گنجور

 
۹۵۶۱

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳

 

کنون که برگ و نوا نیست باغ و بستان را

بساز برگ و نوای دی و زمستان را ...

... چو آفتاب می و صبح روی ساقی هست

چراغ و شمع چه حاجت بود شبستان را

از آن فروخته گوهر که سوی نور جمال ...

... شو آستین بتی درکش و ز زلف و رخش

پر از بنفشه و گل کن کنار و دامان را

عبیر و عود بر آتش منه بگیر و بده ...

قاآنی
 
۹۵۶۲

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵

 

... سوز دلم ز گریه فزون شد عبث مگوی

کآ بست چاره خانه آتش گرفته را

بنگر بدان دو زاغ که چون بلبلان باغ

در زیر پرگرفته گل نوشکفته را ...

قاآنی
 
۹۵۶۳

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹

 

... فغان جای نفس از سینه برخاست

جنون جای خرد در مغز بنشست

نه تیرش هست تیری کش توان جست

نه زخمش هست زخمی کش توان بست

نه چشم از نیش تیرش می توان دوخت ...

قاآنی
 
۹۵۶۴

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰

 

دل دیوانه که خود را به سر زلف تو بستست

کس بر او دست نیابد که سر زلف تو بستست

چکند طالب چشمت که ز جان دست نشوید ...

... که ترا پایه بلندست و مرا طالع پستست

گفتم از دست تو روزی بنهم سر به بیابان

دست در زلف زد و گفت کیت پای ببستست

حاش لله که رهایی دلم از زلف تو بیند ...

قاآنی
 
۹۵۶۵

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

... حیفست از آن نفس که به چون و چرا رود

رویی گشاده دار و لبی بسته تا ز در

بیگانه آید ار به درون آشنا رو د ...

... کز هرکجا روم هه ذکر شما رود

بر گنج طلعت تو اگر بنگرد گدا

چون از مقابل تو رود پادشا رود ...

قاآنی
 
۹۵۶۶

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴

 

دولت آنست که از در صنمی تازه درآید

در بر اغیار به بندد سر مینا بگشاید

هر شبی ناله من خواب جهانی برباید ...

... ای که فتی سخن عشق نشاط آرد و مستی

لب فروبندکزین قصه به جز غصه نزاید

برکشد یا بکشد یا بزند یا بنوازد

پیش جانان سخن از چون و چرا گفت نشاید ...

... گوییم ترک بتان گو که قیامت رسد از پی

خود همینست قیامت که بتی رخ بنماید

گفتمش دوش ببین نقش غم از چشم پرآبم

گفت خاموش که این نقش بر آبست نپاید

رشکم آیدکه کسی عکس تو در آب ببیند ...

... عاشق آن نیست که هرلحظه زند لاف محبت

مرد آنست که لب بندد و بازو بگشاید

می نشاط آرد و رقص آرد و وجد آرد و شادی ...

... لب قاآنی از آن بوسه زند باز دمادم

تا به وجد آید و سالار جهان را بستاید

میر دیوان شهنشاه که از فرط جلالت ...

قاآنی
 
۹۵۶۷

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵

 

... فکر دگر کن دلا که طره محمود

با همه بندد گره گره نگشابد

لعل شکربار او شبی که ببوسم ...

... گیتی شیرین لبی ندیده چو محمود

خاصه در آن دم که میر را بستاید

قاآنی
 
۹۵۶۸

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳

 

واجب نبود دل به بتی بیهده بستن

کاو را نبود شیوه به جز عهد شکستن ...

... ای ابر بهاری چه برآید ز گرستن

هر بنده که بگریخت ز احسان خداوند

آزاد کنش کاو نشود رام به بستن

بر زشت نکویی نتوان بست به زنجیر

از مشک سیاهی نتوان برد به شستن ...

قاآنی
 
۹۵۶۹

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱

 

... ز شام تا به سحر می کند درر باری

دو چشم مست تو خوابم به سحر بسته به چشم

شگفت نیست ز جادوی مست سحاری ...

