گنجور

 
۹۴۱

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۸۹ - به یکی از نزدیکان خویش نگاشته

 

... رنگ و بوی از چه توان جست چو گل ریخت ز شاخ

آمیخت و پیوست و خاست و نشست را اگر یک از این شش سود نروید و جویای پیوند و آمیزش بردن از این اندیشه پوید زندگانی و هنگام وی سودایی سراسر زیان خواهد بود و هزار باره گسیختن و گریختن بهتر از آن است اندوخت سیم و زر یا آموخت دانش و هنر فزود استواری و استخوان یا چاره ویرانی و زیان از در مهر و یاری یا از سر بیم و ناچاری چون مرا از در یاری در تو رای و رویی بود و ترا نیز با نگارش های پارسی پیکر خواست و خویی ناگزر از دو سوی آمد و رفتی می خاست و گفت و شنودی می رفت از آن نوبت که رشته آمیز را گسستن رست و پیمان پیوستگی را شکستن خامه از سروا و سرود دری درایی ساز خاموشی گرفت و دل افسانه و افسون پهلوی را خامه فراموشی راند اگر هم بیگاه و گاهی یا سال و ماهی به در خواه کس یا زدلخواه خود نامه ای بر دست آرم و خامه در شست بی آنکه از در بازگشت نگاهی گمارم و زنگی زادگان برهنه خوشوقت را که رخت زیبایی و بخت پذیرش نیست کفش و کلاهی گذارم این و آن به هوس می برند و از پس و پیش می درند و بامدادان دیگر پاره پاره بر سر کوی و برزن بادبرک کودکان بازی گوش است یا کهنه کاغذ پیران دارو فروش اگرچه هر مایه سرد و خام و یاوه و ژاژ که کلک سیاه نامه من درهم سرشته و برهم نوشته جز لته داروفروشان نباید و همان بادبرک لاغ سازان بازی گوش شاید

ولی چون گروهی مردم از در دلجویی من خواستارند و به مهرش از آب و آتش پاسدار اگر ژاژی از نو نگار افتد یا از آن کهنه نگارش های در پا رفته چیزی به دست آید بدستور دیرینش از در شوریده کاری پراکنده نمی مانم و کام ناکام به یکی از ایشان می رسانم ...

یغمای جندقی
 
۹۴۲

یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۰۴ - تحریر مجدد قصه ای از کتاب زینت المجالس

 

عبدالله پسر جعفر طیار گوید روزی به دیدار معاویه شدم دریده گریبان و ژولیده موی از خانه برآمد چون چشمش بر من افتاد سخت پراکنده گشت و گران شرمنده نشان آشفتگی از رخسارش روشن روشن پدیدار افتاد گفتم دانم این کار از کجاست و این کالا از کدام بازار خاتون خانه ترا با کنیزی یافته و بدین بی اندامی و گستاخی شتافته مرا نیز بارها چنین کارها افتاده است و آشوب ها زاده گفت بر گوی گفتم شبی باکنیزی پیمان بستر دادم و خود را نوید پیوندی دیگر او در چشمداشت همی زیست و من پاس اندیش هنگام بودم چون دیری برگذشت پنداشتم چشم خاتون به خواب است و دیده بخت خواجه بیدار آهسته آهسته از بستر ساز گریز کردم و انداز آرام جای کنیز همانا خاتون هشیار بود و با صد دیده بیدار کار خشم آلود از پی روان شد و چشم پالود بر هنجار و اندیشه ما نگران آواز پای ویم در گوش رفت هوش از سر بر کران زیست و پراکندگی رخت در میان افکند راه بگردانیدم و آهنگ پا گاه کردم چون از همه راهم پای دست آویز شکسته بود و دست پایداری بسته بیخود بر شتری گرگین و بی پالان که روغن در او مالیده بودند بر نشستم و از جای برانگیختم خاتون خشم آلود فرا رسید و از فرازم به زیر انداخت که ای سایه پرست سیاه نامه این کار و کردت را در ترازوی خرد سنگی نیست و نزد خردمندان رنگی نه پس کفش از پای بر آورد و برکند و کوب من سخت بایستاد چنگم در گریبان زد و چاک جامه ام از سینه به دامان برد و دست از دهان برداشت و هیچ از خودکامی و بی اندامی فرو نگذاشت

