آنکه نیاید ز خلق هیچ
بگذر ز گفتگوی ملالت فزای خلق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در دل خلد چو تیر قضا هر ادای خلق
رحم است بر کسی که شود آشنای خلق
صبح قیامت است جبین گشاده شان
برق فناست خنده دندان نمای خلق
در شوره زار ریختن آب زندگی است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.