... شمن ز طاعت بت بر میان نهد زنار

خلاف تو که بتی بنگرمت زناری

گمان مبر که ازین پس رود به چشمی خواب ...

قاآنی
 
۹۵۷۰

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴

 

... ستاره ای نه مهی نه فرشته ای نه گلی نه

که هرچه گویمت آنی چو بنگرم به از آنی

که گفت راحت روحی نه راحتی که بلایی ...

... چو پنجه با تو زدم دیدمت که شیر ژیانی

فتد که آیی و بنشینی و می آرم و نوشی

به پای خیزی و بوسی دهی و جان بستانی

جهان به روی تو تازه است و جان به بوی تو زنده ...

قاآنی
 
۹۵۷۱

قاآنی » مسمطات » در ستایش علیقلی میرزا گوید

 

... به سر شور نای و به دل شور جام و چنگ

نه در فکر اسم و رسم نه در بند نام و ننگ

شگفتا که نادر است همه صنع کردگار ...

... ز بس بانگ رعد و برق که پیچد به شاخسار

چو آبستنان کند همی ابر ناله ها

که تا خرد بچگان بزاید ز ژاله ها ...

... الا یا پریوشا الا یا سمنبرا

سمن سرزد از چمن چه خسبی به بسترا

به نظاره بهار برون آ ز منظرا ...

... بشو چهر و شانه کن سر زلف مشکبار

شبستان چه می کنی به بستان خرام کن

به گل تهنیت فرست به گلبن سلام کن

به گل از زبان مل پس آنگه پیام کن ...

... هلا ابر فرودین شب و روز دمبدم

بنشکیبد از عطا نیاساید از کرم

ببارد همی گهر بپاشد همی درم ...

قاآنی
 
۹۵۷۲

قاآنی » مسمطات » شمارهٔ ۴ - وله ایضاً فی مدحه

 

... طوطی و طاووس و بط سیره و سرخاب و سار

هست بنفشه مگر قاصد اردیبهشت

کز همه گلها دمد بیشتر از طرف کشت ...

... باد بهاری بجست زهره وی آب شد

نیم شبان بی خبر کرد ز بستان فرار

غبغب این می مکد عارض آن می مزد ...

... نامیه همچون طبیب دست به نبضش نهاد

پس بن بازوش بست ز اکحل او خون گشاد

ساعد او چندجا ماند ز خون یادگار ...

... نغمه اش از لوح دل زنگ زداید همی

شاهد گلزار را خوش بستاید همی

نی غلطم کاو چو من مدح نماید همی ...

... اصمعی و واقدی مازنی و سیبویه

ازهری و یافعی جاحظ و بن خالویه

کل یثنی علیه کل یاوی الیه ...

قاآنی
 
۹۵۷۳

قاآنی » مسمطات » شمارهٔ ۵ - و لهُ ایضاً فی مدحه

 

... خطش ماه را ز مشک به گردن فکنده غل

لبش بر چه عدم ز یاقوت بسته پل

به سرخی لبش شفق به یاران دلش شفیق ...

... پس آنگاه به دست من دهد با صد اشتیاق

که بر یاد لعل من بنوش این می رحیق

چو من درکشم قدح سراید که نوش باد ...

... دمد تا به فرودین همی از زمین گیا

رسد تا به بندگان ز شاهان همی عطا

جهد تا به زخم نیش همی خون ز باسلیق ...

... ملک گویدت ثنا فلک بوسدت زمین

جهان با همه جلال ترا بنده کمین

خدا و رسول آل ترا هادی طریق

قاآنی
 
۹۵۷۴

قاآنی » مسمطات » شمارهٔ ۶ - مسدس - و له ایضاً فی مدحه

 

... بهار را چه می کنم بتا بهار من تویی

ز خط و زلف عنبرین بنفشه زار من تویی

هزار و گل چه بایدم گل و هزار من تویی ...

... همیشه تا بود مکان به بحر آبخوست را

هماره تا در آسمان نحوستست بست را

تقابل است تا به هم شکسته و درست را ...