با خود گفتم زنان را فرهنگی استوار و دیدی درست نیست خوشتر آنکه بر این نافرمانی و خودرایی کار بند خودداری و بردباری گردم و تباه کاری وی را به آمرزگاری پاداش سازم کیش بخشایش آوردم و در گذشت و گذاشت خود و او را هر دو آسایش ...

یغمای جندقی
 
۹۴۳

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۵۸ - از قول میرزا جعفر به پسر عمویش به یزد نگاشته

 

نامه مرسله هنگامی خوش کرب سوز و طرب ساز افتاد سپاس صحت را چهرسای آستان نیاز آمدم قاصد ره نورد است شرح حالی لازم افتاد بیستم صفر است در دارالملک ری با سلامت سخت پی راهی می سپرم وتجدید وصول نامه مخدوم را روزی می شمرم سبحان الله زهی شگفت که اوضاع عالم اغلب متبدل آمدف اگر همه تصریفات فلک بود و تسبیحات ملک الا دو چیز بر احوال اول است و در تنگنای نقصان و فتور معطل ربط من و خط تو که یک جو آیات ترقی و آثار تفاوت ندارد حیف نیست آسوده خاطر در سواد اعظم با ظهور قابلیت و امکان اکتساب همچنان خطت چنگ کلاغ باشد و نقش چنگل زاغ من هم این اوقات اغلب در خدمت فلان جهد اندیش مشق تحریرم اگر دقت کنی از همین نگارش توفیر پیداست تاخیر مکن و تقصیر جایز مدار که عنقریب اوقات فراغ سپری و جز باد حسرت هیچت در چنگ نخواهد بود شب عید است و بستگان تو بی دربایست نوروزی همه چشم امید به قدر ضرورت کفش و غیره خریداری و زود به نشان فرست که این سال نو از غم های کهنه آزاد آیند

یغمای جندقی
 
۹۴۴

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

... آنچه به من نبشته ای نیست ز نامه بر نهان

شوخی نامه در کفش نامه گشاد می دهد

می دهی ام به خلد جا رحم کجاست ای خدا ...

غالب دهلوی
 
۹۴۵

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶

 

ساقی فرخنده پی تا به کفش ساغر است

پیرو چشم خوشش گردش هفت اختر است ...

فروغی بسطامی
 
۹۴۶

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳

 

... پی سواری او زیر زین زرین باد

کفش همیشه به شمشیر جوهرافشان است

سرش هماره به دیهیم گوهر آگین باد ...

فروغی بسطامی
 
۹۴۷

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰

 

... کرم خواجه بهر بنده مشخص نشود

تا نباشد به کفش نامه عصیانی چند

پای مجنون به در خیمه لیلی نرسد ...

فروغی بسطامی
 
۹۴۸

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱

 

... اسکندر جمشیدسیر ناصردین شاه

کز ابر کفش گوهر شه وار گرفتند

فرخنده شد از فر شهی عید فروغی ...

فروغی بسطامی
 
۹۴۹

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸

 

... که جام باده شد سرچشمه آب بقای من

به صد تعجیل بستان از کفش پیمانه می را

که در پیمان خود سست است یار بی وفای من ...

فروغی بسطامی
 
۹۵۰

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹

 

... که خبر دارد از اوضاع جهان موی به موی

خوی او بخشش و دریا ز کفش در آتش

شاه بخشنده نیامد به چنین بخشش و خوی ...

فروغی بسطامی
 
۹۵۱

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۴۵ - سنائی غزنوی قُدِّسَ سِرُّه

 

... کشف اگر بند گرددت بر تن

کشف را کفش ساز و بر سر زن

نیست کن هرچه راه و رای بود ...

