... آنکه بودی خادمش مریخ و تیر از این سرای

در مقامی برتر از چرخ مه و مریخ شد

آنکه در هنگام حجت مشرک از انذار او ...

... که هر یک بر هزاران تن فزود اندر هنر گم شد

بنال ای چرخ بازاری و کن اشک از بصر جاری

که از مرگ برادر داغ بر دل صدر اعظم شد

شاه ایران را برای صید بنخجیر شرف

تیر سهم و کهکشان زه چرخ گردون قوس شد

از زلال کوثر جود شهی در جویبار ...

... تابد هنر ز گوی گریبان بخردان

چون ماه نو ز چرخ و می کهنه از خنور

با فر شهریار تواناست پای لنگ ...

... این همان است که در خاک بخفته به نشیب

صیت فضل وی در چرخ بر فتنه فراز

گر بخواهی که بری بهره ز فرهنگ وجود ...

... غافل از کید آسمان کبود

ایمن از سحر چرخ شعبده باز

پس دیری که نیش غم در دل ...

... مهر جهانتاب زاد و برق جهان سوز

چرخ ازو چرخ گشت و خاک ازو خاک

شام بدو شام گشت و روز بدو روز ...

... که بجز اشک بصر زو نفشانم هرگز

ور ازین سخت ترم چرخ گلو بفشارد

راز دل در بر دونان نتوانم هرگز ...

... که گشت وعده دیدار من فراموشش

گوزن شیر شکارست و چرخ روبه باز

دچار کرده ز افسون به خواب خرگوشش ...

... زانکه گر با چشم عبرت بنگری بس اعجبست

مشتری در چرخ قاضی بنده در ساوجبلاغ

... چنانکه کعبه تفاخر کند به قدس خلیل

به دشمنانت بارد بلا ز چرخ چنانک

بقوم ابرهه بارید از آسمان سجیل ...

... ماند تاریخ سلب دولتشان

چرخ برکند دم ز مستعصم

دهد جای وزارت قاضی چرخ

قضای کشور ساوجبلاغم ...

... بگیر دستم و جبران کن این شکستگیم

که دست چرخ نیارد به بسته تو شکن

بنان سحر بیان مرا که در مدحت ...

... تنگ شد خاکدان بر او زین راه

چرخ میناش برد در مینو

حور عینش ز چهره امید ...

... شمس دیدی دمد ز مطلع ارض

سایه دیدی به چرخ زد خرگاه

عقل بر هوش او شده است ضمین ...

... خان اندر او نشسته با کر و فر و جوشی

چرخ درشکه خر را غلطاند و بر زمین زد

تا زانوان فرو شد دستش بلانه موشی ...

... بیابم از درت اقبال جاودانه همی

بشیر چرخ کنم آن معاملت که نمود

بشیر بادیه بشربن بوعوانه همی ...

ویرانه کرد چرخ بستان و کاخ ما

شد تنگنا غم قصر فراخ ما ...

با تو ای چرخ زنم به نیرو گرچه

خود نه پرویز و نه بهرامم و نه شاپورم ...