قاآنی
 
۹۵۷۵

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۲ - وله ایضاً فی مدحه

 

... از دامن تو دست ندارم به جان تو

با ابروان به کشتن ما عهد بسته ای

مشکل توان کشید ازین پس کمان تو ...

... چشمان من نکرده روان جویی از غمت

محراب وار خم شودم پشت بندگی

گر در رسد اشاره ابرویی از غمت ...

قاآنی
 
۹۵۷۶

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۳ - در ستایش هلاکو میرزا شجاع‌السلطنه حسنعلی میرزا گوید

 

... گه درگشاد تیر بلا همچو آرشی

بستر ز ماه داری و بالین ز آفتاب

مانا غلام خسرو خورشید بالشی ...

... مریم نه یی ولی ز سخن های روح بخش

آبستن هزار مسیحا چو مریمی

در رتبه با مسیح همین فرق بس تو را

که او روح بخش بود و تو روح مجسمی

شبنم نه وز حرارت خورشید چهر یار

سر تا قدم گداخته بر سان شبنمی

دزدیده در تو راز دل خلق مدغم است ...

... از شوره زار گر گذری یاسمن دمد

بر خاربن اگر نگری ارغوان شود

یاقوت تو که قوت عقلست و قوت جان ...

... بدخواه پشت دست ز غم ناگهان گزید

چون شهدخورده کاو ز حلاوت بنان مزد

هر کاو چشید طعم بیانش بنان مزید

چون مرغ پرفشانده که در آشیان خزد ...

... گر مهر سقف کاخ ترا نیست عنکبوت

چون خامه گیری از پی تحریر در بنان

گویی مقیم گشته عطارد به برج حوت ...

... از موی پرچم تو چو زر روی خصم زرد

تا بنگرند حرب تو گردند جمله چشم

در آسمان مه و خورد چون کعبتین نرد ...

... آشفته و خراب ز یک ترکتاز باد

در حلقه کمند عدو بندت آسمان

عاجزتر از حمام به چنگال باز باد ...

قاآنی
 
۹۵۷۷

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۶ - در ستایش پادشاه رضوان آرامگاه محمدشاه غازی طاب‌لله ثراه گوید

 

... ذوالفقار عشق برکش حیدر کرار باش

بندگی کن مرتضی را چون شهنشاه جهان

ور قبولت کرد اندر بندگی سالار باش

خسرو غازی محمد شه خداوند امم ...

... در خم زلفش برم انگشت چون ماهی به شست

گه بناگوشش ببویم چون کند از بوسه منع

گه در آغوشش بگیرم چون شو د از باده مست

در قمار عشق او هر کس دل و جان باخت برد

در کمند زلف او هر کس به بند افتاد رست

با جمال روشن او قرص خورشیدست تار ...

... چشم من با سوزن مژگان بروی خویش دوخت

پای من با رشه گیسو به کوی خویش بست

نرم نرمک بوسه ای داد و دلم از دست برد ...

... فاش می گوید دل خلق خدا نتوان شکست

هرچه زو خواهی بلی گوید بنازم حفظ او

کان بلی گفتن فراموشش نگشتست از الست

گوی سیمابست پنداری سربنش کز نشاط

یک نفس آسوده بر یک جای نتواند نشست ...

... دوش گفتم بوسه ای ده لب به شیرینی گشو د

کز پی یک بوسه نتوان لب ز مدح شاه بست

داور گیتی که میلاد کرم در مشت اوست ...

... با لبت محمو د مردم را به می حاجت نماند

خیز و لب بگشای تا دکان ببندد می فروش

خواهم از مستی که چون سجاده بر دوشم نهند

رغم عهدی کز ریا سجاده می بردم به دوش

یاد دارم کز شبستان دی چو در بستان شدم

مرغکان باغ را آمد ندایی از سروش

گفت کای مرغان بستان خاصه ای مشتاق گل

ای که بلبل نام داری پندی از من می نیوش

در ثنای شاه قاآنی اگر گویا شود

مصلحت را بهتر آ ن باش دکه بنشینی خموش

شاه دین پرور که شرع مصطفی منهاج اوست ...

