گنجور

 
فیض کاشانی

شود که از دهنت بوسهٔ ربوده شود

شود که از دل من عقدهٔ گشوده شود

شود که فاش شود سر آن دهان نهان

ز تنگنای عدم نکتهٔ شنوده شود

شود که دل ز وصالت بمدعا برسد

غبار حسرت ازین آینه زدوده شود

شود که تیغ کشی و بدارمت گردن

توجه تو و عشق من آزموده شود

شود که بر قدمت سر نهم بزاری زار

ترحمی که بدل داری آن نموده شود

شود که بار دهی تا که سر نهم برهت

بخاک راهگذار تو جبهه سوده شود

شود که آتش عشقت بسوزد این تن من

برهگذار تو خاک سیاه توده شود

شود که دست امیدم بمدعا برسد

ز کار بسته من عقدها گشوده شود

محال باشد ای فیض این که عاشق را

بدن به بستر راحت دمی غنوده شود