گنجور

 
۹۶۲۱

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶

 

... بی نیازیش یار میباشد

هر که باری نهد بدوش کسی

گردنش زیر بار میباشد

هر کرا جهل گشت دامن گیر

خوار و بی اعتبار میباشد

هر که با حرص و با طمع شد یار ...

فیض کاشانی
 
۹۶۲۲

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱

 

از پی آن نکار خواهم شد

در ره او غبار خواهم شد

قصه غصه شرح خواهم کرد

بر دل یار بار خواهم شد

خون دل را زدیده خواهم ریخت ...

... چند بیهوده بگذرانم عمر

بر سر کار و بار خواهم شد

خویش را کارنامه خواهم ساخت ...

فیض کاشانی
 
۹۶۲۳

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶

 

دگر آمد رقیب آزار جان شد

گران شد بار و بار دل گران شد

نه با اغیار جانانرا توان دید ...

فیض کاشانی
 
۹۶۲۴

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸

 

... ساعت رسید رنج شتابم دگر نماند

تا چند بار تن دهدم زحمت روان

صد شکر حاجت خورو خوابم دگر نماند

فیض کاشانی
 
۹۶۲۵

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱

 

... یادگارم ز آن پری داغ دل دیوانه ماند

بار جان با عشق جانان بر نمی تابید دل

جان برونشد از تنم در دل غم جانانه ماند

بار هستی فیض بر گردن گرفت از بهر آن

کاشنای دوست گردد همچنان بیگانه ماند ...

فیض کاشانی
 
۹۶۲۶

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۵

 

... نو بنو خلعتی از ذات و صفاتم دادند

بار عقلی که از اندوش دلم بود گران

چون فکندم زغم و غصه نجاتم دادند ...

فیض کاشانی
 
۹۶۲۷

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۲

 

... گل گل شکفد زان رخ و چیدن نگذارند

صد بار نظر افکنم آن سوی و مکرر

از شرم و حیای تو رسیدن نگذارند ...

فیض کاشانی
 
۹۶۲۸

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳

 

... منعمان در شمار روز شمار

پست و بی اعتبار می باشند

در دو کون اهل دانش و بینش ...

... فیض در گفت وگوی یارانش

همه در کار و بار می باشند

فیض کاشانی
 
۹۶۲۹

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲

 

... دم بدم در ره حق سلسله جنبان همند

بر کسی بار نه و بارکش یکدیگرند

خار جان و دل خویشند و گلستان همند ...

فیض کاشانی
 
۹۶۳۰

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴

 

... کس اوست تو خود تا کسی بگذر ازین پندار خود

دل را خودی بارست بار جانرا خودی عارست عار

ما بیخودان وارسته ایم از بار خود از عار خود

ما بار بر کس کی شویم بار کسان هم میکشیم

بار دو عالم را بدوش برداشته با بار خود

نوروز و هرکس هر طرف با دلبری و چنگ و دف ...

فیض کاشانی
 
۹۶۳۱

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۰

 

... آن روز خود نیامد و این شب نمیرود

بار فراق چند تواند کشید دل

این جان سخت بین که ز قالب نمیرود ...

فیض کاشانی
 
۹۶۳۲

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶

 

... شود که دل ز وصالت بمدعا برسد

غبار حسرت ازین آینه زدوده شود

شود که تیغ کشی و بدارمت گردن ...

... ترحمی که بدل داری آن نموده شود

شود که بار دهی تا که سر نهم برهت

بخاک راهگذار تو جبهه سوده شود ...

فیض کاشانی
 
۹۶۳۳

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۸

 

... مار چگونه از فسون مور شود نمیشود

دوش دلم ز بار خلق کاش رهد نمی رهد

پای گران ز سر مرا دور شود نمیشود ...

فیض کاشانی
 
۹۶۳۴

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹

 

... جان و جهان من تویی بی تو بسر نمی شود

یار من و تبار من مونس غمگسار من

حاصل کار و بار من بی تو بسر نمی شود

جان بغمت کنم گرو تن شود ار فنا بشو ...

فیض کاشانی
 
۹۶۳۵

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷

 

... لیس ربی و له الحمد بظلام عبید

بار الها قدم دل بره راست بدار

تا بهر گام مر او را رسد از قرب نوید ...

فیض کاشانی
 
۹۶۳۶

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۶

 

... رند شوریده سری می باید

بر تنت بار ریاضت کم نه

روح را لاشه خری می باید ...

فیض کاشانی
 
۹۶۳۷

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹

 

... با فراق او شبی یارش کنید

بار عشق ار بر ندارد دوش فیض

کارهای عاقلان بارش کنید

فیض کاشانی
 
۹۶۳۸

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳

 

... روی بنمود و هلالی گشتم اندر انتظار

بارها گفتم که بارت میکشم باری بده

بر درت یکبار بارم داردم در زیر بار

چون از آن گلزار گشتم سوی گلزار آمدم ...

فیض کاشانی
 
۹۶۳۹

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶

 

ساقی قدحی بیار سرشار

تا هر دو کشیم می بیکبار

از دست شویم هر دو با هم ...

... تن را بدهیم و جبه بر سر

از سر برهیم و بار دستار

گردیم دمی ز خویش بیخود ...

فیض کاشانی
 
۹۶۴۰

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷

 

... هر دم به دل از خسی جهد خار

بر دوش گرفته بار خلقی

رانیم بره خران بی بار

صد شکر خدایرا که یکدوش

از پهلوی ما نمی کشد بار

ما بر دل کس گران نباشیم

کو بر دل ما گران شود یار

هر کو بر دوش خلق بارست

او را ندهند نزد حق بار

آنکس که بگوشه نشیند

آسوده ز زحمت خس و خار

نی بار نهد بدوش مردم

نی بر گیرد ز دوش کس بار

وارسته ز جور گلعذاران ...

فیض کاشانی
 
 
۱
۴۸۰
۴۸۱
۴۸۲
۴۸۳
۴۸۴
۶۵۵