... بارها گفتی به شوخی جامکی ده یا ابا

من تو را گفتم به زاری بوسکی ده یا بنی

یاد آن مدت چه سود اکنون که بر کام حسود ...

قاآنی
 
۹۵۷۸

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۷ - در ستایش پادشاه اسلام‌ پناه ناصرالدین شاه غازی خلدالله ملکه گوید

 

اکنون که گل افروخته آتش به گلستان

افروخت نباید دگر آتش به شبستان

رو رخت خزان در گرو دخت رزان نه

بستان می و پس با صنمی رو سوی بسنان

در فکرم تا لعبت بکری به کف آرم ...

... مستان همه گر خضر دهد آب حیاتت

بستان می باقی ز کف ساقی مستان

بشنو سخن راست ز مستان و بخور می ...

... سهلست نگارا بهل این حیلت و دستان

خواهی که حنا بندی بر کف قدحی گیر

تا سرخ کند عکس میت پنجه و دستان

تو طفل دبستانی و من پیر معلم

برخوان سبق خود ز بر ای طفل دبستان

دانی سبق درس تو امروزکدامست ...

... کاقبال جوان ملک جوان شاه جوانست

مملوک وی ست آنچه فرازست و نشیبست

مقهور ویست آنچه مکینست و مکانست ...

... خود جان چو بود هردو جهان را بگدازد

شاها ظفرت بنده و اقبال قرین باد

این روی زمینت همه در زیر نگین باد ...

قاآنی
 
۹۵۷۹

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۸ - در ستایش شاهزاده شجاع السلطنه حسنعلی میرزاگوید

 

... دری از خلد برکشورگشودند

دری زانده به روی خلق بستند

ز شادی صد در دیگرگشودند ...

... بهشتی ز آتش نمرود رخسار

بر ابراهیم بن آزرگشودند

گره کردند باز از زلف مشکین ...

... ز شکر ریز لعل نوشخندش

چمن بنگاله هندوستان شد

ز شورانگیز سرو سربلندش ...

... سحر ساقی سر از شادیچه بردار

بنای جشن سنگ انداز می کن

ز مستی شور بازار قیامت ...

... طمع را داده جا جودش به زندان

ستم را بسته پا عدلش به زنجیر

به معنی ذات او موصوف تقدیم ...

... به رزمی حصن کالنجر گرفته

به یک فتراک صد ضحاک بسته

به یک قلاده صد نوذر گرفته ...

... یکی چون ابروی جانانه پر فن

یکی تابنده تر از برق نیسان

یکی بارنده تر از ابر بهمن ...

قاآنی
 
۹۵۸۰

قاآنی » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۹ - در بعضی از فتوحات شاهزاده شجاع‌السلطنه گوید

 

... کز فرح جشنی فره در جاودان آراستند

ابن همان خصمی که مغلوبش ملک زین پیش کرد

پس خلاصش از پی اظهار عفو خویش کرد ...

... دید خم خام شه بر یال خود در خواب خصم

خم خام اکنون به بند آهنین تعبیر شد

قهر شاه آمد چو یزدان دیر گیر و سخت گیر ...

... داستان نوح و آدم را نگارد بر سرین

تا بنای آستانت بر زمین شد آسمان

در توهم کز چه ساکن عرش اعظم بر زمین ...

... قومی از افغان دون یاری ده خصم زبون

بسته با هم از پی کین تو پیمان ای ملک

قصه کوته کشتی از آن ناکسان چندانکه گشت ...

... لاجرم زآن هردو تاری دل یکی را کرد چرخ

چون برهمن بسته زنجیر رهبان ای ملک

بس کن ای قاآنی آخر از ثنای شهریار ...

... نگذرد ور بگذرد با لفظ الاالله باد

گر نیندازد به گردن ماه طوق بندگیش

رنج سرطانی ز سرطانش به باد افراه باد

خدمتش را گر عطارد بندد از جوزا کمر

خوشه چین خرمنش مهر ار نباشد ماه باد ...

قاآنی
 
 
۱
۴۷۷
۴۷۸
۴۷۹
۴۸۰
۴۸۱
۵۵۱