رضاقلی خان هدایت
 
۹۵۲

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - د‌ر مدح مهد کبری و ستر عظمی و تخلص در مدح شاهنشاه غازی ناصرالدین شاه خلدلله ملکه

 

... از آن سپس که ز غوغای حس کرد خراب

کفش ببخشد هرچ آن زکان کند تاراج

هلا ندانم وهاب هست یا نهاب ...

قاآنی
 
۹۵۳

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - در ستایش شاهزاده ی رضوان و ساده شجاع السلطنه حسنعلی میرزا طاب ا‌لله ثراه فرماید

 

... گر نفج ز هم باز کند چون شتر مست

جوشنده همی جوی کفش از بن ناب است

مانند غریبی است قوی هیکل و اعور ...

قاآنی
 
۹۵۴

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۴ - و له ایضاً فی مدحه

 

... دیو و ملک نار و نور زنگی و حورست

خصمش بسته کفش گشاده دلش شاد

تا خور و مه روز شب سنین و شهورست

قاآنی
 
۹۵۵

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ - در ستایش شاهنشاه اسلام‌پناه ناصرالدین شاه غازی خلدلله ملکه گوید

 

... لیکن اندر بی نظیری شاه ما زوجیست فرد

مهر گردون گر نه گرد کفش فراشان اوست

مهر گردون را چرا در پهلوی خوانند گرد ...

قاآنی
 
۹۵۶

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - د‌ر ستایش امیرزاد‌ه شیرد‌ل ارغون میرزا ابن شجاع ا‌لسلطنه گوید

 

... دلش سرچشمه فیض و نوال و بخشش و احسان

کفش کان عطا و ریزش و جود و سخا آمد

عبیر خلق او را تالی مشک ختن خواندم ...

قاآنی
 
۹۵۷

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۳ - در ستایش نواب فریدون میرزا فرماید

 

... کوه بینی درون بحر چو او

درکفش گرزگاوسار بود

آفتابیست بر سپهر برین ...

... که یمینش جهان یسار بود

جام بلور در کفش گویی

آفتابی ستاره بار بود ...

... اثر برگ کوکنار بود

دشمن گوهرست و سیم کفش

چون که بر تخت زرنگار بود ...

قاآنی
 
۹۵۸

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۶ - در ستایش زهره ی زهرای آسمان شهریاری عزیزالدوله که شاهنشاه ماضی را بهین د‌ختر و خسرو غازی را گرامی خواهر فرماید

 

... چون روی ترا شو ید و ساید به رخت دست

فی الحال بروید ز کفش لاله احمر

از جنت و کوثر نکند یاد که او را ...

قاآنی
 
۹۵۹

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۰ - در ستایش شاهزاده رضوان و ساده شجاع السلطنه حسنعلی میرزا طاب ثراه و تخلص به معراج نبی صلعم گوید

 

... ابوالشجاع حسن شه جهان مجد که هست

به نزد بحر کفش بحر در شمار شمر

به جنب حلمش گوییست گنبد مینا ...

قاآنی
 
۹۶۰

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۹ - در ستایش شاهنشاه اسلام پناه ناصرالدین شاه غازی خلدالله ملکه‌گوید

 

... مه روشن شب تاری گل سوری می احمر

کفش رنگی دلش سنگین خطلش مشکین لبش شیرین

به خو توسن به رو سوسن به رخ گلشن به تن مرمر ...

... ز فیض فضل و فرط بذل و خلق خوب و خوی خوش

دلش صافی کفش کافی دمش شافی رخش انور

به رای و فکرت و طبع و ضمیرش جاودان بینی ...

... پیش باد و سمش سندان تنش ابر و تکش طوفان

کفش برف و خویش باران دوش برق و غوش تندر

به یک آهنگ و جنگ و عزم و جنبش در کمند آری ...

قاآنی
 
 
۱
۴۶
۴۷
۴۸
۴۹
۵۰
۵۶